ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بر بالهای عشق وهوس 9

نه نگران نباش . هراس نداشته باش . هیچی نمیشه . اون سالمه .. اون ده سال دوام آورده . اون مقاومه اون نمی میره . اون شیره . اون مرد منه . اون آهنینه . بوش می کردم . می بوسیدمش . دیگه کاری نداشتم که دور و بر من کی هستند . بوی تنش همون بوی نیمای همیشگی من بود . همون عطرو به خودش زده بود . همونی رو که دوست داشتم . می دونست که میاد پیش من . چقدر ترسیده بود که من ازدواج کرده باشم . چقدر ترس برش داشته بود . بمیرم براش . ده سال بیم و امید . ده سال انتظار شکست و پیروزی . یهو بیاد و در دو تا خونه همسرشو عشقشو نبینه . بمیرم برات .. نوازشش می کردم . صورتش استخونی شده بود . توی تنش انگار اصلا گوشت نبود . ده سال تمام چه جوری زندگی کرده بود . چه نیرویی اونو تا به اینجا کشونده بود . نیروی عشق .. نیروی عشق به من . نیروی وطن پرستی . نیروی ملی گرایی . عشق به ایران . عشق به مکتب وطن پرستی .. عشق به آرمان آریایی .. ..اون ثابت کرده بود که ایرانی غیور این بیت فروسی کبیر رو ملاک میهن پرستی خودش قرار داده ..اگر سر به سر تن به کشتن دهیم .. از آن به که کشور به دشمن دهیم . اون می تونست اطلاعات نظامی و مسائل دیگه ای رو در اختیار نیروی دشمن قرار بده اما ده سال شکنجه شد . زجر دید . دوری از همه رو تحمل کرد . به خاطر ایران مقدس . .. کاری به این نداشت که یک مشت تن پرور شکم گنده مفت خور لاشخوروطن فروش دوست دارن که جنگ ادامه داشته باشه . اون برای آرمان مقدس خود می جنگید . چوایران نباشد تن من مباد .. بدین بوم وبر زنده یک تن مباد ....چقدر از این خلوت و تنهایی خوشم میومد . بقیه دور و برم بودند ولی حس می کردم که با اون تنهام . تنهای تنها . شب شده بود . حالا می تونستم ستاره های قشنگو ببینم . پس از ده سال ستاره ها رو می دیدم . می دونستم فردا خورشید رو هم می بینم که اومده بهم تبریک بگه . آخه اونا هم فرستاده های خدان . مثل نیمای خدایی من .  نیمای وطن پرست من . وقتی به مقصد رسیدیم چند تا از این جوجه اردکهای بسیجی و سپاه ازش خواستند که ریش بذاره و هنگام سخنرانی از امام و انقلاب و حرفای صد من یه غاز بگه .. لبخندی زد و نه تنها ریششو نتراشید بلکه در سخنرانی خود فقط از وطن و ایمان به وطن و ایران مقدس گفت . جمعیت براش کف می زدند . صدای تکبیر و مرگ بر امریکا واسرائیل گفتنها در میان کف زدنهای وطن پرستان محو شده بود .. هیچ غلطی نتونستند در مورد دلاور و شیرمرد غیور ایران زمین بکنند . اون خلافی نکرده بود . جراتشو نداشتند . اون خیانتی نکرده بود . ده سال از جوونی خودشو واسه این ملت داده بود . می دونست این شعار دادنها مشتی باد هواست . باید عمل کرد . مرد جنگ بود . مبارزه کرد . ده سال اسارت اونو به عنوان بیست سال سابقه به حساب آوردند . نیمای من سالم بود . بیماری مرگباری نداشت . فقط معده اش آسیب دیده بود و تا حدودی روده که باید در غذا خوردن رعایت می کرد . چندی بعد تونست اجازه پروازو بگیره .عده ای با این کار مخالف بودند ولی پزشکان ارتش تاییدش کردند . اون دلاورانه باز هم سینه آسمان را شکافت . ولی دیگه جنگی در کار نبود . و اما وقتی که فهمیدم اون سالم سالمه دیگه خیلی خوشحال شدم . یک هفته بعد از این که همدیگه رو دیدیم دیگه پریود نبودم . ما این بار عقد دائم کردیم .  یک , یک هفته ای رو هم پزشکان گفته بودند دست نگه داشته باشیم که یه سری آزمایش های دیگه ای هم داده شه که ممکنه مسائل جنسی اثر منفی روش داشته باشه و از این چیزا .. البته این کار دو تا خوبی داشت هم این که ویلای رامسر ما حتی نقاشی اونم تموم می شد . کلی هم جنس واسه اونجا سفارش داده بودم . می تونستم کلنگ بچه دوم خودمو اونجا به زمین بکوبم . هرچند بازم نمی شد با قاطعیت گفت که این یه بچه ام ممکنه محصول کجا باشه ولی زده بود به سرم نیما ی پسر رو تحویل خونواده نیمای پدر دادم و با شوهرم رفتیم شمال . -خب نیما جون الان می دونی چه روزیه .. -نه -بی احساس درست ده سال پیش در همین روزا بود که ما همین طرفا بودیم . همین ماه بود . شهریور -منظور -می خوام یه بچه شمالی دیگه داشته باشم .-شاید نطفه ام سالم نباشه -نیما تو چقدر نفوس بذ زن شدی . یادت باشه که هنوز زن ذلیلی .هرچی اون بالا بپری بازم زن ذلیلی . حرف حرف منه .. پنجره ها رو باز کردیم . ستاره های آسمون شاهد عشقبازی ما بودند . نسیم خنکی وزیدن گرفته بود . می دونستم حتم داشتم با این که پس از ده سال بار دار شدن سخته ولی خدای بزرگ اون شب دستورشو میده.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر