ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 117

بازم نگاهمو به آدمایی دو خته بودم که منتظر بودن اتوبوس تعمیرشه و ما به سوی مقصد راه بیفتیم . وقتی که فکرشو می کردم می تونستم اینو به خوبی حس کنم که دنیا داره روی همین آمیزشهای جنسی می گرده . تمام دعوا ها و دور و کلک بازیها بر سر اینه . شاید خیلی بیشتر از خوابیدن و بیشتر از خوردن بهش اهمیت داده میشه . واسش دروغ ها میگن . به خاطرش آدم می کشن . خیانت می کنن . جنگ و دعوا راه میندازن . تمام اعتماد ها از بین میره . ولی یه روزی آدم به جایی می رسه که می بینه اون طرف بدن آدما یه وجودی هست که دیده نمیشه . یه وجودی که حس لطیف عشقو در آدما می سازه . عشقی که تا نباشه هوسها زیبا و خواستنی نمیشن . اما دنیای امروز ما دنیای هوسهای بدون عشقه . دنیایی که آدماش همدیگه رو به چشم یک کالا نگاه می کنند و فقط در فکر اونند که از این کالاها لذت ببرن .اسماعیل دستاشو دور کمرم قفل کرده اکبر هم پهلوهامو نگه داشته بود . سرمو از زیر به طرف لاپام خم کرده تا چشمم به جمال کیر هایی که توی کس و کونم در حال گردش بودن روشن شه . خیلی خوشم میومد . در فضای زیبا و آرام بخش کوهستان و و در محضر دماوند زیبا عشقبازی کردن خیلی به آدم می چسبید . اسماعیل دیگه جانفشانی کرده بود . هی بهش می گفتن تند تر و اون بیچاره هم با آخرین زور و توان و سرعتش منو می گایید . کیرش انگاری پرز های خاصی داشت که وقتی اونو فرو می کرد توی کسم از همون بیرون تا به انتها یه لذتی رو خیلی تیز و به صورت خارشی در تمام سطوح کسم پخش می کرد . باد  خنکی می وزید که سکس رو برام خیلی لذت بخش تر می کرد . اسماعیل بر خلاف قیافه اش سکسش با حال بود . . خیلی سخت بود که اونا منو به آخرش برسونن ولی دو تایی شون از جون مایه گذاشتند .. کیر و کمر اونا داغون شده بود و این من بودم که از حال رفته بودم . .. بالاخره با کیر راننده خودم اسماعیل آقا به ار گاسم رسیدم . -اوووووووووو.. ووووووویییییی .. نادیا قربون هر دو تا کیر بشه .... اوخ تنم ... یهو لرزیدم .. نمی دونم چرا این حالت بهم دست داده بود . وقتی به آخر هوس رسیدم بدنم لرزید .. اسماعیل و اکبر توی کس و کونم آب ریختند .. بغلم کردند . حس کردم که دوباره  دارم گرم میشم . البته گرم برای سکس نه .. حالم داشت جا مبومد . دو تایی به نوبت کیرشونو فرو کردن توی دهنم تا واسشون ساک بزنم . خیلی سر حال سر حال شده بودم . دلم می خواست در اون آب و هوای تمیز کوهستان همونجا دراز می کشیدم و می خوابیدم  ولی دیگه  باید بلند می شدم . اول من رفتم و چند دقیقه بعد اونا پشت سرم  به راه افتادند . احساس آرامش زیادی می کردم . داشتم بر می گشتم به خونه . با یه هیجان زیاد . بازم باید زمین و زمانو به هم می دوختم و از کنار بعضی مسائل به سادگی رد می شدم و دروغای شاخ دار هم تحویل می دادم تا زیاد سوال پیچم نکنن . چه سفر پر ثمر و پر خاطره ای بود . ولی اگه این نیرو و قدرت استثنایی رو نداشتم هر گز راضی نمی شدم که به این سفر برم . هر گز . باید یه چند روزی رو در خونه استراحت می کردم . بالاخره رسیدم به تهران . ترمینال شرق اولین جایی بود که پامو گذاشتم پایین . حس می کردم که از یه جای تاریک به جای روشنی پا گذاشتم . مثل آدمی که میره سینما و از اون فضا به ناگهان میاد بیرون . دلم می خواست همه کارامو با آرامش انجام بدم و هیجان و استرس نداشته باشم . اما دلم واسه همه اعضای خونواده تنگ شده بود . حتی برای بابا و داداشی که اونا هم باهام سکس کرده بودند . واقعا راسته که مردا به هیچی رحم نمی کنن . اونا از منم نگذشتن . منم از اونا نگذشتم .. دلم برای شهرم تنگ شده بود . شهری که آدماش آدماشو نمی شناسن . شاید گاهی در دیاری اگه کسی با کسی داشته باشه کاری یه چند تایی همو بشناسن . ولی دیگه اون مهر و محبت ها از بین رفته . دیگه کسی برای درددل کسی دل نمی سوزونه . دیگه کسی واسه مرگ کسی تب نمی کنه . وقتی با کسی از این حرفا می زنی میگه در عصری که آدم حتی گاهی وقتا راضی به مرگ خودش میشه چه انتظاری میشه ازش داشت .. آخه اینم شد جواب .. یه دختر کوچولو رو دیدم که دست مامانشو گرفته بود و مدام نق می زد که واسش لواشک بخره .. چقدر نق زدنهاش شبیه به کارای بچگی من بود . چه دنیایی داشتم . دنیایی بزرگ تر از امروز . چون چیزای کوچیک اون روزا رو خیلی بزرگ می دیدم . بازم چند تا پسر جوون و مردای بد چش  یه جورایی نگام می کردن . حق هم داشتند . وقتی سرمو برگردونده و تا می تونستم گردنمو کج کردم بر جستگی کونمو دیدم که عین یه تپه گرد و بزرگ خود نمایی می کنه  . و این با پاهای کشیده و بلند و شکم تخت من یه تر کیب هوس انگیزی درست کرده بود که مردای دیگه رو بی اراده میخ این هیکلم می کرد . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر