ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 5

-خوشحالم که تو رو اینجا می بینم . محافظین چهار نفر بودند . سخت بود جنگیدن با اونا . می تونستم شکستشون بدم . به شرطی که اونا مثل من رزمی کار نمی بودند . ولی باید عاقلانه پیش می رفتم . تیمور از تخت اومد پایین . یه چوب ترکه ای دستش بود  نوک اونو گذاشت بین دو سینه ام .  من لبخند می زدم . -ببینم نامرد به یه دختر ناتوان دست و پا بسته حمله کردن هنر می خواد ؟/؟ -حاضر بودم باهام عروسی کنه . نخواست و نخواستی . با  یه لبخند خاصی بهش نزدیک شدم که حس کرد می خوام ازش عذر خواهی کنم ولی دستمو چنان بردم بالا و زدم زیر گوشش که چهار تا محافظ ریختن رو سرم . از خودم دفاع نکردم . چون نقشه ام چیز دیگه ای بود . یه لحظه یه کاردخیلی تیز و بزرگی رو توی دست تیمور دیدم . بچه ها برین کنار .. یه خورده باهاش کار دارم . ببینم کیرمو بکنم توی کست یا این چاقو رو فرو کنم . اول کیر بعد چاقو. باپای خودت افتادی تو دام . هم خواهرتو گاییدیم و هم حالا تو رو . همین گروه بودیم . ما پنج تا . دستمون جوره . البته توی این خونه کلی نگهبانه .اگه زنده ات گذاشتیم فکر فرار به سرت نزنه . اگه دست و پا بزنی بعد از گاییدن می کشمت . حالا خودت می دونی . وقتی چاقو رو در دستش دیدم انگار دنیا یی از خوشی رو دیده باشم . این همون چیزی بود که دنبالش می گشتم . -به اینا بگو برن اون ور تر وایسن . بوی گندشون خفه ام کرده نمی ذارن حال کنم . -بچه ها برین اون طرف ببینم دیگه چه عذر و بهانه ای داره . حالا چهار متری رو با اون چهار نفر فاصله داشتم . منتظر بودم فاصله دست و چاقوی تیمور باهام زیاد تر شه .. بهتر از این نمی شد درجا یه لگد به کیر تیمور زده تا نگهبانا بیان جلو مچ دست تیمور ناتوان رو گرفته و چاقو رو از دستش در آورده و سریع روش دراز کشیده چاقو رو گذاشتم زیر گردنش -جلو نیایین وگرنه  می کشمش . اون که از درد کیر و بیضه به خودش می پیچید  با اشاره دست بچه ها رو به آرامش دعوت کرد . چپ و راست به صورتش می زدم . -حیوونا من از جونم سیر شدم . از مردن نمی ترسم . اگه یه قدم این ور تر بذارین اینو می کشم . دو نفر از شما رو هم راحت می تونم بکشم . حالیتون شد ؟/؟ حالا اون دو نفر کی می خواد باشه معلوم نیست . واسه اینه که میگن آدم نباس ازمرگ بترسه . باید شجاع باشه . یقه تیمور رو گرفته اونو رو زمین کشیدم . و اونو به طرف تخت کشوندم . -یکی تون بیاد من می خوام لختش کنم .. زودباشین . می ترسیدن بیان جلو . واسه همه شون داشتم . ولی نه به این زودی . اونا رو باید به سر نوشت قاسم دچار می کردم . اصغر و اکبر و بهنام و بهرام اسامی این چهار تا کثافت بود . . اکبر اومد جلو و تیمور رو از پا داشت لخت می کرد از اونجایی که دگمه های  پیرهن تیمور کمی سفت بود و من نمی خواستم حواسم زیاد پرت شه کارد رو گذاشتم وسط پیرهن و اونو به طرف سر و بالا جرش دادم . این جوری خیلی راحت تر بود . هیکل بدی نداشت . کیرشم می شد گفت قابل قبوله . ولی دلم می خواست با همین کاردی که در دست دارم کیرشو از ریشه و از بیضه قطع کنم . . کارد رو گذاشتم زیر کیرش . نزدیک بود شاششو بزنه . یه لحظه حس کردم یکی از پشت می خواد بهم حمله کنه . اول یه مشت محکمی به صورت تیمور زده و بعد با لگد نفر پشتی رو نقش زمینش کردم . طوری که طرف با همون ضربه رو زمین ولو شد فکر کنم اصغر بود .اکبر که از ترس جفت کرده بود . دستمو دور گردن تیمور گذاشته گفتم هر حرکتی از اونا یه ضربه برای تو به همراه داره . . فقط یه چند تا چوب و میله کم داشتم . این بزدل ها یا باید با اسلحه تر تیب منو می دادند یا به نامردی از پشت منو می زدند . ناشی گری کرده بودند . فکر نمی کردند یک زن حریفشون بشه . -به به ! عجب ستون نازکی اینجاست اینو دکوری گذاشتین ؟/؟ برین طناب بیارین ببینم . فقط حواستون باشه . دست از پا خطا کنین با من طرفین . وقتی بهرام با طناب بر گشت ازش خواستم که بیاد نزدیک من . در حالی که چاقوی زیر گلوی تیمور رو بیشتر  رو پوست و گلوش فشار می دادم آروم آروم به بدن بهرام دستی کشیده دیدم خبری نیست . یه لحظه متوجه شدم که بهنام یه اشاره ای به اکبر زد و به پشت در .. کف دستمو محکم به بینی تیمور کوبیده و با یه ضربه ای که به قفسه سینه اش وارد کرده بیهوشش کردم . سریع خودمو رسوندم میون اون چهار تا مرد . کار خطرناکی کرده بودم . نباید از پیش گروگان بلند می شدم ولی اسلحه پشت در کارمو خراب کرده بود . مثل یک جنگجوی در جه یک هنگ کنگی با مشت و لگد خیلی سریع تر از اونی که فکرشو می کردم نقش زمینشون کردم . بهنام خودشو به پشت در رسونده بود تا رفت هفت تیر رو بگیره با پاهام طوری رو انگشتاش فشار آوردم که دیگه نتونست اونا رو خم کنه . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

8 نظرات:

لوتی خور گفت...

ایرانی عزیز سلام
راستش یک فکریه که یکمدته شدیدا ذهنمو مشغول کرده. میخوام یکی از رمانهای مودب پور رو ویرایش کنم و صحنه های سکسی رو به اون اضافه کنم. نظرشما چیه؟. اینجوری مقدار تایپ خیلی کمتره. شالوده داستان همونه. فقط جاهایی که دو نفر باهم تنها میشوند جریانات داخل اطاق را هم شرح بدم یا جاهایی که دو شخصیت اصلی با هم شوخی میکنند صحنه های سکسیشو زیاد کنم. نظر شما چیه ؟ آیا اگر شما به عنوان یک نویسنده چنین برخوردی رو با آثار خودتون ببینید، ناراحت نمیشوید؟
...looti-khoorدر بحث پیرامون داستانهای سکسی از سایت لوتی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم لوتی خور نازنین در بحث داستانهای سکسی پرسشی داشته که پاسخ من به این صورت می باشد ...لوتی خور عزیز و نازنین و خوش قلم ! من هنوز سعادت آن را نداشته ام که اثری از آثار استاد مودب پور را مطالعه نمایم شاید استاد ناراحت بشود شاید نشود . اگر من بودم به شرطی که در قسمتهای غیر سکسی دستکاری معنوی و مفهومی نشود و به نام نویسنده اصلی هم اشاره ای بشود مخالفتی نداشتم . یعنی مخالف آن نبودم که با نوشته ام چنین شود .هرچند بعضی از نوشته ها چون رمان ندای عشق من که در بخش خاطرات و داستانهای ادبی سایت لوتی منتشر گردیده برایم حالت و جنبه ای مقدس داشته و راضی به تغییر یا حذف و اضافه ای از آن توسط دیگری نیستم . و نمی توان به روشنی گفت که استاد مودب پور چه نظری در این خصوص خواهند داشت . اما هرگز هرگز و هرگز آن کاری را که شما فکر انجام آن به سرتان افتاده را انجام نمی دادم . ذهن خود را همیشه آماده نگه داشته باشید . با نوشتن اثری زیبا چون آقا رضا وانتی محبوبیتی پیدا کرده اید . با همه احترامی که برای همه اساتید قائلم باید گفت که استاد مودب پور مودب پور است ..ایرانی ایرانی است ..آزد فور اور آزد فور اور است ..ویکتور هوگو ویکتور هوگوست و لوتی خور لوتی خور ..باید خلاق بود آفرید حتی اگر این آفریده ضعیف باشد . به راستی چه کسانی نویسندگان و هنرمندان را بزرگش می کنند . چه عواملی در شهرت و اعتبار آنها دخیل می باشد .شاید این نویسندگان یعنی مشهور و غیر مشهور تفاوت چندانی با هم نداشته باشند . قبلا هم به این مسئله اشاره کرده ام . در مواردی نامهاست که به نوشته ای اعتبار می بخشد به جای این که نوشته ها به نامها اعتبار ببخشد . شاید مطلبی بنویسی که زیبا تر و اصولی تر و دلنشین تر از نوشته یک نویسنده بزرگ جهانی باشد .شاید نوشته تو ارزشش بسیار بیشتر از نوشته ای باشد که برنده جایزه نوبل می گردد . ولی شرایط اجتماعی وبخت و اقبال و کانون تبلیغات گاه مانع پیشرفت می گردد . لوتی خور ممکن است در حقیقت بهترین نویسنده باشد اما عدم ادامه تبلیغاتش به طور گسترده و عدم استقلال در نویسندگی و استفاده از مطالب دیگران این حقیقت را به واقعیت نمی رساند هر چند ارزش حقیقت بیشتر از واقعیت است ولی چرا دیگران ندانند چرا دیگران از خورشید کلامت استفاده نکنند . هرچند این کار شما برای خوانندگان نه تنها ضرری ندارد بلکه استقبال هم خواهند کرد ولی استقلال و وجهه شما را به خطر خواهد انداخت . بگذار نام لوتی خور در کنار دیگر بزرگان بدرخشد . مگر دیگران چه کرده اند که تو نتوانی بکنی ..از چه راهی رفته اند که تو نتوانی بروی .. حال اگر فرصت نوشتن کم داری با فاصله زمانی بیشتری بنویس . اگر به طور تصادفی سبک و نوشته هایت شبیه نویسنده ای شد موردی ندارد ولی همیشه سعی کن آن چه را که حس می کنی زیبا تر و روان تر است و به دل می نشیند بنویسی . مثلا من خاطرات سربازی خود را که نوشته بودم و چند وقت بعد کتاب اعترافات ژان ژاک روسو را خوانده بودم حس کردم کمی شبیه به آن شده .. با این که او یک نویسنده بسیار بزرگ بود ولی با خودم گفتم کاش من ,من باشم و او , او . ولی خب سبک های نویسندگی را می توان متحول کرد ولی زیر و رویش نمی توان نمود . در هر حال صاحب اختیارید کار زیبایی خواهد شد اگر انجامش دهید . اما من اگر باشم این کا ررا انجام نمی دهم حتی اگر نتیجه کار بسیار بسیار عالی شود . شما برای داستان آقا رضا وانتی انرژی ذهنی بسیاری مصرف کرده اید و الحق و الانصاف که که بسیار زیبا نوشته ایدکه تقریبا جای ایرادی ندارد .یعنی تا قسمت چهل ویکم که من آن را خوانده ام که چنین بوده . شاید به خاطر مشغله ذهنی ودرس و کار های روز مره این حس در شما به وجود آمده که نتوانید آن نیروی گذشته را داشته باشید ولی این آغاز راهست . دیگران روی شما حساب ویژه ای باز کرده اند . می دانم اندیشیدن و بازی با کلمات وجمله بندی و راضی نگه داشتن همگان و این که یک اثری را به مرحله انتشار در بیاوری چقدر وقت می گیرد اما اگر می خواهی همچنان موفق باشی پس کاملا خودت باش . درهر حال صاحب اختیاری . اما تمام خصلتها و تکنیکها و تاکتیک ها و توانایی ها به یک کنار ..پشتکار داشتن به یک کنار ..و من می دانم همچنان که تا به حال موفق بوده ای باز هم موفق خواهی بود و موفق تر خواهی شد . شاد و پیروز , پاینده و پایدار باشید ....ایرانی

لوتی خور گفت...

استاد ایرانی عزیز
مطلب سراسر لطف شما را خواندم. شاید در ایران نباشید و شاید خط قرمزهای نویسندگی در ایران را نشناسید. متاسفانه نوشته های استاد مودب پور را نخوانده اید وگرنه بهتر منظورم را درک میکردید. این نویسنده در کارهایش تا مرز محدودیتها رفته و با توجه به ممیزیهای سختگیرانه در کار نشر به نوعی مجبور شده از در نصیحت وارد شده و کمی پا روی خط قرمزها گذاشته است. به نوعی به این استنباط رسیده ام که نگذاشته اند و اگر میگذاشتند، مطالب سکسی را البته صد برابر بهتر از من، در کارش میگنجانید.در رمان پریچهر پدری را میبنیم که به شغل خانم بیاری مشغول است. در شیرین جمع چند دختر هرجایی را میبینیم و در گندم دختران فراری به دبی. اگر ترغیب شده ام که چنین کاری را انجام دهم بخاطر آنست که شاید در رضا وانتی، هر قسمت به طور مجزا، زیبا باشد، ولی عدم ارتباط بین قسمتهای مختلف، بوضوح مشهود است. که این نشان از عدم تسلط من به داستان نویسی دارد. تصمیم گرفته ام اگر رضا وانتی به مقصد رسید، یکبار دیگر تمام داستانهای این نویسنده را بخوانم و یکی را برای شروع کار انتخاب کنم. من توان نویسندگی را ندارم اما توان آن را میبینم که به سکس پنهان موجود در آثار این نویسنده نمود ظاهری بدهم. از پاسخ هوشمندانه شما سپاسگذارم استاد ایرانی عزیز
لوتی خور از سایت لوتی در بحث پیرامون داستانهای سکسی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز خسته نباشی .لوتی خور عزیز در قسمت داستانهای سکسی برام پیام داده ..اینم پاسخ من ..همت بلندارکه مردان روز گار از همت بلند به جایی رسیده اند .( استاد بی همتا سعدی یگانه )..لوتی خور عزیزم انسانها در آفرینش و استفاده از استعداد های خدایی هیچ تفاوتی با هم ندارند . تواضع و فروتنی زیباست اما به بزرگی دیگران نازیدن هم اندازه ای دارد . باید جنگید تلاش کرد . درست است که بزرگی انسانها در اخلاق و رفتار و منش آنهاست اما می توان قوی و غنی بود . تنها از خداست که می توانیم بتی بسازیم . خدا تنها بت پرستیدنی این دنیاست . و تمام انسانها می توانند به نوع دیگری بزرگی کنند . من خوانندگی را از شش سالگی شروع کرده ام با خواندن کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب و نویسندگی را از هشت سالگی با نوشتن نامه ای برای یکی از بستگانم در شهری دیگر . که با تمبر و پاکت باطل شده ای به مقصد رسید .و بعد هم با انشا نویسی و خاطره نویسی و نوشتن نامه های عاشقانه برای دوست دخترم و خاطره نویسی در سربازی ادامه دادم . هرچند پانزده شانزده سال به خاطر شغلم نتوانستم دست به قلم شوم ولی باز هم خمیر مایه دوران کودکی برآنم داشت که برای پختگی بجنگم شاید خام باشم ولی دوست دارم بیش از آن که برای دیگران هورا بکشم برای موفقیت خودم بکوشم و از هنر خودم لذت ببرم .دفعه قبل هم گفتم نوشته هایی را می خوانم که تعجب می کنم این نوشته ها چگونه برنده بهترین جوایز شده اند مرا به یاد لیست خرید مهران مدیری در فیلم مرد هزار چهره می اندازند . در هر حال اگر به اندازه ارزنی بزرگ باشی و به خودت افتخار کنی بهتر از آن خواهد بود که به خرمن بزرگی دیگران بنازی . اینک برای من و تو بیش از آن که وقت خواندن باشد زمان نوشتن است . زمان ثمره دادن . بقیه که از شکم مادر نویسنده نشده اند . خود را بزرگ نمی دانم برای بزرگ شدن می جنگم اما از دیگران برای خود غول نمی سازم . بگذریم امید وارم موفق باشی ولی حیف ..حیف .. اگر حس می کنی که در زمینه هایی ضعف داری برای رفع آنها بکوش . این وقتی را که می خواهی برای نوشته دیگری بگذاری اگر نیمی از آن را به خودت اختصاص دهی به اوج خواهی رسید . البته احساس می کنم شاید توان انتقاد پذیریت کم باشد . بهترین راه برای مقابله با این حس و این که هر بار کسی از تو انتقاد کرد و تو بتوانی بر خود مسلط باشی این است که فوری نقاط مثبت و قدرت و توانایی خود را به یاد آوری و به خودت بگو یی این همه ویژگی مثبت داری حالا یه ضعف پیدا شده چه اشکالی داره دست کسی که انتقاد کرده درد نکنه ..برای سازندگی من بوده ..کارم بهتر میشه ..اگه بتونی با این غرورت بجنگی موفق میشی . حتی شاید بهتر از مودب پور ها ..این را هم در نظر بگیر که من و تو کار اصلی ما نویسندگی نیست . در گلستان و صحرا و بیابانی نیستیم که صبح تا غروب بی غل و غش بنویسیم . من صبح تا اوایل بعد از ظهر کار دارم . مسائل خانوادگی و گرونی هست .دارم داستان می نویسم ده بار صدام می زنن و هزار دردسر دیگه . اما یک نویسنده حرفه ای کار و شغلش همینه . من در ایران هستم و نمیگم درکجای ایران ..اما حس می کنم که بدونم اهل کجایی . نکات خاص فولکوریکی و چند نکته بسیار باریک دیگه در داستان آقا رضا وانتی وجود داشت که اگه اشتباه نکرده باشم منو به این نتیجه رسونده . در هر حال مهم اینه که ایرانی هستیم دلهامون به هم نزدیکه و من از صمیم قلب برای موفقیت تو و آزد فور اور گلم دعا می کنم و هر کاری که از دستم بر بیاد انجام میدم . حرف زیاده ولی طبق معمول جز این که یک بار دیگه بگم خیلی دوست دارم که خودت باشی وخودت چی می تونم بگم . در ضمن اگه می خوای این کارو انجام بدی یعنی استفاده از آثار استاد مودب پور یا هر کس دیگه ای رو حتما به این مسئله و نام نویسنده اصلی اشاره کن .اما هر قدر هم که در این کار موفق شوی باز هم یک کار تقلیدی یا استفاده از هنر دیگران بوده و آن زیبایی اثر رضا وانتی و رضا وانتی ها را ندارد . شاد و پیروز و تندرست باشی . خدا نگه دار : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل مهری عزیز در داستان یک عروس و هزار داماد برام پیام فرستاده ... مهری جان ازت ممنونم به خاطر پیام گرمی که فرستادی . قصد دارم تا شش هفت قسمت دیگه تمومش کنم . در هر حال کسی که باعث جدایی عشاق میشه باید چوبشو بخوره . با سپاس مجدد از مهری نازنین وگرامی و با نهایت احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین ! محرمانه عزیز در داستان مامان تقسیم بر سه پیام داده .. محرمانه جان این داستان تا قسمت هفتاد اون هم نوشته شده از اونجایی که سایت لوتی با توجه به قوانین بین المللی سن کمتر از 18را برای شخصیتهای داستان مجاز ندانسته این داستان پس از اصلاح و تغییرات مربوط به سن پسران و حاشیه های مربوط که زیاد هم نمی باشد مجددا در حال انتشاره و به زودی به روز خواهد شد . با تشکر از دقت و حمایت شما ونهایت احترام : ایرانی

لوتی خور گفت...

استاد ایرانی عزیز
اصرار دارم که اینکار را انجام دهم اتفاقا میخواهم نام نویسنده را در تیتر داستان بنویسم به طور مثال رمان یلدای واقعی. رمانی که مودب پور میخواست بنویسد.
لوتی خور از سایت لوتی در بحث داستانهای سکسی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم لوتی خور گرامی پاسخی به پاسخ من داده که با یک پاسخ کوتاه و تکمیلی پرونده این بحث را می بندم ..لوتی خور گل و دوست داشتنی ! برایت آرزوی موفقیت می کنم . حتی اگر انسان کفش ارزان قیمت وخاک گرفته خود را تمیز کرده آن را به پا کند بهتر از آن خواهد بود که با واکس زدن کفش گرانمایه دیگران غوغا به پا کند . (ایهام وتشابه )درپایان با این بیت از لسان الغیب خواجه حافظ شیرازی پرونده این قضیه را از طرف خود می بندم و کمی هم متاسف و متاثرم ..الا یا ایهالساقی ادر کاسا و ناولها ....که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ..شاد کام باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر