ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اویک فرشته است

بااین که فرشته خیلی خوشگل بود و اخلاقش هم قشنگ تر از خودش ولی من  همش دوست داشتم با زنای دیگه خوش بگذرونم . یه کارمند ساده بودم که در آمد زیادی هم نداشتم . باباش وضعش توپ بود و راستش من بیشتر واسه همون بود که راضی شدم که ازدواج کنم . دوستش داشتم ولی حال و حوصله این که خودمو پای بند یک زن کنم نداشتم . از سر کار که میومدم دو ساعتی رو می خوابیدم و می رفتم بیرون با دوستام گردش و چش چرونی و دوست دختر بازی و احیانا کارای خطرناک دیگه . یعنی حال کردن در  سطوح عالیه . شبم که بر می گشتم خونه حال و حوصله ور رفتن با فرشته رو نداشتم . یا اگرم به خواسته هاش جواب می دادم این کارو با سردی و بی میلی انجام می دادم . هیچوقت در مناسبت ها توجه زیادی بهش نمی کردم .  سال دومی بود که از دواج کرده بودیم . سالگردشو یادم رفته بود . روز تولدشو اگه باباش بهم نمی گفت اصلا در خاطرم نبود . هنرم این بود که یه جعبه شیرینی بگیرم دستم و بدم دستش . روز زن که می شد غصه ام می شد . می رفتم  بررسی می کردم ببینم شیرینی ارزون تر تموم میشه یا چند تا شاخه گل  براش بگیرم . پس اندازمو قایم می کردم تا بتونم برای تفریح خودم استفاده کنم . ولی اون تا می تونست  واسم مایه میذاشت . روز مرد بهترن هدیه ها رو واسم می گرفت . بهم می گفت کادو دادن ملاک نیست . مهم به یاد هم بودنه . هیچوقت بهم اعتراض نمی کرد . همش ازم تشکر می کرد و می گفت از این که به یاد منی خوشحالم . گاهی از خودم خجالت می کشیدم . اون با این که کارمند نبود ولی پدش کلی پول در اختیارش گذاشته بود که همه رو گذاشته بود سپرده و سه برابر حقوق من سود می گرفت . بیشترشم خرج خونه می کرد . در خونه داری و شوهر داری حرف نداشت . شاید با این کاراش بود که لوسم کرده بود . . گاهی اوقات که گناهکارانه میومدم خونه تو چشاش نگاه نمی کردم که شرمنده نشم . تا که شرمنده نشم و بتونم بازم به عیاشی هام ادامه بدم . گاهی وقتا واسه این که نگه چقدر بی حالم و چرا حریص نیستم می رفتم توی حس و خودمو تشنه نشون می دادم . اون در سکس از خودش کم نمیذاشت . به بهترین وجهی به خودش می رسید . مثل یه پری . اوزیباترین زنی بود که در عمرم دیده بودم. زیبا ترین درون و زیبا ترین برون . ظاهر و باطنش یکی بود . اون اوایل یکی دوبار ازم پرسید که کجا میرم که این قدر دیر می کنم و یه دروغی تحویلش می دادم ولی دیگه همینو هم نمی پرسید . اصلا شکایتی هم نمی کرد . خدایا چرا اون این قدر خوبه . چرا من نباید  بتونم یه ایرادی ازش بگیرم که یه توجیهی باشه واسه خیانت هام . چرا اون سرم داد نمی کشه . چرا بد اخلاقی نمی کنه . چرا منت نمیذاره . چرا شکایت نمی کنه .. فقط گاهی که دروغ تحویلش می دادم یه نگاه پر معنایی بهم مینداخت و با یه لبخند مرده جوابمو می داد . لبخندی که درش دنیایی از معنا نهفته بود . وقتی که بغلش می زدم حس می کردم که احساس خاصی نسبت بهش ندارم . فقط به فکر این بودم که یه زن دیگه رو در آغوش بگیرم . آمار اونایی رو که باهاشونم ببرم بالا . به خودم ببالم پز بدم اعتماد به نفس پیدا کنم . این که یک هنر مندم . این که قدرت اینو دارم که با هر زن یا دختری باشم . هم  حرفای عاشقونه بزنم و هم باهاشون رابطه جنسی داشته باشم .. حس کردم که دارم زندگی اونو خراب می کنم . من لیاقت اونو نداشتم . ولی با همه اینا دوست نداشتم ازش جدا شم . اون زندگی منو اداره می کرد . حتی خونه ای رو که می تونست به اسم خودش باشه به اسم من کرده بود . می گفت مال دنیا واسش مهم نیست . اگه حس کنه که مردش قدرت داره و می تونه بهش تکیه کنه احساس آرامش بیشتری می کنه . .گاهی که در خوردن مشروب زیاده روی می کردم و حالم به هم می خورد بهم می گفت که عزیزم فکر سلامتی خودت هم باش . شاید واسه همین بود  که می ترسید بار دار شه . هر چند من به الکل اعتیاد نداشتم . یه شب من و یکی از دوستام دو تا دخترو بردیم به یه خونه ای .. البته دختر نبودند ولی دریه سنی بودند که می شد اصطلاحا بهشون گفت دختر . .. چند تا از همسایه ها من یکی رو شناسایی کرده بودند . مسخره تر این بود که خونه به اسم یه بنده خدایی بود که  اونجا رو با اثاثیه اش گذاشته بود برای فروش و این دوست ما هم بنگاهی بود . صاحب خونه هم بود خارج از کشور . .. از من شکایت شده بود . مامور اومد و جلبم کرد . دیگه همه چیزمو از دست رفته می دیدم . زن و زندگی و آبرومو . هیشکدوم از اینا واسم مهم نبود . فقط نمی تونستم پیش فرشته سر بلند کنم . از اون خجالت می کشیدم . اون بالاخره فهمیده بود که من چه آدم پستی هستم . شبو در باز داشتگاه به سر می بردم . ازم باز جویی می کردند و من انکار می کردم . من و فرشته عاشق هم بودیم . حالا اون دیگه منو وفا دار نمی دونه . اگه بخواد مهرشو ازم بگیره چی . خدا حاقظ زندگی راحت . از این شکایت هراسی نداشتم کاری نکرده بودم . الان زن شوهر دارش خلاف می کنه صاف در میره . من که مرد زن دار هستم . روز بعد منتظر بودم که برم دادگاه ولی آزادم کردند . روم نمی شد برم خونه . موبایلم زنگ خورد . فرشته بود . نمی خواستم حرف بزنم .. از یه چیزی تعجب می کردم . اون باعث آزادی من شده بود . فکر می کردم چون روز زن بوده به من تخفیف و بخشش خورده . اون شهادت داده بودکه شبو با من گذرونده و من در ساعت حادثه داخل خونه در کنارش بودم و یکی دو شاهد دیگه رو هم به عنوان مهمان خونه با خودش هم صدا کرد تا کمتر شک کنند . با این حال حس می کردم که خودش می خواد خدمتم برسه گوشی رو نمی گرفتم . برام پیام فرستاد . کجایی بیا خونه غذا سرد شده . مثل یه بچه ای که کار زشتی انجام داده باشه و هر لحظه منتظره که مامانش تنبیهش کنه منم انتظار این حرکتو داشتم . رفتم خونه ..-عزیزم تو که می دونی من از غذای سرد خوشم نمیاد .. خدایا این چرا این جوری می کنه . چرا سرم داد نمی کشه . چرا از طلاق حرف نمی زنه . چرا تو ی صورتم تف نمیندازه . چرا نمیذاره زیر گوشم . چرا بازم اون لبخند زیبای همیشگی رو لباشه . چرا خودشوبیش از اندازه خوشگل کرده .. نمی دونستم می خواد چیکار کنه . امروزم که روز زنه . هیچی واسش نگرفتم . هیچی .. اگه ازم جدا شه می ارزه براش هدیه بگیرم ؟/؟ واقعا لعنت بر من که هنوزم در موردش دارم این جوری فکر می کنم . -عزیزم روزت مبارک .. فرصت نشد چیزی برات بگیرم . می خوای تو ناهارتو بخور من برم یه چیزی بگیرم بیام ..-عزیزم من که از تو چیزی نمی خوام . همون قدر که سایه اتو رو سرم حس می کنم از هر هدیه ای برام بالا تره همون که پیشمی برام  بهترین هدیه هست . یه لحظه بغضم ترکید . رومو بر گردوندم تا اشکامو نبینه . رفتم کنار پنجره . ازش فاصله گرفتم . ولی بازم ازم جلو زد .آره  بازم یه حرکت دیگه کرد که این بار مجبور شدم سرمو بذار بین دستام و با صدای بلند گریه کنم . آخه اون از اتاق رفته بود بیرون تا من خجالت نکشم . تا بتونم اشک بریزم و خودمو خالی کنم . تا سرافکندگی خودمو نشون ندم . تا با خودم راحت باشم . تا خجالت نکشم که یک  زن صدای گریه و ریزش اشک یک مردو بشنوه . حس کردم که اون از اولش می دونسته که من چیکار می کنم . با این که گشنه اش بود ولی نیمساعتی رو بهم مهلت داد . وقتی هم که بر گشت هیچی بهم نگفت . فقط لبخند می زد . بوسیدمش . دوباره همون حسو نسبت بهش پیدا کرده بودم . اونم خودشو  سپرده بود به آغوش من . حس کردم که این بوسه از اولین بوسه ما داغ تر و شیرین تره . اون روز فکر می کردم که عاشقشم ولی حالا با تمام وجودم می دونم و حس می کنم که عاشقشم . اون روز من عاشق عشق بودم . عاشق هوس بودم ولی حالا عاشقشم . عاشق خودش . عاشق فرشته ام . فرشته ای بالا تر از فرشته . مگه نه این که انسان بالاتر از فرشته هست . اگه من بهش میگم فرشته فقط به خاطر خصلت پاک بودنشه .آروم شده بودم . هرچی بهم گفت چیزی نمی خواد ولی  برای اولین بار اونو به زور بردم به زرگری .. فکر کنم ارزون ترین و نازک ترین و سبک ترین انگشتری رو که در اون جواهری بود برا خودش گرفت .. با خودم عهد کردم که حتی به اندازه اون انگشتر نازک هم بهش خیانت نکنم . آخه گناه داره آدم به فرشته ها خیانت کنه . فرشته هایی که مراقب آدمن . فرشته هایی که خدا دوستشون داره . پس چرا من دوستش نداشته باشم .. فرشته من چرا چیزی بهم نمیگی . چرا خیطم نمی کنی . نکنه داری دستم میندازی . وقتی که رفتیم خونه بهم گفت می خوام یه چیزی بهت بگم .  دلم هری ریخت پایین . صورتم عین گچ سفید شد -امیدوارم کارم اشتباه نبوده باشه . شد دیگه .. ..آخ بالاخره داره سر حرفو باز می کنه .. -در هر حال من می خواستم این خبر رو داشته باشم برای روز مرد بهت بگم .... آخیش خاطرم جمع شد خبر از جدایی نیست کوتا روز مرد .. -باشه عزیزم همون روز مرد بگو .. -نه خیلی دیر میشه . مجبور میشم بگم -عشق من من بار دارم .. بار دارم .. -وووووویییییی فرشته .. تو که هدیه ات خیلی سنگین تر و با ارزش تر بود .. بازم یه بوسه داغ دیگه بازم بوی تن عشق بوی تن پاک اون بود که منو به زندگی بر می گردوند . مگه من دیگه از زندگی چی می خواستم . اون منو به زندگی بر گردونده بود . زندگی خودشو نجات داده بود . ولی هرگز به من نگفت که چیکار کردم . هرگز به روم نیاورد . دلم می خواست واسه یه بار م که شده بهم بگه من پست و خیلی ظالم بودم . فقط یک سال بعد یه بار بهش گفتم فرشته من ! می دونی کدوم آدما زود تر از بقیه میرن به بهشت -نه عزیزم برام بگو -اونایی که عیب های دیگران رو ندیده می گیرن . صبر و تحمل می کنن مهم تر از همه گذشت دارن . مثلا خود تو .. نذاشت ادامه بدم -عزیزم بیا از چیزای دیگه بگیم . فکرت رو مشغول نکن . آدم در زندگی اگه بعضی چیزا رو خودش حس کنه و با خوب و بد یه چیزی آشنا شه بهتره .. -ولی فرشته جات تو بهشته .. -عزیزم اگه همین جوریه که تو میگی دوست دارم اونجا هم در کنار تو باشم . من بهشت بدون تو رو نمی خوام . اینو که گفت دیگه این بار ازش  فاصله نگرفتم اونم اتاقو ترک نکرد . چون  من خودمو انداخته بودم در آغوشش و سرمو گذاشته بودم رو شونه هاش و مثل بچه ها اشک می ریختم . . فرشته من همیشه با یه چیز تازه ای فرشته بودن خودشو نشون می داد . .. صدای گریه دختر کوچولوم در اومده بود . اسمشو گذاشته بودیم بهشته . می دونستم اونم مث مامانش میره بهشت . باید کاری می کردم که از اونا عقب نمونم .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

11 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز یا آرازمس گرامی سیاوش گل در داستان ماه عسل در عسل پرسشی داشته که پاسخ من به ایشان بدین گونه می باشد ...سیاوش جان اولا ازت متشکرم که چند داستان از بنده را در سایت لوتی منتشرکرده ای تا خوانندگان دوست داشتنی آن سایت در جریان داستانها قرار گیرند . در فضای مجازی و سایتها و اصولا در قرار دادهای کتبی و یا اخلاقی طرفین هر کسی مجاز است از نوشته های دیگران با توجه به رعایت اصول و قوانین کپی بر داری نماید ولی گاه در دنیای دوستیها و اخلاق مواردی هست که بسیار بالاتر از قوانین عادی و نوشتاری می باشد وآن قانون دلهاست . تا یک سال پیش بی مهریها و کم لطفی های زیادی در خصوص نشر آشار من بدون توجه به اسم نویسنده و سایر مقررات می شد . دوستان خوبی چون کینگ صفر پنج و آره داداش و تنی چند از سایر ین با محبتهای خود بی اندازه شرمنده ام کردند . برای من هدف از نوشتن این داستانهاسود مالی نبوده پس نباید فرقی داشته باشد که ناشر چه کسیست . (حتی احترام به دوستان را رعایت کرده .. تا بتوانم از لفظ کپی بردار هم استفاده نمی کنم )دوستان نازنینی چون آره داداش برایم بسیار با ارزشند چون بیش از آن چه که می باید به من لطف داشته حتی با نامهربانان هم در این حصوص صحبت ها داشته اند . هرچند بعد ها مدیر محترم پرنسس عزیز از من حمایت کرده و می کند .ولی این مسائل ساده باید در اصل بین خودمان حل می شد . این که بخواهیم مثلا 1000 پست داشته باشیم و بشویم مدیر داخلی قسمتی دردی را دوا نمی کند مهم عشق و دوستی هاست . صمیمیتها و دلهای پاکی که باید به هم نزدیک شوند . خوب یا بد من در سایت خودم به قلم خودم بین دو هزار تا دو هزار و پانصد پست کوتاه وبلند دارم که در عرض دوسال آنها را نوشته و منتشر کرده ام . می توانستم یکسره در جایی دیگر هم منتشر کنم خودم این کاررا انجام بدهم ولی این ها مسئله ای نیست که بخواهیم رفاقت ها را زیر سوال ببریم . البته هر کسی می تواند هر داستانی از نوشته های مرا منتشر نماید ولی معمولا نیمه کاره ها را کسی که شروع کرده ادامه دهد بهتر است ..با توجه به احترام خاصی که برای آره داداش عزیز قائلم نسبت به دوستان مورد تاییدش چون آراز مس گل هم همان حس را دارم هر چند خود ایشان یعنی آرزوی عزیز شایستگیها و سلامت کاری خود را به اثبات رسانیده اند و خود از دوست داشتنیها می باشد . سعی کنید لوتی گری را در دلهای خود ببینید در دوستی های خود ..اگر قلمی از دست کسی بر زمین افتاد آن را به دستش بدهید .اگر دستش می لرزد و به شما اجازه می دهد داستان را به نام او ادامه بدهید .در هر حال سیاوش عزیز از این که این که نوشته های ناقابل مرا سزاوار انتشار دانسته اید برای من مایه افتخار است ولی بزرگترین افتخار من این خواهد بود که دوستی ها و پیوند بین من و شما .. شما و شما آن چنان زیاد باشد که چیزی به نام لوتی کاغذی نداشته باشیم . رئیس سایت شدن ..رئیس اداره ای شدن ..رئیس جمهور شدن ..همه اینا خیلی ساده تر از حاکم دلها شدنه . بی ریا دوست داشتن و بی ریا دوست داشته شدن از همه اینا با ارزش تره و این را باید در عمل نشان داد نه فقط در حرف زدن . شاید یک سوم از نوشته های من هنوز در لوتی منتشر نشده باشد که بیشتر آن تک قسمتی های من می باشد . با همه اینها شما صاحب اختیارید هر کاری انجام دهید و نه تنها خلافی نکرده اید بلکه این لطف و محبت شما را می رساند من به خود می بالم که سیاوش جان هم از من حمایت کند ولی اگر در این میانه کسی آره داداش نازنینم را رنجیده خاطر سازد گویی که مرا ناراحت کرده است . . در پایان از همه دوستان و نازنینان که با همه کم و کاستیهایم مرا در کنار خود پذیرفته اند و حتی از آنان که به دلایل خاص و قابل احترام خود پذیرای من نیستند سپاسگزارم و برای همه آرزوی آینده ای بهتر از گذشته را دارم . باشد که دلهایمان لوتی منشانه بتپد گفتارمان لوتی منشانه باشد وپندار و کردارمان همچنین . بادرود به همگی و احترام به همگان : ایرانی

شهرزاد گفت...

عالي بود ايراني عزيز ... ممنون

ناشناس گفت...

عالی بود خیلی عالی دمت گرم داداش ,
hero

ایرانی گفت...

سپاسگزارم فرشته شهرزاد نازنین ! شب و روز و دلت خوش !...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم قدرت عزیز در داستان شیدای شی میل نظر داده ... قدرت جان ! کم ولی بسیار زیبا و قدرتمندانه با کلمات بازی کرده احساستو به زیبایی و خالصانه بیان کردی . جز این که بگم همه شما استاد منید و راهنمای من چی می تونم بگم . من خودم دوست دارم بیشتر بنویسم ولی دیگه حساب و کتاب از دستم در رفته . حتی این روز ها دارم از ذخیره عاشورا استفاده می کنم ..منظورم اینه من در ایام عاشورا حداقل دو هفته و ماه رمضون یک هفته انتشار ندارم ولی در اون مدت دیگه چاره چیه بازم زیر سبیلی داستانهایی می نویسم و به آرشیوم اضافه می کنم و طوری کارام فشرده هست که اون تعطیلی در کمبود فرصت روز های اخیر به دادم رسیده . قدرت جان فراموشمون نکن تا با قدرت بیشتری در خدمت دوستانم باشم . روز و روزگارت خوش ....ایرانی

ایرانی گفت...

ایرانی گفت...
آره داداش خوبم حموس عزیز در داستان ماه عسل در عسل پیام داده ...hemossss258 گل و عزیزم ! بی نهایت ممنون و سپاسگزارم به خاطر پیام گرم و دلنشینت و این که دوست خوب و مهربان و دلنشینی به دوستام اضافه شده . این داستان هم تموم میشه . داستانهای دیگه هم تموم میشه ولی اون چیزی که نباید تموم شه دوستیهای خالصانه ما در سایه پندار نیک ..گفتار نیک و کردار نیکه .دوست نیک من ! روز و روزگارت خوش . با درود بسیار : ایرانی

چهارشنبه ۱ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۲۰:۵۰:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰

پنجشنبه ۲ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰:۱۷:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش عزیزم میگرن تومورگل در چند داستان نظر داده ...میگرن تومور عزیز متشکرم به خاطر پیامهای روحیه بخشت در داستانهای وسوسه پیروز ..ماه عسل در عسل وانتقام میسترس . همیشه دانا همیشه توانا باشی ....ایرانی

پنجشنبه ۲ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۲:۰۰:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش خوبم هورس نازنین در داستانهای سکسی پیوسته پیام داده : horse74 گل و گرامی ! از پیامهای تصویری دلنشینت که هر یک به تنهایی دنیایی از عشق و محبتند سپاسگزارم با احترام و نهایت دوستی ومحبت : ایرانی

پنجشنبه ۲ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۲:۰۴:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش عزیزم جمال گرامی در داستان ماه عسل در عسل نظرداده ..جمال جان ازت ممنونم که بازم به یاد ما هستی . موفق باشی ....ایرانی

پنجشنبه ۲ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۴۳:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش گلم تارای نازنین هم در داستان ماه عسل در عسل پیام داده .. تارا جان از پیام گرم تو هم سپاسگزارم دست گلت درد نکنه . پایدار و پاینده باشی ....ایرانی

پنجشنبه ۲ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۴۵:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش عزیزم دی ام سی پنج دوست داشتنی هم در داستان ماه عسل در عسل پیام گذاشته ..dmc5 دوست داشتنی من !واقعا خسته نباشی و دستت درد نکنه که این روز ها همش چند قدم از من جلوتری و با لطف و محبت خود بی اندازه خجالت زده ام می کنی و مسئولیت منو سنگین تر که با این همه دوستان عزیز و شایسته ای که دارم باید بهتر در خدمتشون باشم . شاد و خرم ..پایدار و پاینده باشی . با احترام : ایرانی

پنجشنبه ۲ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۴۸:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش عزیز خسته نباشی . سهیل مقدم عزیز در داستان ماه عسل در عسل پیام داده ...سهیل جان دستت درد نکنه . به خاطر همراهی همیشگی و صمیمانه ات بی نهایت سپاسگزارم . برقرار باشی ....ایرانی

پنجشنبه ۲ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۳:۱۰:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)


ایرانی گفت...
آره داداش عزیزم تک بوی نازنین در داستان آبی عشق برام پیام داده .... تک بوی جان گرامی و دوست داشتنی ! ازت متشکرم که باز هم به فکر ما بوده و هستی . من فقط دو قسمت دیگه از این داستان رو نوشتم . با یک دور نمایی که در ذهنم دارم دیگه باید اونو در قسمت 100 تمومش کنم . ممکنه حالا دو قسمت بیشتر هم بشه . من آخرشو نگفتم .گفتم با توجه به اون روحیه و احساسی که حس می کنم داشته باشی باید همونی باشه که می خوای .. شایدم این طور نشد و روحیه ات از چیز دیگه ای بگه . ولی من تا شش هفت قسمت دیگه یکی از این سه تا دختر رو از دور خارج می کنم . ولی دیگه توضیح بیشتر نمیدم . برات آرزوی موفقیت می کنم امیدوارم حالا که عصر پنجشنبه هست آخر هفته خوبی داشته باشی و بقیه روز های زندگیت هم به خیر و خوشی باشه ....ایرانی

پنجشنبه ۲ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۹:۲۴:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش خوبم بیگ ربوت عزیز در داستان فقط یک مرد نظر داده ...big-roobootعزیزو نازنین چشم حتما ..در هر حال هر داستانی باید یه روزی تموم شه و منم سعی می کنم حول و حوش قسمت 200 تمومش کنم . با تشکر و احترام : ایرانی

پنجشنبه ۲ مهٔ ۲۰۱۳

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین من نظرات رو از ذیل داستان هرکی به هرکی 135 کپی کرده به اینجا منتقل کرده ام تا در آخرین پست قرار گرفته منظم تر باشه ..دستت درد نکنه . شاد و سربلند باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش مهربان ادواردو ی گل در داستان شیدای شی میل نظر داده ..ادواردو جان اطاعت میشه . ممنونم از تو به خاطر پیام گرمت . خوش و خرم و خندان باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

هروی عزیز ممنونم از پیامت ..پیامت رفته بود به اسپم تازه متوجه شدم . شاد و سربلند باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز سپهر نازنین در داستان شیدای شی میل پیام فرستاده ...سپهر جان خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم از پیام گرم و دلنشینت .. این داستان در روز های سه شنبه منتشر میشه با کمال افتخار در خدمت شما دوست گلم و سایر دوستان خواهم بود . با احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

با سلام خدمت دوست خوب و قدیمی ام که بنده اطاعت امر نموده پیام را منتشر نکرده ام . آن داستان را هم خواهم نوشت البته شاید بشه برای برای دو هفته دیگه . یه مسئله دیگه اینه که این داستان رو من ترجیح میدم در زمان جنگ باشه که کمی پیاز داغش زیاد تر شه . امید وارم به خواسته ات برسی . ولی عشق مشخص نمی کنه . شاید پرنده عشق وقتی بر بامت بشینه به هیچ یک از رویاهای گذشته ات فکر نکنی . همه چیز تو اون کسی میشه که جای رویاهای قدیمی تو رو در قلبت گرفته . نمیشه گفت عشق چه جوری میاد . شاید آدم فردا عاشق کسی بشه که امروز ازش متنفره . چشم حتما . آخرشو خوب می نویسم . من چیز خاص دیگه ای به نظرم نمی رسه یعنی ابهام دیگه ای اگه شما نکته ای هست که حس می کنی من رعایت کنم بهتره به من بگین ولی مثل بقیه داستانها یه روند خاصی داره با هیجان و فراز و نشیب هایی همراه با تر کیب عشق و سکس و ...سرانجام هم پایانی خوش . شاد و کامروا ..پاینده و پایدار باشید ....ایرانی

 

ابزار وبمستر