ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 5

نوشین دلش می خواست مراسم عروسی در خونه بسیار وسیع پدریش انجام شه . خونه ای با چندهزار متر حیاط و گلکاری شده که  در دو قسمت اون هم بنای جدیدی درست شده بود .  یک محوطه یک هزار متری که یکسره سنگریزی شده بود و برای این گونه مراسم  خیلی مناسب بود . بقیه این فضا رو استخر و درخت و گل و گیاه و انباری و پارکینگ تشکیل می داد . خلاصه این محیط به نوشین آرامش می داد وگرنه نه برای اون هزینه ازدواج مهم بود نه برای خونواده ناصر . .. -نوشین چقدر لباس عروس بهت میاد . انگاری عروس شدی -مثلا دارم عروس میشما .-ناصر کاری می کنی که هر روز همین احساسو داشته باشم ؟/؟ هر روز و هر ساعت و هر دقیقه.. -حتی اون وقتی که خوابی ؟/؟ -حتی اون وقتی که خوابم . می خوام با یاد تو بخوابم وقتی هم که از خواب پا میشم اولین چیزی که به یادش میفتم تو باشی -آفرین دختر خوب که نگفتی  که می خوام با یاد تو از خواب بیدار شم . این از نظر گفتاری غلط میشه . چون آدم اول بیدار میشه بعد فکر می کنه . -دیوونه حالا داری به من ادبیات یاد میدی ؟/؟ میای بریم قدم بزنیم ؟/؟ -میون این همه جمعیت ؟/؟ بعدا وقت زیاده . -اون وقت شب میشه عزیزم .. عروس و دو ماد دست در دست هم رفتن پشت درختا . فاصله اونا تا مهمونا زیاد نبود . چند نفر هم رفتن اونا رو دیدند ولی کاری به کارشون نداشتند . گذاشتن که این لحظاتو با هم خوش باشند . لحظات تکرار نا شدنی .. -ناصر کاش امروز جاودانه می شد . می تونستم امروز رو برای همیشه ببینم . -کاری نداره .. تو هم می تونی در وجود خودش حسش کنی و هم این که فیلم ویدیو اونو ببینی . این کاری داشت ؟/؟ -دیوونه .. دیوونه .. باید بهت یاد بدم چه جوری عاشق باشی . -عاشق شدن یاد گرفتنی نیست . آدم خودش یاد می گیره . یهو می بینی همه چی رو بلدی. زبان عشق یعنی زبان احساس .. -ناصر زبونتو در بیار ببینم تو این چیزا رو از کجا یاد گرفتی ؟/؟ -کمال هم نشین در من اثر کرد . نوشین منم بدون تو هیچی نیستم . خیلی ها شروع خوبی داشتند ولی پایانشون تلخ بود . -من از چیزی به نام پایان خوشم نمیاد . اصلا بهش فکر نمی کنم . اگه احساس کنم که من و تو پایان تلخی داریم هیچوقت شروعش نمی کنم . -پس مرگ چی . -مرگو آدم حساب نمی کنم . اگه احساس کنیم مرگی وجود داره هر گز نمی تونیم زندگی کنیم . -چقدر قشنگ حرف می زنی -واسه این که شوهر قشنگی در کنارمه . که امید وارم کاراش هم مثل خودش قشنگ باشه . -سعی می کنم ولی هر کاری کنم تو ازم خوشگل تری نوشین .. -زبونتو در آر ببینم .. آخ که اگه این زبونو نداشتی .. -بدت میاد ؟/؟ -نه عزیزم آدم بعضی وقتا اون چیزایی رو که در قلبشه باید بگه . باید بگه تا طرفش  هم حس قشنگ مهم بودنشو بیشتر حس کنه .. -آهای بچه ها عروسی فردا نیستا .. نریمان  خان پدر عروس بود که از اونا خواست که بیان به جمع مهمونا . دو چهره دیگه هم در این مراسم شرکت داشتند . یکی نلی دختر عمه ناصر که هم سن ناصر بود و در شرکت ساختمونی باباش کار می کرد و یکی هم نیما پسر عمه نوشین که اون هم یک سالی رو از نوشین بزرگ تر بوده بعد از بر گشتن از خدمت باباش براش یه مغازه فروش وسایل کامپیوتری و سخت افزاری باز کرده بود و دیگه کارش هم حسابی گرفته بود .  وضع پدرش هم بد نبود ولی خب مادرش که خواهر نریمان خان باشه به اندازه داداشش از ارث پدری استفاده نکرده بود . با این حال نیما واسه سرگرمی سرشو یه جوری گرم کرده بود . چند بار هم از نوشین خواستگاری کرده بود که دختر درس خوندن رو بهونه کرده بود . نلی هم همین شرایطو با ناصر داشت .یعنی دوستش داشت .  اون روز نلی غضبناک تر از نیما به نظر می رسید . نلی یه انگشتر به عنوان هدیه به عروس داد . در فرصتی مناسب پسر دایی شو کشید یه گوشه ای و گفت تبریک میگم ناصر خان .. -قسمت این بوده دختر عمه .. -قسمت همون چیزیه که ما درست می کنیم پسر دایی . تو به خاطر پولش باهاش ازدواج کردی ؟/؟ ما هم به اندازه کافی دستمون به دهنمون می رسید ؟/؟-یعنی میگی به خاطر پول عاشقت می شدم ؟/؟ -ناصر من دوستت داشته و دارم . تا حالا ده تا خواستگارو به خاطر تو رد کردم که یکی از یکی بهتر -و همه شون هم از من بهتر . خب می خواستی این کارو نکنی -هیچی واست مهم نیست ؟/؟ .من از همون بچگی هام دوستت داشتم . از همون وقتی که با هم هم بازی بودیم . همش در خیال خودم می دیدم یه روزی جای امروز نوشین باشم . -نلی جان . من دوستت دارم ولی نه این که عاشقت باشم . -ناصر من خیلی تحملت کردم . می دیدم هر روز با یکی هستی ولی به امید روزی نشسته بودم که خسته بشی و بیای سراغم . به امید روزی که بفهمی چقدر دوستت دارم . به امید روزی که متوجه شی اینایی که هر روز توی بغل یکی هستند و معنی عشق و دوست داشتنو نمی فهمن به دردت نمی خورن . ناصر من دوستت دارم . هنوزم دوستت دارم -نلی من و نوشین عاشق همیم -دروغ نگو ناصر .. تو عاشقش نیستی ..تو اصلا نمی تونی عاشق باشی . -ببینم تو دوست داری که من نتونم عاشق بشم ؟/؟ پس چه جوری توقع داری که عاشق تو شم . -حالا رو آره . دوست دارم که نتونی عاشق شی . عاشق نوشین نباشی . .. من می تونستم و می تونم طعم شیرین عشقو بهت بچشونم . -حالا دیگه خیلی دیر شده . تازه من اون جوری که تو دوست داری دوستت ندارم . نمی خوامت .. حالا برو الان نوشین سر می رسه فکر می کنه حتما بین من و تو خبرایی هست . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر