ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مرا ببخش خواهرم 12

حرکات فرشته نشون می داد که با چند ضربه دیگه می تونه به ار گاسم برسه .  شل شده بود و دوست داشت روزمین دراز بکشه . کمکش کردم که این کارو بکنه ولی کیرمو از توی کسش بیرون نکشیدم.  رو زمین دراز کشید پشتش خوابیدم بازم خیلی آروم چشاشو باز و بسته می کرد .  ودقایقی سکوت اینو به من نشون داددکه بازم تونستم شاهکار دیگه ای کرده و آبجی گلمو ار گاسمش کنم ..  حالا دیگه وقتی تن نازشو می شستم خیلی راحت رضایت می داد . به اون چه که می خواست رسیده بود . دیگه اخم نمی کرد . این شب جمعه ای من و اون شام دعوت خونه پدر بزرگ بودیم . اونا خودشون بودند و خودشون . بچه ها همه شون رفته بودند پی کار و زندگیشون .البته اینا جمع بابام بودند . با این که فک و فامیل خیلی دوستمون داشتند ولی هیشکدوم حوصله فرشته رو نمی کردند . دلشون  نمی خواست که شرایط طوری رقم بخوره که فرشته وبال گردنشون بشه . از این که در مورد خواهرم این جور فکر می کردند خیلی ناراحت بودم ولی خودم نوکریشو می کردم و نمی ذاشتم که عذاب بکشه . پدر بزرگ که بهش می گفتند سالار خان خیلی دوست داشت که یه نوه داشته باشه اونم پسر تا  خاطره بابام زنده شه . وقتی بهش می گفتم هر زنی که منو می خواد باید فرشته رو هم بخواد اونم حرف سیمین رو تحویلم می داد که باید به این فکر باشی که فرشته رو تحویل مرکز نگهداری این جور افراد  بدی . -پدر بزرگ این چه حرفیه که شما می زنی . اگه منم بچه بابام هستم اونم بچه باباشه . و بابای من و اون یکیه . پسر شما . مگه  ندیدی که بابام چقدر دوستش داشت و به خاطر اون دق مرگ شد . -همین منو ناراحت می کنه . همین حرصم میده . من نمی تونم ببینم قاتل پسرم راست راست داره می خوره می خوابه .. اصلا دوست نداشتم برم خونه شون و بهشون سر بزنم ولی از بخت بد خوابیدن هم باید اونجا می موندیم . مادر بزرگ زبیده خاتون کمی مهربون تر بود . می دونستم که اونم هم عقیده با پدر بزرگه ولی در این مورد باهام بحث نمی کرد حساسیت منو می دونست . اون شب  برای پذیرایی ا زما سنگ تموم گذاشتند . مامان هم که زنده بود سالی دوبار می رفتیم اونجا . که یکی اون شب عید بود . یعنی اولین شب پس از سال تحویل . اون شب فرشته کاری کرد که من ترجیح می دادم بریم خونه  تا اونا به حرکات من و خواهرم شک نکنند . من و پدر بزرگ رو زمین و کنار هم خوابیده بودیم شاید رو حرصی که داشت به فرشته می گفت قاتل . اون چیکار کنه که مریض شد . . مادر بزرگ چون کمرش درد می کرد  رفته بود روی تخت و فرشته رو برد کنار خودش . نمی دونم چرا این دختره خوابش نمی برد . .. تازه چشام گرم افتاده بود که دیدم یه دستی بین من و پدر بزرگ قرار گرفته و با خشونت می خواد بیاد که بین ما قرار بگیره . -چیکار داری می کنی دختر .. این کارا چیه ...این بابا بزرگ بود که این جور با تشر و داد زدن با نوه اش بر خورد می کرد .. فرشته اعتنایی نکرد . خودشو به من چسبوند . بغلم زد . اون دستای منو می خواست . مثل یه بچه ای که کنار مادرش احساس آرامش می کنه و کس دیگه ای رو قبول نداره خوابش نمی برد مگر این که من در کنارش باشم . ولی پدر بزرگ این حس اونو درک نکرده بود . سالار خان دست فرشته رو گرفت و می خواست اونو به زوراز اونجا ردش کنه ولی فرشته زورش چند برابر شده بود . به بازوی پدر بزرگ چنگ انداخته و اونو به طرفی پرتش کرد . -این دیوونه کله خرابو تحویل دیوونه خونه اش بده فرخ .. اون اصلا به خونواده ما نمی خوره . مادر بزرگ وساطت کرد -مرد ! ولش کن نوه ات مریضه . بعد از چند ماه اومدن اینجا -اصلا چه معنی داره یه دختر خودشو این جور بندازه تو بغل برادرش -بر شیطون لعنت .. صلوات بفرست بیا این بالا کنار من بخواب .نکنه دوست داشتی واسه یه شب از شر من خلاص باشی .. من و فرشته کنار هم دراز کشیدیم . پشت سرمو روی تختو نگاه می کردم تا ببنم اون دو نفر در چه شرایطی هستند . فرشته خودشو به من قفل کرده بود . می دونستم که چی می خواد . اون می خواست که بازم بهش انرژی بدم باهاش سکس کنم . لذت ببرم و لذت بدم . ولی در اون شرایط نمی شد . شاید اون فرق بین زمانی رو که کیر وارد کس می شد یا لبام روی کس قرار می گرفت و یا کف دستمو روی کسشو می مالوندم نمی دونست . اون دستشو گذاشته بود روی کیر من . خودشو رو بدنم حرکت می داد . می خواست دگمه های بلوزشو باز کنه تا من سینه هاشو بخورم . عادت کرده بود به این کارم . تاسینه اشو میک نمی زدم بقیه کارامو قبول نداشت . سرمو گذاشتم لای سینه های خواهرم .. صدای خرناس اون دو نفر بلند شده بود . نوک سینه های خواهرمو به نوبت میذاشتم توی دهنم . دستمو هم از لای شورتش رسوندم به کس کوچولو و نازش .. -فرشته امشبو تحمل کن . فردا که رفتیم خونه جبران می کنم .. ولی اون ازم می خواست که همین امشب کارشو بسازم . حرف نمی زد ولی اعتراضشو با ناله ای که بیشتر شبیه نوعی داد زدن و دستور دادن بود نشون می داد . اونو محکم تر بغلش کرده لباشو به لبام قفل کردم تا دیگه صدای ناله هاش سالار خان و زیبده جونو بیدارش نکنه ...... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر