ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 48

نمی دونم چرا خوابم میومد .دوست داشتم استراحت کنم  حال و حوصله بلند شدن از بستر رو نداشتم . آخه کارم چی بود . چشای الناز شبیه حالت چشای الهام بود .. دقایقی قبل از این که بخواد منو شکارم کنه یا این که من شکارش کنم . امیدوارم همه اینا اشتباه باشه .. یعنی دو تا خواهر اینجای کار با هم شباهت دارن ؟/؟ هر شباهتی داشته باشن ولی می دونم یک تفاوت اساسی با هم دارن و اون این که الناز شرم و حیای خاصی درش وجود داره که هیچوقت خواسته یا نیاز خودشو در این زمینه بیان نمی کنه  به تابوی بین من و خودش احترام میذاره . واسش ارزش قائله . شایدم این فکر رو که یک دختر بخواد خودشو در اختیار پدرش قرار بده یک فکر مسخره می دونه و من از این نظر نمی دونستم چی بهش بگم . اصلا تا چیزی نشده که نباید در موردش حرف زد . ولی چون من چند تا چشمه از این دخترام دیده بودم حسابی نگران بودم و می دونستم که این تشویش و دلهره من نمی تونه بی جهت باشه .  کاش می تونستم همراه الناز برم دستشویی و ببینم که داره چیکار می کنه ولی می دونستم که نمیشه . همونجا رو تخت دراز کشیدم . دخترم برگشت . چشاش کاملا قرمز بود . مو بر تنم سیخ شد . -الناز مگه خوابت میاد ؟/؟ پاشودرستو بخون . تازه با یه شورت ویه تاپی اومده بود که حسابی چسبون بود و بر جستگی سینه شو نشون می داد . هر چند سینه اش دخترونه بود ولی همون تر و تازه بودنش اگه می خواست دل کسی رو ببره می برد . -بابا من هنوز درسام سنگین نشده . تازه دانشگاهها باز شده . دوست نداری کنارت باشم ؟/؟ -میگم اگه خوابت نمیاد چرا می خوای پیش من بخوابی -من باباجونمو دوست دارم . دلم نمی خواد تنهاش بذارم . -امان از دست تو . بدو بغل بابایی که من ناز الناز کوچولومو بخورم . چیکار کنم که هم باید مامانت بشم و هم بابات . خلاصه نمی دونم با این که دقایقی قبل حس می کردم که خوابم میاد ولی خوابم پریده بود . فکر کنم اینو الناز نمی دونست . فقط به چشای بسته من نگاه می کرد . خودشو به آغوش من چسبونده بود . سرشو گذاشته بود رو سینه ام . دستشو هم دور کمرم حلقه کرده و گاهی هم لباشو می ذاشت رو صورتم . از این کاراش خوشم میومد . هر چند کیر من این جوری شق می کرد ولی از ین که دخترم این قدر خالصانه بدون هوسی منفی خودشو به من سپرده خیلی خوشحال بودم و سر کوفت هم به خودم می زدم که چرا همه چی رو می خوام با عینک بد بینی ببینم . با این حال سعی کردم کاری کنم که اون متوجه نشه که من بیدارم . دلم مثل سیر و سر که می جوشید . با این که الناز این اطمینان رو در من به وجود آورده بود که مثل اون سه تا خواهر نیست ولی دلهره خاصی داشتم . -بابا جونم .. بابا بیداری ؟/؟ چند بار این سوالو کرد و من هم جوابی ندادم . ترسیدم . رنگ از چهره ام پریده بود . اینو حس می کردم . این پرسشش چه مفهومی می تونست داشته باشه . کف دستشو که رو سینه ام قرار داشت حرکت داد و به سوی پایین رفت .. -نهههههه نهههههه تو یکی نه . نه من نمی تونم باور کنم . ولی اون بازم مثل سه تای دیگه نبود . دستشو خیلی آروم فقط گذاشت روی شورتم . همون جایی که کیرم می خواست پارچه روبرو شو پاره کنه بزنه بیرون . ولی جراتشو نداشت و نمی خواست که این کار رو بکنه . کف دست دخترم رفته بود روی کیر . حرکتش نمی داد . لحظه به لحظه کیرم بزرگ تر می شد . پرش و جهش رگهای کیرمو حس می کردم که داره توی دست الناز قرار می گیره . کیری که الناز اونو نمیدید و فقط لمسش می کرد . اونم از روی شورت . فشارش نمی گرفت ولی می دونستم دوست داره این کارو بکنه . این یک نیاز بود . نه الناز می دونم فقط در همین حده . اگرم هوس داشته باشی هیچوقت راضی نمیشی که این کارو با من انجام بدی . نه .. ولی اون با این کارش داشت تحریکم می کرد . الناز خوشگلم . امید و آرزوم . خانوم دکتر من . نه .. خواهش می کنم .. دستش فقط به طور ثابت روی کیر من قرار داشت . هوسم زیاد شده بود . نمی تونستم خودمو کنترل کنم .  شدت جلو گیری من زیاد شده بود . اگه آبم میومد و دست النازو چسبناکش می کرد آبروی من می رفت هر چند در اصل آبروی اون بود که می رفت . منم دستامو آروم گذاشتم روی کمرش و از اونجا اومدم پایین تر . فقط می خواستم به حرکتش یه پاسخی داده باشم . دستامو گذاشتم رو کونش . قاچای لخت کونشو آروم آروم چنگش می گرفتم و بعد یه دستمو رو قسمت جلو شورتش  قرار دادم . جایی که خیسی کسش بیرون زده بود . سرخی شرم رو از حرارت بدنش حس می کردم . دستمو بر داشتم . اونم همین کار رو کرد . از جاش پا شد و تختخوابو ترک کرد . نمی دونم کجا رفت .. خبلی دلم می خواست بدونم  داره چیکار می کنه . ولی لحظاتی بعد صدای بسته شدن در اصلی واحد مون نشون می داد که احتمالا خونه منو به قصد واحد خودش ترک کرده .. منو با یه دنیا هوس .. .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر