ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 52

نوشین طوری به شوهرش نگاه می کرد که ناصر ترس برش داشته بود . .. نه اون نباید چیزی فهمیده باشه . کجا و چه جوری . همه چی روال عادی خودشو طی کرد . نلی خیلی آروم و شاد بود .  از این که  بازم خودشو در اختیار عشقش گذاشته بود احساس سبکبالی می کرد . ولی نوشین به شدت زجر می کشید و نیما هم که اصلا در این فکرا نبود و خیلی عادی با مسائل بر خورد می کرد . شاید به تنها چیزی که فکر نمی کرد این بود که ممکنه زنش با یکی دیگه رابطه داشته باشه . نلی در کلام و رفتار خارج از بسترش طوری نشون می داد که دیوونه شوهرشه . تمام این کار ها رو به خاطر این می کرد که خیلی راحت و آزاد باشه . فقط پیش ناصر رعایت می کرد که اون احساس حسادت نکنه . نیما هم اینو به حساب متانت نلی در میان جمع گذاشته بود . غمی رو در چهره دختر دایی اش می دید . -نوشین چته حالت خوب نیست .. ناصر برای لحظاتی اون فضا رو ترک کرده بود .. نلی جای نوشین پاسخ داد -چیزی نیست عزیزم . دیشب پسر دایی رفته بود بیرون اونم دلواپس شده بود . همه جا رو دنبالش می گشت حتی اومده بود سراغ ما .. تو خواب بودی .. منم دیگه گفتم چه می دونم ناصر کجا رفته پیش ما که نیست .. -نوشین این چی داره میگه .. نوشین حس کرد که استخونای بدنش داره می شکنه . درد رو با تمام وجودش حس می کرد . دوست داشت با آخرین توانش بذاره زیر گوش نلی . زنی که زندگی اونو خراب کرده بود .. ولی ناصر هم می تونست در این امر مقصر باشه . اگه مردی که  سالم باشه و پدر سوخته بازی نداشته باشه هیچ چیزی نمی تونه اونو از راه به در کنه . ناصر نباید فریب می خورد . کاش می تونست همه چی رو به نیما بگه . نیما ازش خواستگاری کرده بود . نیما اونو دوست داشت . اگه رابطه نا مشروع شوهرش با زن نیما حقیقت داشته باشه ...نه اون نمی تونه مقابله به مثل کنه .. ولی فقط از همین طریقه که به آرامش می رسه . نیما :  نوشین اصلا حالت خوب نیست .. نوشین سرش گیج رفت و در حال افتادن بود که نلی اونو گرفت .. نیما از پشت سر یه اشاره ای به زنش زد و با حرکاتش از نلی پرسید که نوشین بار داره ؟/؟ -نه بچه نمی خوان . اینو خیلی آروم گفت . طوری که  نوشین هم شنید . هر چی فکر می کرد تا حالا پیش کسی نگفته بود که بچه نمی خواد . یادش نمیومد . یعنی ناصر این حرفو به نلی زده .. بد بینی به تمام وجودش رخنه کرده بود .. اگه اون پلاژدار اشتباه کرده باشه . اگه یکی دیگه رو با ناصر اشتباه گرفته باشه .. ولی مشخصات با اون می خوند .دختره هم نلی بوده .. چرا آخه . آخه چرا . من نمی تونم قبول کنم ... ناصر بر گشت .. دیگه تصمیم گرفتند بر گردن تهرون . نلی تا حدودی شک کرده بود که نوشین بهش شک کرده ولی  اینو هم می دونست که نمی تونه ثابت کنه یا براش ثابت نشده دیگه حساب اینو نکرده بود که ممکنه اون رفته همه چی رو متوجه شده  باشه .. اونا بر گشتن سر خونه زندگیشون . رفتار نوشین کمی تغییر پیداکرده ناصر به خوبی متوجه این تغییر رفتار شده بود . سعی کرد محبتشو زیاد تر کنه . همش به این فکر می کرد که چه کار اشتباهی ممکنه کرده باشه که همسرش به او شک کرده باشه . هر چی بیشتر فکر می کرد کمتر به نتیجه می رسید . از این که همسرشو زیاد سوال پیچ کنه هراسان بود . می ترسید که با سوال کردن بیش از اندازه بهانه ای به دستش بده و اگرم چیزی بدونه بهش بگه . از این هم که نوشین بخواد براش ثابت کنه که اون با نلی رابطه داره هراسان بود . وقتی با ناصر به بستر می رفت حس می کرد که  خودشو به یک غریبه سپرده. انگار با نواز ش های او با بوسه هاش بیگانه بود . حرفاش بوی ریا می داد . ریا و دروغ و خیانت . .. می رفت تا به نوعی افسردگی برسه . ولی اون هنوزم دوست داشت بازم به جایی برسه که این تردید چند درصدی رو هم نداشته باشه . در سفر نمی شد بیش از این گام بر داشت . نمی تونست  کار دیگه ای انجام بده که از خیانت شوهرش مطمئن شه . تمام امید و آرزو ها شو واسه آینده نقش بر آب می دید . خیلی خوب شده بود که بار دار نشده بود .هر چند یه بچه می تونست به زندگی اونا حرارت دیگه ای بده ولی اون باید درسشومی خوند و از طرفی با این شرایط روحی چه طور می تونست بار داری رو تحمل کنه و مطمئن باشه که  یک نوزاد سالم به دنیا میاره و می تونه از اون نگه داری کنه . اصلا حال و روزشو نمی دونست .  از رفتن به دانشگاه بدش اومده بود . به کسی هم نمی تونست بگه چی شده . خیلی دلش می خواست یک ماموری پیدا می کرد و اونو مسئول تعقیب ناصر می کرد تا بتونه  براش مدرک جمع کنه که همسرش با نلی رابطه داره و مخفیانه همو می بینن .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر