ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دوست دخترم 13

اونو می دیدم که خیلی ناراحته . انگاری یه چیزی گم کرده داره . همش از این سمت به اون سمت می رفت . خیلی گیج شده بود . -عزیزم چیزی گم کردی ؟/؟ -مامان اگه من نتونستم خوب درسامو بخونم مقصرش شمایین . -شعله تو که هیچوقت با مامانت این طور حرف نمی زدی . چی شد این قدر بی پروا شدی ؟/؟من که کاری نکردم . چیزی بهت نگفتم . چرا این قدر باهام سخت برخورد می کنی . من مادرتم . نمی تونم ببینم که تو سختی می کشی . ولی من از حالت نگاش فهمیدم که خیلی حشریه و نیاز به این داره که یه جوری حال کنه و خودشو ار ضا کنه . از دست من کاری ساخته نبود و نمی تونستم به خودم این اجازه رو بدم که لیدا وارد شه و واسه تر بیت و سرنوشت و آینده بچه ام تصمیم بگیره . احساس لذت و سبکی زیادی می کردم . حس می کردم که هیچوقت تا به این اندازه از زندگیم راضی نبودم . اون حس سنگینو در اطراف کس و دور و بر سینه هام نداشتم . نمی تونستم پر خاشگر باشم . وقتی که شعله باهام اون جور تند صحبت می کرد تونستم خونسردی خودمو حفظ کنم و با متانت باهاش بر خورد کنم .همه اینا رو نتیجه لز با لیدا می دونستم . با خودم گفتم اگه  موقعیتی پیش بیاد که بهرام بخواد با دوستاش بره پیک نیک اعتراضی نکنم و فقط می مونه این شعله که اونو یه جوری بفرستمش خونه پدر بزرگش . اونجا حیاط وسیعی داشتند و اونم عاشق گلهای رنگا رنگ بود . براش فرقی نمی کرد این گل گرون قیمت باشه یا ارزون . براش این مهم بود که زیبا باشه . ولی اگرم زیاد اصرار می کردم می گفت چه خبر باشه . برای خود لیدا که مشکلی نبود . اون می تونست بگه رفته پیش شعله .. وقتی به لحظاتی که بتونم با لیدا باشم فکر می کردم غرق لذت می شدم . همون واسم کافی بود که بتونم روزا رو به امید پایان هفته سپری کنم . می تونستم یه بهونه ای بیارم و اونو ببرم خونه چند تن از دوستان قدیمم که دو تا شون از همسرشون جدا شده تنها زندگی می کردند ولی حتما متوجه می شدن که جریان چیه . نمی خواستم تا مجبور نشدم خودمو رسوا کنم . اون هفته زیاد به بهرام گیر ندادم . گذاشتم به هر میزانی که دوست داره باهام سکس کنه . دیگه روش منت نذاشتم و ازش نخواستم که منو حتما به ار گاسم برسونه . واسه این که نگه چی شده و نشده وقتی کسمو می خورد چیزی نمی گفتم میذاشتم دلش خوش باشه به این که این جوری می تونه منو ارضام کنه . البته اگه فکرمو متمرکز می کردم می تونستم ار گاسم شم ولی حواسم بود به روز جمعه و یا شایدم شب جمعه .. شبی که بتونم در کنار لیدا باشم .. شعله نگرانم می کرد .. من تمام هفته رو به همون نسبت که مراقب دخترم بودم هوای خودمو هم داشتم که چیکار کنم که اندامم به همین صورت مناسب بمونه .  به تغذیه و ورزشم توجه خاصی می کردم . این میون تنها چیزی رو که فراموش کرده بودم یا در بندش نبودم شوهرم بود . می دونستم این شرایط و رفتار من واسش عادیه . همیشه همین بودم ..  کار هر روزه ام این بود که می رفتم جلو آینه و مدل به مدل لباس و تر کیب عوض می کردم و از همسرم و گاه از شعله می پرسیدم که کدوم لباس و تر کیب بیشتر بهم میاد . از بهرام که می پرسیدم کدومش هوس انگیز تره و اونم بهم می گفت زن ! مگه می خواد برات خواستگار بیاد . ولی من اصلا به این چیزا توجهی نداشتم . مخصوصا وقتی که دو روز قبلش مشخص شد که بهرام و شعله هر دو شون واسه شب جمعه ای نیستند و منم با لیدا هماهنگی کردم انگاری که با دمم داشتم گردو می شکستم . ولی یه شب قبلش که به بهونه دستشویی رفتم پشت در اتاق شعله حس کردم  صدای ناله های خیلی آرومی میاد .. این صدا با فاصله های چند ثانیه و گاهی هم مکث بیشتر به گوش می رسید . در قفل نبود . حدود یه وجب از درو باز کردم تا ببینم چیزی می بینم یا نه . دخترم فقط با یه شورت و در حالت دمر خودشو روی تخت می کشید و در واقع کسشو رو تشک می کشید تا بتونه آتیش هوسشو بخوابونه .. این اصلا براش خوب نبود . می تونست رو مغز و اعصابش اثر بذاره . اون حالا باید درساشو می خوند . خیلی عصبی شده بودم .. وقتی فکرشو می کردم اون کون و لاپاش ممکنه در اختیار لیدا قرار گرفته باشه داشتم آتیش می گرفتم . حتی نخواستم به خود خواهی خودم فکر کنم .. واسه چند ثانیه به خودم گفتم شهناز تو هم مث اون بودی .. بعد جوابمو به خودم دادم و گفتم آره ولی این جوری نبود که بخوای لاپاتو واسه یکی دیگه باز کنی که هر کاری که می خواد انجام بده شاید اون جنبه شو نداشته باشه . هنوز نمی خواستم باور کنم که شعله هم آره . ولی یه حسی بهم می گفت که لیدا و شعله هنوز اوج نگرفته بودند . چون لیدا طرفشو می دید و نرم نرم کارشو می کرد . از اون چش سفیدای پررو بود ولی با همه اینا بهش نیاز داشتم . اونو واسه خودم می خواستم . .. شب جمعه ای یه ساعتی مونده بود به این که لیدا بیاد پیشم . دلم مث سیر و سر که می جوشید . آینه رو ول نمی کردم . مدام به استیل کونم نگاه می کردم . به سینه هام ..  واسه هیچ مردی در قبل از از دواج و واسه شوهرم تا این حد حساسیت نشون ندادم . نمی دونم آیا واسه کسی پیش اومده که  یک نفرو هم دوست داشته باشه و هم ازش بدش بیاد ؟/؟ .. اون چیزی که من و لیدا رو به هم ار تباط می داد یک هوس بود . یک نیاز . شاید اون مثل من تا این حد احساس نیاز نمی کرد .. شاید اون می تونست با  دخترای دیگه باشه . تا وارد خونه شد بغلش کردم . مثل تشنه ای که از کویر خلاص شده باشه لباشو قفل کردم . بهش فرصت ندادم تا مانتوشو در بیاره .. اونم باهام همراهی کرد . این از ویژگیهاش بود که تسلیم بود . نمی گفت چرا .. نمی گفت حالا ؟/؟ خواستم دگمه های مانتو شو همونجا باز کنم ولی باید گرد  راه از تنش پاک می شد  و یه گلویی تر می کرد .. اما اون خودش راضی بود .. می دونست که کدوم نقطه تن من داره اونو فریاد می زنه . همه جام فریادش می زد ولی فریاد کس من از همه شون شنیدنی تر بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر