ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق را فریاد بزن

عشق را فریاد بزن ..گویی که چشمانش را بسته است .. روز عشق آمده است . تولد دوباره بهار زندگی .. بهاری که  با عشق هرگز خزان نمی گردد .عشق  بیدار شو ! ببین فریادت می زنند . سینه های خسته از بیداد زمان فریاد می زنند آخر چرا خفته ای ؟! آخر چرا دیگر صدایمان را نمی شنوی ؟! مگر بر شقیقه تو هم اسلحه ای نهاده اند که از بهار سبز می گریزی ؟/؟ بیدارشو ! جهان در خواب است . چه آسوده خفته ای ! مگر صدای فریاد های عاشقان را نمی شنوی ؟/؟  مگر اشکهای قلب آنان را نمی بینی ؟/؟ آه چه می گویم ! مگر خفته هم می تواند ببیند .. ! مگر خفته هم می شنود ؟!  گفته اند امشب شب عشق است .. عشق یعنی تولد ثانیه ها .. عشق یعنی شکست نور یعنی غروب غرور .. آن جا که دلها در سینه ها می تپند گویی که در کنار هم آرام می گیرند . رنگ دلها یکیست .. صورتهای سرخ وزرد و سیاه و سپید همه دلهاشان یکیست .قلبی نیست که سیاه باشد از سنگ باشد .. انسان عاشق این چنین آفریده نشده . خون عشق دلها را رها نمی سازد . اگر عشق امروز رهایمان کرده .. اگر عشق , امروز خفته است از آن روست که برایش لالایی خوانده ایم . عشق را به کتابها سپرده ایم . این باور را به خود خورانده ایم که از عشق نامی بیش نمانده است . حتی ازمرگ او نالیده ایم اما عشق همچنان زنده است . ویروسی به نام تنهایی را بر پیکره اش تزریق کرده ایم .. با خیانت و با بی وفایی به جنگش رفته ایم ..  عشق می گوید که بیدار است . عشق می گوید که هرگز نخفته است . تنها چشمان خود را بسته است تا نبیند آن سینه های پاکی را که به امید او نفس می کشیده اند و سر بر سینه محبوب خویش نهاده بودند اما محبوب عشق را تهدید کرد تا که چشمان خود را  به روی امید ببندد . پس فریادت می زنم که پلکهایت را بگشایی . گلها جوانه زده اند . غنچه ها آمده اند . می خواهند چشمانت را باز کنی .. می خواهند که تو را ببینند . گفته اند که تو خفته نیستی .. آخر چرا با همه قهری ؟/؟ آخر چرا نمی خندی .. آخر چرا چشمانت را بسته ای که بپنداریم خفته ای . تو چه زیبا و پر شکوهی ! به من بگو آیا تاکنون طعم تلخ شکست و خیانت را چشیده ای ؟! آیا کسی به تو گفته است که دیگر دوستت نمی دارد ؟/؟ آیا تو را با اشکهای غم و درد رهایت نکرده اند ؟/؟ اصلا اشک دردی داشته ای  ؟/؟ چشمانت را بگشای . خون دل عاشقان به خاطر توست . به خاطر آن که بر پیکر پاکت شلاق های بیداد می نوازند . آخر تو را چه می شود ؟/؟ چرا چشمانت را بسته ای . چرا با من از وفا نمی گویی ؟/؟ به من بگو آن را کجا زندانی کرده اند .. بگو .. نمی دانم شاید که زندانبانش تو باشی .به من بگو کی خواهد آمدکه دیگر از خیانت ها ننالند از بی وفایی ها نخوانند از آن تنهایی که هر گز وجود نداشته نخواهد داشت نگویند .. به من بگو بالهای آغوش های داغ چه زمانی در کنار چشمه های داغ محبت تو گسترده خواهد شد ؟/؟ آخر من از دست تو هم بنالم ؟/؟ تو زیبایی .. زیبا تر از ستاره ای که صبحگاهان با طلوع خورشید غروب می کند ..تو زیبایی ..زیبا تر از لبان شیر خواره ای که پستان مادر را می جوید .. زیبا تر از تنهایی خیالی که در دل کویر نا مردمی ها تنها تو را می بیند تو را که اسیر کانون خود هستی . بگو کجایی . در کجا جاگرفته ای که از دستت ندهم . بگو با کدامین احساس فریادت بزنم که از آغوش من نگریزی . با کدامین دست دعا به سوی آن که تو را آفریده بال بگشایم که دیگر کسی پر های پرواز مرا نچیند ؟/؟ بگو با چه صدایی فریادت بزنم ؟/؟ ای عشق به من بگو در کدامین خانه پنهان گشته ای تا در پای دیوار های آن بمانم و از تو حفاظت کنم . بمانم تا که شاید خنده های با شکوهت را ببینم .. می بینم که جهان روشن شده .. می بینم که صدای خنده های تو به گوش می رسد . می بینم که بر ما می خندی . می بینم که خورشید را به زیر کشیده ای زمین را به اوج رسانده ای تا به  ما بگویی حکومت از آن کیست . امروز روز عشق است . روز عشق ستاره به تنهایی ..عشق زمزمه به سکوت عاشقانه آغوش . عشق من به تو .. عشق او به او ..امروز مثل هرروز روز عشق است . صدای خنده های عشق به گوش می رسد . آخر امروز روز اوست . شاید که امروز در کنارمان بماند تا به ما خوش آمد بگویم . هر چند مدتهاست که آمده ایم . از آن زمان که آمده بودیم . روزت مبارک ای عشق ! روزت مبارک ... پایان .. .نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر