ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لزبا دوست دخترم 16

-ببین بهرام یک مادر بهتر می تونه شرایط دخترشو درک کنه تا یک پدر .... اصلا معلوم نبود چی دارم میگم . از خجالت داشتم آب می شدم . حال خودمو نمی دونستم . دلم می خواست اون لحظه بهرام بزنه از خونه بره بیرون . اصلا به روم نیاره که چه اتفاقی افتاده . قلبم به شدت می زد . نمی دونستم تا چه اندازه می خواد محکومم کنه . چرا من این قدر ناشی بودم . چرا فکر می کردم که اون رفته  با دوستاش بگرده . چرا من مثل کبک سرمو کرده بودم زیر برف و فکر می کردم کسی متوجه کارام نیست .  شوهرم از رفتار هایی که من داشتم بهم شک کرده بود . غیر عادی شده بودم . امکان نداشت به این راحتی دست از سرش ور دارم . موقع سکسو میگم .  مگر این که دیگه متوجه می شدم که بخاری ازش بلند نمیشه . بر خورد خونسردانه من باعث شده بود که اون خیلی راحت فکر کنه که من دوست پسر گرفتم . می گفت چند روزه که فکر این که من بهش خیانت می کنم اونو عذابش می داده .  با این که من و لیدا رو دیده و غافلگیر شده ولی از این نظر که مردی رو در بستر خودش ندیده خیلی خوشحال شده . اون داشت این حرفا رو می زد و من ناراحت بودم . حکم یک خیانتکاری رو داشتم که  از خجالت نمی تونست سرشو بالا بگیره . دلم می خواست گریه کنم . از طرفی دیگه نمی تونستم اون آزادی عمل رو داشته باشم که  با لیدا باشم . هر چند برای دقایقی به اون فکر نمی کردم . خیلی عذاب می کشیدم . -آخه واسه چی شهناز ..چرا این کاررو کردی . -بهرام .. من که بهت گفتم برای دخترمون این کار رو کردم . شعله الان در یک شرایط بحرانی قرار داره . تا حدودی جزئیات رو واسش تعریف کردم . -پس تو میگی همه این کارا رو برای این انجام دادی که دخترمونو حفظ کنی ولی راه درستی رو انتخاب نکردی شهناز .. -می دونم . می دونم . راستش من اونو از این که بخواد بیاد این جا منعش کردم . سرش داد کشیدم و ناراحتش کردم . وقتی فهمیدم که اون در اصل یک دختر یتیمه خیلی ناراحت شدم .. تا می تونستم برای بهرام سفسطه بازی در آوردم . -آخه تو خیلی از این کار خوشت میومد . شاید حقیقتو برام گفته باشی ولی حس می کنم تمام حقیقتو نگفته باشی . -بهرام من یک زنم .  شما مردا می تونین همون اول ارضا شین ولی راضی کردن ما خیلی سخته . می دونم اشتباه کردم . سعی می کنم دیگه انجامش ندم . می دونم نا خواسته بود . ولی هدف من تر بیت دخترمه . .. یه نگاه عجیبی بهم انداخت و حدس زدم که می خواد بگه اول بهتره خودمو تر بیت کنم بعد به فکر تر بیت دخترم باشم . حالا که اون موضوع رو فهمیده بود شاید بودن با لیدا دیگه نمی تونست لطفی واسم داشته باشه ولی می دونستم که دو روز بعد بازم نیاز شدیدی رو به اون حس می کنم . لعنت بر این شانس . زنا میرن انواع و اقسام دوست پسرا رو واسه خودشون ردیف می کنن این جوری گیر نمیفتن. خلاصه  از خوش شانسی ما بود که این جوری بیفتیم به هچل . حالا که اون همه چی رو فهمیده . من که پیش اون رسوا شدم . پس اگه بخوام پیش یکی دو تا از دوستام هم رسوا شم هیچ مانعی نداره . در چهره بهرام سرزنش زیادی نمی خوندم . اون به این آرامش هم رسیده بود که من بهش خیانت نمی کنم و از این نظر خیلی سر حال نشون می داد . هر چند بدن من با یکی دیگه حال می کرد و ار ضا می شد ولی در اون لحظات اون خیلی باهام راه اومده بود . شاید اگه من به جای اون بودم یک روش دیگه ای پیش می گرفتم . مثلا اگه من می دیدم که اون داره با یه مرد دیگه حال می کنه به این سادگیها ول کنش نبودم ولی اون خیلی آقایی به خرج داده بود . روز بعد که بهرام بود سر کار و شعله هم سرش با کتاباش گرم بود با یکی از دوستام که از همسرش جدا شده بود تماس گرفته گفتم می خوام بیام اونجا با یکی حرف بزنم . وقتی من و لیدا رو با اون شرایط آراسته دید تعجب کرد . می دونستم باورش نشده بود که ما فقط برای حرف زدن اونجا اومده باشیم . آخه در این شهر درندشت ما حتما باید میومدیم خونه دوستم الهام با هم حرف می زدیم ؟/؟ یه نگاهی به من انداخت و من و لیدا هم که درست شبیه عاشق ومعشوقا رفتار می کردیم . بیچاره حرفی نزد .  ازمون عذر خواهی کرد که باید بره سر کار . و تا شب بر نمی گرده .. اون در یک بوتیک کار می کرد . فقط همینش مونده بود که از اون خجالت بکشم . وقتی داشت می رفت بهمون گفت اگه از حرف زدن زیاد داغ کردین می تونین یه دوشی هم بگیرین . فشار آب خوبی داره و وانش هم خیلی بزرگه . اصلا اونجا جون میده برای حرف زدن . اگه مشکلی هم داشتی خواستی باهام مشورت کنی منم سنگ صبور خوبی هستم . نمی دونم چرا انتظار داشتم هر کاری رو بکنم و مردم چیزی نفهمن . اون رفت و من و لیدا کاملا بر هنه شدیم و خودمونو انداختیم توی وان ... چه وان بزرگ و با حالی و چه آینه ای هم روبروش بود . انگاری دو تا لذت و دو تا لز داشتیم . سرمو رو لبه وان خم کرده بودم و لیدا رو من سوار بود . از کناره ها دو تا برش کون و اون چاک قشنگ و دخترونه لیدا و کف های روشو می دیدم . اون با کسم ور می رفت و من از همون پشت دو تا قاچشو باز می کردم . می دونستم  بازم باید کس نازشو بخورم تا بتونم اونو ارضاش کنم .  هنوز یک روز نگذشته بود از این که بهرام متوجه رابطه من و اون شده بود .. یعنی یک روز پیش بود که من و اون  با هم بودیم . این نشون می داد که دو تایی مون بد جوری به این کار عادت کرده بودیم . دستش رو کسم بود و لباشو به لبام چسبونده منم زیر چشمی از توی آینه حرکت دستام رو کونشو نگاه می کردم . بقیه قسمتهای بدن ما زیر آب قرار داشت . سینه های تر و تازه و خیس خورده اش به سینه های من چسبیده بود.... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر