ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 51

نوشین اصلا نمی دونست چه حالی داره ! به شدت از اون محوطه دور شد . تا اونجایی که می دوید که نفسش بند بیاد . انگاری که این راه تمومی نداشت . پس اون و نلی با هم بودند . تمام اینا یه نقشه بوده که اونا با فاصله زمانی بر گردن . بی خود دلشو به این آخرین امید خوش کرده بود . واسه چی حالا توی سفر ؟ شاید این یه حکمتی بوده که بتونه چهره ناصرو بشناسه . نه من باور نمی کنم . تو که بیشتر وقتا نشون میدی که دوستم داری . که به من وفا داری . ولی این حرکاتت دیگه چیه . یعنی منم برم تلافی شو سرت در بیارم . برم با نیما باشم ؟/؟ اگه پسر عمه ام بفهمه که تو با زنش رابطه داری ؟/؟ یعنی ممکنه نلی نبوده باشه ؟/؟ من که به خوبی مشخصات اونو نپرسیده بودم .. نوشین با این که از دست ناصر عصبی بود ولی تر جیح می داد یه زن دیگه ای جای نلی بوده باشه . اون نمی تونست تحمل کنه که دختر عمه شوهرش بهش بخنده . همونی که مدعی بود می دونه علاقه مندیهای ناصر چیه و شناخت کافی نسبت به اون داره . رفت یه گوشه ای بغضش ترکید . نمی تونست  راه بره . نمی تونست خودشو به سوئیت برسونه . سراسر وجودش خشم و کینه بود . اگه من جای تو بودم ناصر .. تو چیکار می کردی . چیکار باید می کردی ! به من بگو لعنتی . آخه من به کدامین گناه باید آتیش بگیرم . من که دوستت داشتم . من که زندگی و عشقمو پای تو گذاشتم . من که  به گذشته تو کاری نداشتم . تو که اولین عشقم بودی .. اگه پسرعمه ام بفهمه .. نه فعلا کسی نباید بدونه . شخصیت من میره زیر سوال . میگن نوشین  زنی بوده که ارزش نداشته که یک مرد,  همسرش نسبت به اون وفا دار باشه . لیاقتش همین بوده . چه دردیه تحمل خیانت کسی که به خاطرش از خیلی چیزا بگذری . وجودت رو عشق و هستی خودت رو نثارش کنی . ازش چیزی نخوای فقط  وفا داری اونو بخوای .. کمی در ساحل صبجگاهان به قدم زدن پرداخت .  نسیم خنک فصل سرما گونه هاشو نوازش می داد . آفتاب  زیبایی خاصی به رنگ دریا بخشیده بود ولی نوشین اونو به رنگ خون می دید . خونی که جلو چشاشو گرفته بود . چه تلخه .. شوهر زنی که با شوهر من رابطه داره عاشق من بوده  .. پسر عمه ام نیما منو می خواسته و من با هاش از دواج نکردم . آخه دوستش نداشتم اونو به عنوان یک همسر دوست نداشتم . شاید اون حالا با یه اشاره حاضر باشه که تلافی شو سر این دو تا ابله در بیاریم .. ولی این که چاره کار نمیشه .. وقتی کسی رو با تمام وجود دوستش داری و حس می کنی که اونم همین حس رو نسبت به تو داره و بفهمی که این حست اشتباه بوده اون بهت خیانت کرده ...حتی اگه بعدا به دست و پات بیفته .. توبه کنه بگه اشتباه کردم و تو هم اونو ببخشی دیگه نمی تونی اون حس گذشته ات رو نسبت به اون داشته باشی . درسته اونو بخشیدی ولی اون خواست درونت چی میشه . اون انتظاری رو که از عشق و عاشق شدن داشتی . اون دیگه برای همیشه رفته برای خودش . دیگه نمی تونی دلت رو به چیزی خوش کنی . فکر می کنی عشق یه پرده سیاهی جلو چشات کشیده . تو که تا اون لحظه دنیا رو زیبا تر از بهشت می دیدی احساس می کنی باید بمیری تا که به خوشبختی برسی .....نوشین با این افکار خودشو مشغول کرده بود . با کلمات بازی می کرد . لباشو می جوید .. مشتاشو گره می کرد . به افق می نگریست  . صدای نفسهای تندشو که گاهی آروم می شد به خوبی می شنید . چشاشو به روی دریا و آسمون بست . بی اختیار رو شنهای سرد نشست . آفتاب هنوز داغشون نکرده بود . ولی احساس کرد تمام بدنش داغ شده . داره می سوزه . آتیش می گیره . تپش قلبش شدید شده بود . یه چند تا پسر از پشت سرش رد شدند . براشون غیر عادی بود که این وقت صبح  زنی دستاشو ستون کرده باشه  و پاهاشو دراز رو ماسه ها نشسته باشه و به دریا نگاه کنه اونم در این فصل . اونو به یه دختری که دنبال مشتریه اشتباه گرفته بودند . آخه اون وقت سال هم مسافر خیلی کم و مثل حالا استثنایی  میومدن . چند تا متلک به نوشین پروندند و لی اون فقط غرق در سکوت خود بود.. یکی از پسرا به بغل دستی گفت بیا بریم که از این یکی بخاری بلند نمیشه یارو مثل این که روانیه .. -فکر کنم یه چیزی زده .. نوشین حس کرد که می تونه طوری بر خودش مسلط باشه که بر گرده .. اونا سه تایی شون آماده بودند .. -عزیزم کجا رفته بودی .. نگرانت شده بودم ..-رفته بودم قدم بزنم . -دلم می خواست دیشب بیدارت می کردم با هم می رفتیم . ولی دلم نمیومد و اصلا دلم نمیاد وقتی که خوابی بیدارت کنم . می دونم خیلی عصبی میشی . نوشین نگاهشو به نگاه همسرش دوخت . تفاوت زیادی رو با نگاه چند روز قبل از از دواجش مشاهده نکرد . چه جوری می تونه این همه فیلم بازی کنه ! نمی دونم یعنی بازم امیدی هست که اشتباه کرده باشم ؟/؟ یا این که هنوزم نمی خوام باور کنم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر