ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

صلح سرد

زینا ترجیح داد که مدتی رو با زیور زندگی کنه . زیور خواهر مومنش بود که با شوهرش نساخت و ازش جدا شد . اون و شوهرش با هم اختلاف عقیدتی سیاسی فرهنگی داشتند . زینا مثلا با شوهرش قهر کرده بود . زینا ی 25 ساله که تازه با مهیار که هم سنش بود از دواج کرده بود از دست زن بازیهاش به ستوه اومده تهدید به جدایی کرده بود . هنوز شش ماه از از دواجش نمی گذشت . اون معلم ابتدایی بود و شوهرش بازاری . هر وقت خونه نبود شوهره که خیلی هم خوش قیافه تراز زنش بود و به خاطر شاغل و خانه دار بودن زن و اخلاق خوبش با هاش از دواج کرده بود .. از فر صت استفاده کرده و زنای دیگه رو با خودش می آورد خونه و با ها شون خوش می گذروند . حالا زینا خونه خودشو ترک کرده بود . دوست نداشت از شوهرش جدا شه . دلش می خواست اونو ردیفش کنه . متوجه اشتباهش کنه . زری خواهر زینا هم در ارگانها و ستاد های مذهبی خرش می رفت و در تمام نماز جمعه ها شرکت می کرد .. -زری جان مقصر منم که قبول کردم که این ماهواره لعنتی رو بیاره خونه مون . گفت همه ملت دارن . اگه ما نذاریم آبرومون میره . -زینا جان شیطان رو وارد خونه ات کردی . حالا زینا خونه خودشو ول کرده نزد خواهرش که پنج سال ازش بزرگ تر بود زندگی می کرد . مهیار ترس برش داشته نمی خواست که این مدل زندگی رو راحت از دست بده . تابستون بود و زینا هم دیگه سر کار نمی رفت . این کاری که اون کرده بود موقعیت رو برای مهیار بیشتر و بهتر فراهم کرده بود که هر کاری که دوست داره انجام بده . زینا برای اولین باری که دید مردی وارد خونه خواهرش شده که تیپ سوسولی داره تعجب کرد . فکر کرد که تعمیر کاری چیزی باشه .. ولی وقتی که با هم به اتاقی جدا گانه رفتندو تا صبح در نیومدن کاملا حس کرد که زری سر و گوشش می جنبه . براش تعجب انگیز بود . روز بعد خواهرش بهش گفت که  از اونجایی که نمی خواسته گناه کنه صیغه کرده . شب بعد هم این بر نامه تکرار شد . زینا حس کرد که  دوباره داره تنهامیشه .  به لپ تابش پناه آورد و به فیلمهای سکسی . دلش برای شوهرش تنگ شده بود .. زری باید می رفت سر کار و زینا هم تعطیلات تابستونی شو می گذروند .  یه شب تا صبح خوابش نبرد از بس نشست پای فیلم سکسی .. صبح که خواهرش داشت می رفت بیدار بود .. بعدش بازم نشست فیلم دید .. این باراز اونجایی که می دونست خواهره خونه نیست خودشو کاملا بر هنه کرد و انداخت روی زمین و تشکی که پهن کرده بود . کسشو رو تشک می کشید و همش به این فکر می کرد که شوهرش افتاده پشتش و اونم واسه مهیار ناز می کنه .. چقدر احساس خستگی و خواب آلودگی می کرد . حس کرد که داره خواب شوهرشو می بینه . فقط احساسش می کرد . تصویری به ذهنش نمیومد . فقط کیر رو لذت کیر رو تا انتهای کسش لمس می کرد و می چشید .. بدن مهیار هم کاملا لخت به نظر می رسید انگاری کیرش هم کلفت تر شده بود . خواب از چشاش در حال پریدن بود .. و اونم انگاری داشت رو به جلو می پرید . ضربات کیر یکی پس از دیگری کس و اونو رو به جلو حرکت می دادند . متوجه شد که بیداره . سرشو بر گردوند عقب . شوهر صیغه ای خواهرش عرفان بود . -نهههههه نههههههه کمک کمک من شوهر دارم آشغال . من خواهر زنتم . دستشو گذاشت جلو دهم . -ول کن این کس شرات رو . من خواهرت رو همین جوری دارم می کنم . صیغه چیه این کس کلک بازیها  . تو هم که داری حال می کنی . کیرش رو چند بار محکم به ته کسم کوبوند و اونو گرفت جلو چشام . نگاه کم ببین روش چقدر لک و ترشح و خیسی نشسته . . می خواست بهش بگه من عادت ندارم . من نمی تونم . من نمی تونم با مردی به غیر از شوهرم باشم . مردا خیلی راحت قبول می کنن که با یک زن دیگه باشن .. ولی اون روش  استوار بود . وقتی بر جستگی بدن خودشو زیر کیر عرفان حس می کرد دیگه متوجه بود که کارش تمومه هر چند دقایقی پیش کیر مرد در کسش قرار داشت . او در خواب گاییدنشو شروع کرده بود . ظاهرا زری نمی دونست که عرفان خونه رو ترک نکرده . اون پسر همسایه بغلی بود . ده سالی رواز زری و حدود پنج سالی رو از زینا کوچیک تر بود . کون زینا رو که به دو طرف باز می کرد خیلی راحت کیرشو می کرد توی کس  . -زینا خیلی ناز تر و آبدار تر از خواهرتی .. راستش زینا تا دقایقی احساس یک زن هرزه رو داشت  ولی کارای مهیار رو به یاد آورد . گذاشت هر کاری با هاش انجام بده . لباشو می بوسید سینه هشو می خورد . مثل یک مجسمه بود . وقتی عرفان لاپاشو به دو طرف باز کرد و کسشو میک می زد زینای برهنه موهای سر عرفان رو با فشار می کشید گویی که می خواد اونا رو از ریشه در بیاره . زینا حس کرد که داره به اوج خماری می رسه .. صورت پسرو با دستاش لمس می کرد . لبه های کس زینا  داغ داغ شده بود . یه حس گرمی رو داشت که در حال ریزش بود . چشاشو بسته بود تا کیر عرفانو بهتر در کسش حس کنه و بتونه هنوز بر اون شرمی که گریبانگیرش شده بود غلبه کنه . خودشو غرق گناه حس می کرد . ولی گناهی شیرین . حس کرد که بیش از هر زمان دیگه ای به آغوش شوهرش نیاز داره . به این که بتونه زندگی خودشو حفظ کنه . اون می دونست که حالا می تونه خیلی راحت این کارو انجام بده . چشاشو حالا دیگه باز کرده بود . می خواست کاملا لذت ببره . این جوری می تونست احساس شوهرش مهیار رو درک کنه .. می تونست باهاش کنار بیاد . حرص نخوره . عرفان اونو بر گردوند . کسشو به اندازه کافی گاییده بود . یه مقدار کرم ریخت رو انگشتش و فرو کرد توی سوراخ کون زینا .. کیرشو فشار داد به سوراخ کون و اون قدر باهاش بازی کرد تا بالاخره راهی باز شد و کیرشو کرد توی کون زینا .. -زینا حرف نداری .. زن فقط لباشو گاز میگرفت تا درد نکشه .. پسر نتونست بیشتر از دو دقیقه کون زن رو بکنه .-آخخخخخخ زینا .. زینا .. زینا گرمای منی رو حس می کرد که حفره کونشو داغ کرده . شوهرش با ضربات شدید تری کونشو می گایید و آبشو خالی می کرد ولی عرفان کونشو به نرمی گاییده بود . اون روز پس از رفتن پسر .. مهیار واسش زنگ زد .. بهش قول داد که شوهر خوبی بشه ولی زینا می دونست که همه اینا برای باز گرداندن اوست و این که مردم و فامیل سرکوفتش نزنند . زینا با خواهرش خداحافظی کرد . به خانه بر گشت .. مهیار سعی می کرد با زنا و دخترایی حال کنه که از خودشون خونه دارن . در عوض زینا با دوست پسرش عرفان در خونه خودشون حال می کرد .مهیار به خیالش تونسته سر زنشو شیره بماله ولی اونا یه آشتی خاصی با هم کرده بودند .  حالا زینا هر وقت که مهیار به بهانه ای می خواست خونه رو ترک کنه مانعش نشده  خیلی هم خوشحال می شد . .. پایان .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر