ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 44

از حرکت انگشتش توی کونم خیلی لذت می بردم . کاش بهزاد حالا این جا بود و می تونست بهم حال بده . بازم فکر اون ,  لذت لز منو کم کرده بود . پاهای صنوبرو هم بازش کردم تا بتونه راحت تر باهام ور بره . مرتب موهای سرشو کشیده و اونو به کسم می چسبوندم انگاری جز این دیگه چیزی به عقلم نمی رسید ولی  اونم انگار از اون زبل ها بود . می دونست که باید چیکار کنه تا بیشتر خوشم بیاد . -نهههههه نهههههههه .. لبامو بهم  جفت کردم تا صنوبر فکر نکنه چقدر محتاج اونم . از جام بلند شدم . اونو رو زمین دراز کشش کردم . یه پامو انداختم رو سینه هاش ..  اون در همون حالت دراز کش کف پاشو رو کس من می کشید . بهش اجازه دادم که از جاش پاشه . لحظاتی بعد به دست و پام افتاد . دو تا دستاشو دور پام حلقه زده و مثلا تسلیم من شده بود . دلم می خواست یکی از اون قلاده های سگی رو به گردنش می بستم و اونو با خودم می کشیدم .. می دونستم که می دونه بهزاد کجاست . دلم واسش یه ذره شده بود . یه حسی بهم می گفت که اون زنده هست و باید یه جایی همین دور و برا باشه . چه به درد اونا می خورد . چرا ولش نمی کنن . پامو از دستش آزاد کرده کف پامو گذاشتم رو سرش . دو نه دونه انگشتامو می لیسید . دیگه اصلا حال و حوصله اینو هم نداشتم که به فکر ار گاسم باشم . .. -صنوبر با هم می تونیم یه گروه خوبی رو تشکیل بدیم . فقط باید دشمنانمونو قلع و قمع کنیم . از هر دو گروه یعنی هم باند من و هم باند تو باید کلک یه سری رو کند . من تازگیها با این بهزاد داشتم جور می شدم که بعدا خدمتش برسم .  یعنی اطلاعاتی داشت که می تونستم ازش استفاده کنم و بعد هم با استفاده از این اطلاعات بتونم منافع مالی خودمو تضمین کنم . اون خیلی ها رو می شناسه . با عمده فروشای زیادی در ارتباطه و حتی با اونایی که وارد کنندگان اصلی جنسن . اطلاعات اون به همون اندازه که می تونه برای ما مفید باشه خطر ناک هم می تونه باشه اگه در دسترس بقیه قرار بگیره .. یه سری کس شراتی می گفتم که اگه قیافه جدی و حق به جانبی به خود نمی گرفتم این صنوبر فکر می کرد حتما کس خل شدم یا این که دارم فیلم میام ..که خب فیلم هم میومدم .. نمی دونم چرا هنوز نمی تونستم بهش اعتماد کنم . اونم یک رئیس بود و نمی تونست منو جای خودش ببینه . تازه هنوز مهره هایی بودند که نمی تونستن منو بپذیرن . منم شاید اشتباه کرده بودم از این که اون سه تا مرد گردن کلفت رو بیهوش کرده بودم .. در همین لحظات دیدم که  واسه موبایلم یه پیام اومده.. تا رفتم بخونم زنگ خورد ... خیلی مراقب بودم که صنوبر از دستم در نره .. پاهای اونو سریع بستم و رفتم به گوشه ای تا بتونم راحت حرف بزنم . از طرف پلیس مبارزه با مواد مخدر بود . اونا قرار بودتا دو ساعت دیگه  به مقر  اصلی یعنی همون ساختمونی که در اونجا فعالیت می کردم حمله کنند و از اون جا بیان این جا .. خدای من من هنوز بهزاد رو پیدا نکرده بودم . حتما سمیرا هم اونجاست و منتظر منه که بر گردم . اگه کشته شه چی .. من نمی تونم خودمو ببخشم .  . خبر از تیمور و دار و دسته شون نداشتم . .. ازم خواستند که سرشونو گرم کنم تا اونا برسن . ولی اگه یکی از افراد ما  از نفوذی های دسته رقیب باشه چی . اون وقت باید چیکار کرد .. اگه به اینا اطلاع بده .. در بهترین حالتش ممکنه بهزاد کشته نشه ولی میفته به چنگ پلیس .. یعنی اعدام . زنگ زدم برای سمیرا ..-الو سمیرا هرچی پول و پله برا خودت داری بردار و خودت رو از اونجا خلاص کن . الان قراره پلیس به اونجا حمله کنه .. شاید هم در محاصره باشه . سمیرا از هر راهی که می تونی خودت رو نجات بده . من بعدا باهات تماس می گیرم . -رئیس شیما تو حالت خوبه . ؟/؟ بهزاد رو پیداش کردی ؟/؟ -نه . برو دختر .. برو تا کشته نشدی ... دلشوره داشتم . برگشتم طرف صنوبر .... دستمو گداشتم دور گردنش .. -خفت می کنم . می کشمت اگه به من نگی اون کجاست . بهزاد رو میگم .. چشاش داشت از حدقه در میومد . زبونش از حلقش در اومده بود . خون جلو چشامو گرفته بود . اگه نمی خواست چیزی بگه اونو می کشتم . سرشو تکون داد به علامت این که حاضره اعتراف کنه . به سرفه افتاده بود . -زود باش من با کسی شوخی ندارم . تا حالا ده نفر رو کشتم . بیست نفر رو لت و پارشون کردم و نقص عضو دارن . چند چشمه شو که دیدی . زود باش حرف بزن .. به پشت سرش اشاره کرد . چیزی ندیدم . سرمو بالا گرفتم . انگار یه طبقه بالاتر بالای راه پله یه اتاقکی بود که از اونجا هم یه سوراخ مربع شکلی به سمت ما تعبیه شده بود . زاویه دید اونجا رو با جای فعلی و با محلی که مردای اسلیو رو اذیتشون می کردم بر رسی کرده دیدم که از اون فضای بالا می تونسته هر دو جا رو زیر نظر داشته باشه . یعنی اون دیده که من نیمه بر هنه بودم ؟/؟ من که با مردا کاری نکرده خودمو تسلیم اونا نکرده بودم . مثل دیوونه ها رفتم بالا .  ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر