ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مرا ببخش خواهرم 22

-خودت خواستی که من دوباره مریض شم . تقصیر خودته دیگه از من گله مند نباش . مثل این که خیلی دلت می خواد من همون آدم سابق شم . باشه عیبی نداره بگرد تا بگردیم . حالا این فرشته بود که می خواست رابطه قشنگمونو بر پایه عشق وسکس با هم بگردونه ولی من این طور نمی خواستم . شاید شرم و حیای خاص من نمی ذاشت که این کاررو انجام بدم وگرنه با تمام وجودم دلم برای سکس با اون تنگ شده بود . از یه چیزی وحشت داشتم و این که فرشته از بچگی هر کاری رو که می گفت انجام می داد . اراده ای قوی داشت .  رو حرف و قولش می شد خیلی حساب کرد . اگه تصمیمی می گرفت حتما انجام می داد . من باید خیلی مراقب می بودم که اون این کار رو انجام نده  . یعنی اون می خواست قرصاشو نخوره و همین امر باعث می شد که بیماریش بر گرده . اگه این طور می شد دیگه امکان در مان مجدد به صفر نزدیک می شد . خودم  توی لیوان واسش آب ریخته و قرصو می دادم به دستش تا بخوره . همونجا وای می ایستادم تا  مطمئن شم که اون قرصاشو نمیندازه . ولی من که سر حلقش نبودم تا ببینم قرصا رو از اون طرف میده پایین یا نه . زیاد با هام حرف نمی زد . دو روز اول اونو به حساب این گذاشتم که با من قهره . ولی یواش یواش علائم بیماری رو در اون به خوبی می دیدم . دکتر می گفت که باید اعصاش آروم باشه . اگه بخواد حرص و جوش کنه این قرصها اثرشو نمی بخشه . چند ساعت مغازه رو زود تر تعطیل می کردم . می بردمش پارک تا با هاش حرف بزنم و بتونم درش اثر مثبت داشته باشم و لی حس می کردم که اون اصلا توجهی به حرفام نداره . -دختر تو قرصاتو می خوری ؟/؟ نمی دونستم واسه چی دارم این سوالو می کنم . آخه خودم قرصاشو بهش می دادم . پشیمون شدم از این که تو دهنش حرف انداخته بودم . فقط به گوشه ای خیره شده بود . دیگه نمی گفت داداش برام بستنی بخر . دیگه از خنده هاش خبری نبود . اون داشت بیمار می شد . می خواستم اونو ببرم پیش دکتر خودش ولی اون برای یک هفته ای رو رفته بود مسافرت . به هیشکی دیگه هم نمی تونستم اعتماد کنم . چهار پنج روزی گذشته بود  از آخرین بحثی که با هم کرده بودیم . دیگه تحویلم نمی گرفت . فرشته دوباره بیمار شده بود . شده بود همون آدم سابق .  اون باید قرصاشو نخورده باشه . فقط ناراحتی و عصبی بودن اونو به این روز نرسونده  . از این که اونو از خودم رنجونده بودم پشیمون شده بودم . حالا داشتم عذاب می کشیدم . من دلشو شکسته بودم . اون به خاطر این که من ناراحت نباشم و خودشم دلش می خواست تمام تابو ها رو گذاشت به یه کناری و حاضر بود خودشو در اختیار من بذاره اما من اینو نپذیرفته بودم . با این که دلم  می خواست تمنای وجودشو داشتم ولی ولی ... ولی .. لعنتی آخه چرا . اون به طرزی رویایی در مان شده بود و ناباورانه بر گشت به همون جای اولش . تمام رشته هام پنبه شده بود . من در مانده شده بودم . حالا باید چیکار می کردم . دلم گرفته بود . نه من نمی تونستم این جوری با اون در گیر می شدم . اون خواهر گل من بود .براش می مردم . نه نه .. نه .. چرااین کاررو کردی . اولش باید مطمئن می شدم . -فرشته تو قرصاتومی خوری ؟/؟ پاسخ منو نمی داد .نمی دونستم چرا با من این رفتارو می کنه. ؟/؟ جواب درست و حسابی به من نمی داد . .. رفتم به اون اتاقش که قبل از بیماری خیلی از اون استفاده می کرد . ببینم اونجا رو به چه روز در آورده . واااااایییییی زیر تختشو که نگاه کردم چند تا قرص نم دار از همون دارویی که باید می خورد رو دیدم که گوشه کنار افتاده . دیگه همه چی دستگیرم شد . اون با من و خودش لج کرده کارو به اینجا کشونده بود . خواهرم دوباره بیمار شده بود  و دیگه از دست من کاری ساخته نبود . من داداش بدی بودم براش . اون وقتی که نباید اذیتش می کردم این کاروکرده بودم و اون وقتی که باید طبق خواسته اش عمل می کردم وبا هاش سکس می کردم این کارو انجام نداده بودم . من خیلی بد بودم . رفتار من با هاش بد بود . نههههههه نهههههههه حالا چه جوری بخوام درستش کنم . فرشته رو در آغوش گرفتم . بوسیدمش . به چشای قشنگش نگاه کردم . مردمکش دوباره همون حالت سابقو پیدا کرده بود و انگاری نمی تونست تمرکز داشته باشه . -منو ببخش خواهرم منو ببخش . من چقدر در حق تو ظلم کردم . من همیشه اذیتت کردم . نمی دونستم این جوری میشه . من گناهکارم . هربلایی سرم بیاری حق داری . من خیلی بدم . منو ببخش . من دوستت داشتم . نمی خواستم نمی خواستم .. بازم همون حس اومده بود سراغم . حس این که تن لختشو در آغوش داشته باشم . اما این بار روحیه ای نداشتم . از خودم بدم میومد . دلم می خوست بمیرم . اون منو بکشه . ...... ادامه دارد ... نویسنده.... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر