ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 49

 نمی تونستم خودمو کنترل کنم . من دلم می خواست که اون لحظه یکی باشه کنارم . یه زن . هر زنی فرقی نمی کرد . حتی دلم می خواست زیور رو در کنار خودم حس کنم . بتونم با هاش حال کنم . دستمو برسونم به بدن لختش . خیسی کسشو حس کنم و این که بدونم که اون به خاطر  من حشری شده . کسی در کنار من نبود . نمی دونستم چیکار کنم .  فکر کردم که بهترین کسی که در این لحظات می تونه کمکم کنه المیراست کسی که در حاشیه قرار نداشته و از این حرفای الکی فاصله داشته . ولی نمی خواستم بدونه که من بهش نیاز دارم .. یه زنگ براش زدم . فقط دلم می خواست که اون و الهه با هم نباشن . باهاش تماس گرفتم . -عزیزم المیرا ببینم چیزی نمی خوای بگی از این که داری بابابات حرف می زنی کسی پیشته . الهه اونجاست ؟/؟ -نه بابا اون کار داشت و رفت جایی . عوضش الناز اینجاست رفته دوش بگیره .. می تونی یه بهونه ای بیاری و بیای پایین یه حرفی با هات دارم . -بابا همین جا هم می تونی بگی -ولی بعضی مسائلو نمیشه تلفنی مطرح کرد . اصلا به الناز بگو یه کار یک ساعته داری و بر می گردی . چی شد که اون اومد پیش تو . شما دو تا که میونه تون تا این حد با هم خوب نبود . -بابا خواهرا که با هم این حرفا رو ندارن . اون یه جوری بود . یه حالت آتیشی داشت . نمی تونست خودشو کنترل کنه . مثل این که خیلی دلش می خواست با تو باشه .. من می دونم اون چه حسی داشت .-اشتباه بر داشت نکن .......دقایقی بعد  المیرا اومد پیش من . می دونست که چی بپوشه که دل منو ببره . یه شلوار پارچه ای پاش کرده بود که کونشو در یه حالت بر جسته با شیب گرد به صورتی نشون می داد که در همون ثانیه اول دل همه رو می برد . و اتفاقا گاهی وقتا تناسب نداشتن با یه اندام دیگه سبب میشه که قسمتی از عضو خودشو نشون بده و یه حالت تناسب داری پیدا کنه . پاهاش لاغر تر از کونش و نا متناسب با اون بود و این حالت باسن درشتشو خیلی  هوس انگیز تر نشون می داد . -بابا چیزی می خواستی بهم بگی ؟/؟ -چیز خاصی که نه . فقط می خواستم بگم که حواست باشه به این که پیش این الناز سوتی ندی .. یه نگاهی به نگاهم انداخت و تو چشام خیره شد -چرا این جوری نگام می کنی . بابا من نگاه شناس خوبی هستما . می تونم حدس بزنم که تو داری به چی فکر می کنی . این همه راه منو کشوندی پایین که همینا رو بگی -پس چی می خواستی بگم . تو هم طوری خودت رو میکاپ کردی که انگاری داری میری عروسی خودت . -من این جوری دوست دارم . دلم می خواد همیشه تمیز باشم . تو دوست نداری اصلا خودت خودت رو توی آینه می بینی از دیدن خودت لذت ببری .. -چرا خیلی خوشم میاد . یه گوشه چشمی نازک کرد و گفت بابایی کاری نداری ؟/؟ من می خوام برم . -برو به مهمونت برس . اون تنهاست . مشکوک میشه . -ببینم تو نمی خوای به مهمونت برسی ؟/؟ تا من مهمونداری رو یاد بگیرم ؟/؟ -اون جوری که من یادت میدم که نباید روی مهمونات پیاده کنی .. -حیفت نمیاد می خواستی منو همین جوری رد کنی ؟/؟ لباشو بوسیدم و خودمو به سینه هاش که کمی بر جسته تر نشون می داد و به خاطر طرز سوتین بستنش بود چسبوندم . -بابا بریم ؟/؟ -الناز چی ؟/؟ من از اون می ترسم . -عیبی نداره یک ساعتو میشه کاریش کرد  . من و المیرا دو تایی مون خودمونو بر هنه کرده و رفتیم تو بغل هم . -چقدر دوست دارم تا فردا صبح همین جا بگیرم بخوابم . -منم همین طور .. -اوخ بابا دیگه به من کلک نزن . همین که آبت خالی شد دیگه خنک میشی . دوست داری زود تر از دستت در برم .  المیرا بدنشو رو تن من قرار داده منم دستامو رو کون بر جسته اش قرار دادم و یواش یواش  چهار تا انگشتمو گذاشتم سر کسش و با دو طرف شکافش بازی می کردم . دستمو خیلی آروم می کردم توی کسش . جوووووووون چقدر نرم می رفت توی کسش . المیرا با دستش کیرمو گرفت و اونو به سر کسش چسبوند . خیلی راحت کیرم توی کسش آروم و قرار گرفت ... -بابا می دونم خیلی سنگیتی اول بریز توی کس من و بعد ارضام کن . -هرچی تو بگی المیرا -بابا این همون چیزیه که تو می خوای . دستشو گذاشت رو کون من و منو به طرف خودش کشید  و دیگه نذاشت تکون بخورم . دنیای لذتمو به طرف کس ناز و بازش سرازیر کردم . بعد اون دیگه اون اومد رو کیرم و رو من سوار شد . نفسمو بند آورده بود ولی گذاشتم هر کاری دوست داره باهام انجام بده ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر