ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 190

همراه شایان رفتم بیرون تا ببینم چیکار می کنه .. ناراحتی رو در چهره اش می خوندم . بد جوری رفته بود به فکر . آخه اینم یه چیزی نبود که بشه به این آسونی ها ازش گذشت . لحظاتی رو پشت ماشینش نشستم تا ببینم روحیه اش چطوره . می دونستم که نمی تونه درست فکر کنه .. همراه شایان دیگه از ماشینش پیاده نشدم . می خواستم تمام حرفاشو بشنوم و به تمام کاراش نظارت داشته باشم . اون موقع بر گشتن کنار یکی از پارکها نگه داشت . بهترین کار ممکن رو انجام داده بود . می تونستم به یه بهونه ای خودمو آفتابی کنم . برم با هاش حرف بزنم و ببینم حرف حسابش چبه . سرشو میون دستاش گرفته بود و متفکرانه به گوشه ای خیره شده بود . منم طوری که انگاری خیلی تصادفی بوده از کنارش رد شدم ... اصلا توجهی بهش نکردم . می خواستم که اون منو صدام بزنه . -نادیا خانوم .. -اییییی آقا شایان شما اینجا چیکار می کنین .. زیاد فکرشو نکنین . همه چی درست میشه . اون اگه دوست داره جراحی کنه شما چرا مخالفت می کنین . -نگاهی بهم کرد و گفت من تا اونجایی که  بتونم دوست ندارم بهش آسیبی برسه می خوام ببینم راهی هست که بتونم بی دردسر درمانش کنم یا نه .. خندیدم و گفتم این مشکل سخت افزاریه نه نرم افزاری .. اونم یه لبخندی زد و بازم رفت توی فکر .. -بینم نادیا خانوم به غیر از بابا و داداش شما کس دیگه ای هم تو خونه تون هست .. -نه منظورتون چیه گاهی خواهرم و دامادم میان و میرن .. نمی دونستم به سوالاتش چی جواب بدم . راستش به اینجاش فکر نکرده بودم .. -اون که  به شما گفته که می تونید همسر دیگه ای بگیرین .. -اون خیلی حرفا زده ولی من اگه خودم نخوام چی .. -ببینید یک زن می تونه خودشو با خیلی چیزا سر گرم کنه . وقتی به یک بحران روحی می رسه و تشنج عصبی خاصی بهش دست می ده تمام باور هاشو زیر پا می ذاره . من خودم یک زنم و حس اونا رو درک می کنم . زنایی بودن که بی اندازه نسبت به شوهرشون حس وفاداری داشتند . اصلا با همه زیبایی شون دوست داشتن شوهرشون تنها مرد نا محرمی باشه که اونا رو می بینه .. ولی خیلی از همین زنا رو دیدم که پس ازیک شکست روحی واسه خودشون دوست پسر گرفتند تا با یک تنوع جدید و کسب یک آرامش تازه و چیزی که بتونن بهش فکر کنن  یه لذت دیگه ای از زندگیشون ببرن و دیگه اون حالت سستی و افسردگی رو نداشته باشن . در این راه هم خیلی مراقبن که از دوست پسر جدیدشون بار دار نشن یا اگرم شدن میندازن گردن شوهره .. یکی از دوستای منم همین شیطنتو کرد. -خب چی شد .. -من فقط  دارم اینو برای شما میگم . اون چون صمیمی بود برام تعریف کرد .. هیچی شوهره متوجه نمیشه و زن وقتی که بار دار شد بچه رو گذاشت به جمع شوهرش .. هنوزم که هنوزه همون دوست پسرشو داره و شوهرش هم روز به روز به زن و پسرش بیشتر علاقه مند میشه . البته شما که دیگه رابطه تون با همسرتون طوریه که به نظر من باید اسپند دود کنید تا چش نخورید .. به اندازه کافی زیر دلشو خالی کرده بودم . حالا باید اون طرفو هم کمی قلقلک می دادم . زنا در عین این که خیلی زبل و شیطون و موشکافند به همون نسبت هم خیلی راحت میشه فریبشون داد . اتفاقا داشتم به زمین نگاه می کردم که دیدم یه عکس رنگی کوچیک و خوشگل از یه خانوم خوشگلی که نمی شناختم رو زمین افتاده . به کار من می خورد . طوری که شایان نفهمه اونو گذاشتم توی جیبم . من و اون گرم صحبت شده بودیم . از خودم گفتم از همسری که دیگه نداشتم ..ولی دیگه نمی شد از رازم بگم . اصلا آدم اگه رازشو پیش یکی دیگه بگه دیگه اون لطف و ارزش خودشو از دست میده اون ماجرا و این که دستش پیش همه رو میشه .. هر چند گاهی وقتا دلم می خواست داد بزنم و به همه بگم که من چه قدرتی دارم ولی  می دونستم بزرگترین دردسریه که ممکنه برام به وجود بیاد اینه که بخوام از موضوع خودم بگم . با شایان بر گشتیم خونه و اتفاقا ریحانه هم ما رو با هم دید . اولش یکه خورد .. -عزیزم امروز حالت چطور بود .. من و نادیا جون از پارک با هم اومدیم ؟/؟ یه جوری حرف می زد که بازم پیش خودم گفتم آقا خوشگله همین سوتی دادنها و کس خل بازیها ته که باعث میشه خیلی دوستت داشته باشم . این چه طرز حرف زدنه . مثل این که حساسیت زنشو دیده بود دستپاچه شده بود . -شما با هم رفته بودین پارک ؟/؟ -نه تصادفی همدیگه رو دیدیم .. ساعتی بعد در یه حالت نامرئی بر گشته وعکس زن غریبه رو گذاشتم توی جیب کوپیکه درونی کت شایان ,  از لای برس چند تار موی خودمو که حالا کمی بور می زد بر داشته و اونا رو طوری روی پیراهن سفید آویزون شده شایان قرار دادم که کافی بود ریحانه یه نظر به اون بندازه ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر