ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان بخش بر چهار 56

-جمشید تو دیگه برو من خاطرم تخت شه .. خودمویه کاریش می کنم . فقط تو یه دستی به سر و صورتم بکش منم یه آینه پیشم هست و تازه  بیرون توالت هم آینه هست . جمشید رفت و منم سر مست از پیروزی از دستشویی خارج شدم . چقدر سر حال بودم و احساس آرامش می کردم . فقط کونم خیلی دردش گرفته بود .سر پا کیر خوردن و در بد ترین شرایط مقاومت زیادی می خواد ولی خیلی هم حال داد . طوری که منو از خود بی خود و بی اراده ام کرده بود . تصور این که کیر جمشید داره میره توی کسم و میاد بیرون سر حال سر حالم می کرد . و بیشترین چیزی که ازش لذت می بردم این بود که این همه حال کرده بودم و کسی نیومده بود سراغم . بذار دنبالم بگردن و هر فکری می کنن بکنن .مگه من بچه ام که لـله نیاز داشته باشم . منم مث اونا آدمم . خلاصه می تونستم گلیم خودمو از آب بیرون بکشم و دیگه کسی هم نمی تونست بهم بگه بالای چشام ابروست . از طرفی یه زنی اگه بخواد دوست پسر بگیره و این کارو با تنوع طلبی های خود و بر حسب نیاز بخواد تکرار کنه اولش سخته .. یه مدت که بگذره  عادت می کنه و خیلی راحت قلق پسرا رو به دست میاره که با هر کی چه جوری بر خورد داشته باشه و تورش کنه . بعضی ها زیادی کس خل هستند و زن و دختر ندیده . بعضی ها هم زیاد پررو ان . ولی جمشید از اون پسرای معتدل و میانه رو بود از اونایی که می شد روش حساب کرد و خیلی هم دوست داشتنی . بالاخره رفت اون که مال من نبود ولی برای لحظه ها بود..  شکار لحظه های من .  تا می تونستم سر و صورتمو ردیف کردم وبه خودم عطر زدم . یه نگاهی هم به سر و صورت و با زو هام انداختم که اثری از گاز گرفتگی و موارد مشابه نباشه . که یه وقتی پسرام رسوایی به بار نیارن . وقتی به تالار رسیدم و پام به اون محوطه در هم و بر هم زنونه باز شد چهار تا پسرا رو دیدم که عین مادر مرده ها دور یه میز کز کرده و دارن نگام می کنن . -مامان کجا بودی ما داشتیم از دلشوره دیوونه می شدیم . خونه که نرفته بودی ؟/؟ -بچه ها مگه مادرتون بچه کوچیکه ؟/؟ این منم که باید  به دنبال شما باشم که دخترای مردم شما رو از راه به در نکنن . دیگه شما که نباید در پی اون باشین که مردا بیان منو تعقیبم کنن . تازه کی جرات داره بیاد سراغ من . با این چهار تا پسر رشیدی که دارم . این همه زن و دختر اینجان همه با هم دوست و رفیق و آشنان . مگه اینجا خفاش شب وجود داره . کسی به کسی تجاوز می کنه . طوری مغلطه بافی کرده اونا رو پیچونده بودم که از دل نگرانی خود پشیمون شده بودند . اسحاق : فدای تو مامان . اگه بدونی این محیط چقدر هیجان انگیزه . یه حسایی رو در من بیدار می کنه . -اوووووففففف نگو در منم همین طور . ببینم فقط در تو بیدار می کنه یا در داداشاتم بیدار می کنه . سه تا دیگه هم به حرف اومده و گفتن مامان راستش وقتی ما این دخترا رو می بینیم به امید هیجان بر گشتن به خونه و رسیدن به توست که تحمل می کنیم . خندیدم و گفتم بچه ها با نفس خودتون مبارزه کنید . مبارزه با نفس یعنی جهاد اکبر . تا خونه رو صبر داشته باشین اونجا از غوره حلوا می گیرین . حلوای مامان در خدمت شماست . اگه بدونین این فضا و رقص و شادیهاش چقدر برای من هوس انگیزه و دلم می خواد بیشتر با شما و در کنار شما باشم . آی آی که این ارغوان چه کارا که نکرد و چه شیره ها که سر پسراش نمالید ! می دونستم که سر مرد هر چی شیره بمالی ارزشت پیش اون بیشتره . یک عمر نسبت به  قلی وفادار بودیم با خوب و بدش ساختیم آخرش چی شد . هیچی اون جوری مزد ما رو گذاشت  کف دستم . هر چند بیشتر ملک و املاکش به اسم من و بچه هاست و از این نظر خیلی با مرام بوده .ولی هدف من از زندگی که چاپیدن نبوده .  ثروت از نظر زن در ابتدای  کار و عشق وعاشقی اون نیست که فقط خودشو مقید به مال دنیا کنه . یک زن با نیت پاک و هدف پاک میاد سر خونه زندگیش . به این امید که از زندگی لذت ببره  به عشقش لذت بده . بی ریا باشه .. وقتی که اصول زندگیش بر محور پاکی و درستی قرار داشته باشه و صداقت ببینه مال دنیا دیگه اون ارزشی رو که به عنوان یک اصل باید داشته باشه نداره .من ناخواسته خودمو تسلیم پسرا و اون مرد غریبه کرده بودم . ولی با همه اینها لذت می بردم . حالا که خودمو سپرده بودم به دست سر نوشت از این وضع هم راضی بودم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر