ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شیطون بلا 24

دیگه تصمیم گرفتم  خودمو به خوبی نشون بدم . نشون بدم که چقدر کاری هستم . دیگه یک زنو تا نیمه شب که نگه نمی دارن . رسمی شدن به من احساس آرامش خاصی داده بود . این که می تونستم رو پاهای خودم بایستم . خودم تکیه گاه خودم باشم . منت کسی رو من نباشه . کار که داشتم و خونه هم که داشتم . خیلی دلم می خواست برم خونه خودم زندگی کنم . تا این که سایه یک زن مطلقه رو سر خونواده ام سنگینی نکنه . گاهی اوقات که از سر کار بر می گشتم خونه و بعد از یک استراحت یکی دو ساعته از خواب بیدار می شدم می دیدم  یا می شنیدم که یه فامیلی اومده و مامان داره با هاش پچ پچ می کنه و از این میگه که خیلی برای من غصه می خوره و همش در فکر این بودن که یه خواستگار خوب اگه برام گیر بیاد  چه عالی میشه . همینا به شدت منو عصبی می کرد . اصلا نمی دونستم چه ربطی به اونا داره . چرا نمی ذاشتن من زندگیمو بکنم . اگه محیط کاری نبود دیوونه می شدم . روز به روز اعتماد به نفس من بیشتر می شد . انگاری تمام کارمندا هنگ کرده بودند . آخه  سالها کار دفتری داشتن و با سیستمی قدیمی کار کردن و یک دفعه غرق در انقلابی اداری شدن واقعا برای همه سخت بود . یه سری اصلا دوست  داشتن با همون حقوق باز نشسته شن . ولی معلوم بود تعارف می کنن . چون بانک نسبت به ادارات دیگه خیلی به کار منداش می رسه . پاداش های ناگهانی و وام هایی که  خیلی از کار کنان اداره های دیگه برای گرفتن قسمتی از اون هم باید از هفت خان رستم بگذرند .. خیلی بهم احترام میذاشتن . طوری که اسم و آوازه من همه جا پیچیده بود . خیلی از شعبات وابسته به ما هم میومدن سراغ من  به عنوان ماموریت و راه اندازی سیستم کامپیوتری منو با خودشون می بردند . اون روزا آدمی مثل من واسشون یک کیمیا بود .. راستش گاهی که می رفتم به آپار تمانم و با خودم خلوت می کردم کمی شیطنتم گل می کرد واسه خودم فیلمای سکسی می ذاشتم و با خودم ور می رفتم .. ولی این حس که بخوام با یکی سکس کنم و رابطه داشته باشم منو خیلی به فکر فرو برده بود . من باید زندگی می کردم .. دوست نداشتم از دواج کنم اما انسان نمی تونه همیشه با نیاز هاش بجنگه .. نمی تونه از هم بستری با جنس مخالفش فرار کنه . این رسم طبیعته . حتی خدا هم قبولش داره . وقتی که میگه انسان وقتی که به سن بلوغ رسید باید از دواج کنه یعنی یه چیزی می دونه دیگه .. با این که این جریانات اخیر یعنی ازدواج الکی و طلاق راستکی شاخ و شونه هامو شکونده بود ولی هر گاه که  فیل من یاد هندوستان می کرد دست از شیطنت بر نمی داشتم . هر چند وقت در میون یکی از مردا رو اذیت می کردیم و به نوعی که خودش نفهمه سر به سرش می ذاشتیم . با یکی از دخترای مجرد بانک که اتفاقا می خواست با یکی از کارمندای مرد اونجا از دواج کنه دوست صمیمی شده بودم . اسمش بود فتانه .. دوست پسر فتانه با اون خیلی صمیمی بود و یکی دو چشمه از نقطه ضعفهای خد متگزار میانسال قسمت ما رو واسه فتانه تعریف کرد و این که طرف واسش تعریف کرده که موقع سکس همش کم میاره و در عذابه .. نمی دونه چیکار کنه ....این خد متگزار ما هم هر یه روز در میون سردرد می گرفت و از این و اون قرص می گرفت تا حالش خوب شه .. منم نکردم کم کاری و یه قرص وایاگرای کیر شق کن همراه خودم آوردم .. به چند تا از زنای اونجا سپردم که دفعه دیگه که این اکبر آقا قرص خواست اونو بفرستین سراغ من .. فقط به فتانه گفتم جریان چیه .. از خنده روده بر شده بود .. -دختر هنوز که هیچی نشده .. من یه بار معجزه اونو دیدم دارم میگم . فقط یه مکمل هم لازمه . دو سه روزی گذشت و دیدم اکبر آقا رفت پیش خانومای ماشین نویس که با اونا راحت تر بودو قرص سردرد خواست  .. همه به من اشاره کردند .. وایاگرا رو دادم دستش .. می دونستم که نمی دونه چیه ..-اکبر آقا این جدید ترین قرص خارجی برای سردرده ... اونو انداخت بالا ... . باید یه نیمساعت بعد یه چشمه میومدم تا ردیف می شد .. یه نگاهی به دور و برم انداختم و رفتم به آبدار خونه .. صبر کردم تا خلوت شه و خود اکبر خان هم بره بیرون ...خودمو آماده کردم برای اومدن مجددش .. وقتی که اومد یه لحظه مانتو مو باز کردم و بلوزی رو که نصف سینه هامو نشون می داد انداختم توی دیدش .. -ببخشید خانوم .. در محیط خشک و بسته اداری همین یه تیکه کافی بود تا اون قرص خورده رو بیدارش کنه .. لحظاتی بعد دیدم عین قرقی داره دور خودش می گرده . از جاش بلند نمیشه ..کیرش شق شده بود و به خواب نبود . سرش همچنان درد می کرد . به زور به خودم فشار می آوردم که نخندم . فتانه که نمی تونست جلو خودشو بگیره رفته بود بیرون .. چند بار رئیس اکبرو صداش کرد ولی  از جاش بلند نمی شد ..آخرش مجبور شد پیراهنشو ازداخل شلوار در آره و بذاره رو شلوار .. صورتش گر گرفته بود .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر