ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 93

من و نیلوفر رفتیم خونه . اصلا دست و دلم به کار نمی رفت .. نه در زمین بودم  نه در آسمان . وجود نیلوفر باعث شده بود که من نتونم اون جور که باید و شاید با رحیم حرف بزنم . فکر نمی کردم روزی برسه که تا این حد از پیدا کردن رحیم ناراحت و عصبی شم . اون نمی تونست یک پدر خوب واسه دخترش باشه . سی سال تمام .. اگه دخترش در کره ای دیگه قرار  می داشت باید اونو پیدا می کرد . باید به دنبالش می گشت . از زیر سنگ هم که شده باید من و اونو پیدا می کرد . نه من نمی ذارم اونو ازم جدا کنه . نمیذارم اونو با خودش ببره . نه اون نمی تونه .. -مامان حالت خوب نیستا . اگه دوست داشته باشی تور و هم با خودم می برم امریکا . من که حرفی ندارم . این خونه ما رو که کسی از جاش بلند نمی کنه نمی بره . در ضد سرقت هم که داریم . فرضا جنسای داخلشم خالی کنن . به درک خسارتشو از بابام می گیریم -بس کن .. بس کن .. چقدر از پدرت میگی . مگه تو نمیگی ازش بدت میاد . مگه تو نمیگی دیگه دوستش نداری . مگه تو نمیگی واست اهمیتی نداره . فقط می خوای پیداش کنی و بهش بگی خیلی نامردی ؟/؟ پس چرا این جوری در موردش حرف می زنی . انگاری از همون وقتی که خودت رو شناختی به دنبال شناخت بابای نشناخته ات بودی ؟/؟ اون دوستت نداره .. نداره .. نداره .. -مامان این قدر حرص نخور به قلبت فشار نیار . واست خوب نیست . فدات شم . خواهش می کنم . من که دوستت دارم . تو رو خدا این قدر جوش نزن . -بیا مامانی حالا دوست نداری بغلت بزنم ؟/؟ مامان من تا چند وقت دیگه یه مدرکی می گیرم که دیگه از اون بالا تر نیست .. اگه بدونی نمراتم چقدر عالیه . گاهی وقتا استاد بهم میگه جای من برو تدریس ..-ولم کن نیلو فر .. -دیگه دوست نداری ببوسمت ؟/؟ بوت کنم ؟/؟ بگم چقدر دوستت دارم مامانی خوشگلم ؟/؟ -فکر می کنم دیگه این بغل زدنهات واسه من نباشه . وقتی باباتو پیدا کنی دیگه همه چی از یادت بره .. راستی درساتو چیکارش می کنی .. -ترم که تموم شد یه مرخصی می گیرم .. میشه از راه دور هم خوند .  این قسمت  دیگه بسته به خودم داره . اگه یک ماهه پدررو پیداش کنم و دق دلی ها مو سرش خالی کنم می تونم بر گردم و ادامه بدم . -تو دیگه کی هستی . انگاری پدرت مجسمه آزادی باشه که بخوای اونو توی میدون شهر پیدا کنی . نیلوفر رو خسته تر از همیشه می دیدم ولی در میان این خستگی یه حس نشاط و هیجانی داشت که تا به حال اونو این جوری ندیده بودم . حس بدی داشتم .. -ببینم  فردا صبح به دوست بابات سر می زنی تا در این مورد بیشتر با هاش حرف بزنی ؟/؟ -نه مامان صبح تا ظهر وقتم پره . ناهارو هم همون بیرون می خورم .. آخ که نمی دونم کجا بخوابم ولی خواب برام معنا نداره ساعت دو بعد از ظهر میرم سری بهش می زنم .. خوب تونسته بودم از نیلوفر کسب اطلاعات کنم . با این حساب می تونستم فردا صبح برم و رحیمو بشورمش و بذارم آفتاب خشک شه .. هر چی از دهنم در میاد بهش میگم . فقط نباید کاری کنم که پرستا را بفهمن .  مرتیکه عوضی .. کیف و تفریحاشو کرده تازه یادش اومده که زن و دختر داره . نمیذارم اونو ازم بگیریش .خدایا ! چرا حالا ؟!حالا که همه چی ردیف شده ؟/؟ حالا که زندگی مون سر و سامون گرفته ؟/؟ حالا که حس می کنم با تمام بد بختی هام هرگز تا به این حد خوشبخت نبودم ؟/؟ قدر لحظه های خوش زندگی رو کسی می دونه که اسیر بد بختی شده باشه .  آدمی که مثل من  بیشتر عمرشو با بد بختی گذرونده باشه بهتر می فهمه قدر لحظات آرامش و راحتی رو . حتی اگه نیلوفر از دواج می کرد و می رفت یه خونه دیگه بازم این امید رو داشتم و می دونستم که هر وقت دلم بخواد می تونم بهش سر بزنم و اونو ببینم . ولی حالا نمی دونستم به چی باید دلخوش باشم .. روز بعد رفتم به ملاقات رحیم . بیدار بود .. تا منو دید از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه . ولی من خیلی معمولی باهاش بر خورد کردم ..-شقایق چرا دخترم نباید بفهمه که من باباشم ؟/؟ -مگه خودت نشنیدی که در مورد باباش چی می گفت ؟/؟ مگه خودت نمی دونی که اون سایه شو با تیر می زنه ؟/؟ -تو رو خدا با من این جور حرف نزن . دل این پیر مرد رو نشکن . من دو تا پسر دارم .. ولی تا حالا حس نکرده بودم که بچه دارم . اون دو تا پسرا .. داداشای نیلوفرو میگم انگاری دشمنای جونم هستند . اون چقدر خوشگل و خوش قد و قامت شده .. چقدر خانوم شده .. اینجا همه دوستش دارن .. چی میشه بقیه بفهمن که من باباشم .. چی میشه منم پز اونو بدم .. اشک از چشای رحیم جاری شده بود ولی انگاری دست سرنوشت منو بیرحم کرده بود . دلم نمی خواست تحت هیچ شرایط و به هیچ قیمتی نیلوفر ازم جدا شه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر