ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پسران طلایی 49

وقتی سینا اقدسو از پشت به خودش فشرد و کیرشو بدون این که نشونه ای بگیره از همون مسیر به سمت کس زن فرستاد حس کرد که درست رسیده به هدف . اقدس دیگه نتونست به اشکهای لحظات پیش خودش فکر کنه . زندگی رو خیلی جذاب تر از اونی می دید که تا حالا حس می کرد . خیلی دلش می خواست کیر سینا رو در اون لحظاتی که میره توی کسش ببینه . ببینه و حال کنه . ببینه و حس کنه که داره مثل یک دختر جوون از زندگی خودش لذت می بره . حالا که نمی تونست  صلاح دونست که چشاشو ببنده و کیری رو که وارد کسش میشه تصور کنه .  نه من خیلی گشاد نیستم . اون داره حال می کنه . داره لذت می بره  . به من کیف میده . مزه داره داره حال می کنه . جوووووووووون . از این با مزه تر نمیشه .  -اقدس جون . چی می خوای چته . مگه خوشت نمیاد ؟/؟ حال نمی کنی //؟بگو سینا چه جوری تو رو بکنه . کجاتو بکنه که سر حال بیای . اقدس دوست داشت غرق در سکوت خودش و تا حد نهایت لذت ببره . از این که خودشو اسیر حرفای اون بکنه لذت می برد ولی حالا به سکوت نیاز داشت سکوتی که لذت اونوتکمیل کنه و به اون نشون بده که می تونه باور کنه . می تونه باور کنه که داره عشق می کنه . داره زندگی می کنه . دیگه از این ناراحت نیست که چرا شوهر عیاش و تبهکار اون در زندانه . -سینا جون محکم بکن منو می خوام این بار خودم بهت حال بدم تا نشون بدم که منم می تونم جون دارم و می تونم یه پسر جوندار رو سر حالش کنم . دنیارو چه دیدی شاید این بار تو اومدی سراغم . -با کمال میل البته اگه خانومای دیگه بدترن که من این کارو انجام بدم . -پدر همه شونو در میارم . اقدس اومد .  اون حس کرد که این چند مین باریه که در این روز رو کیر پسر می شینه ولی این بار می خواست که توانایی های خودشو به اون نشون بده . نشون بده که اونم می تونه . سینا رو خوابوند و رو کیرش نشیست .وقتی روی کیر می گشت بازم حس کرد که خیلی راحت می تونه مانور بده و این معنایی جز این نداره که گشاد شده . با خودش زمزمه می کرد سینا سینا دفعه دیگه اگه بخوام بیارمت تو رو با یه کس تنگ شده روبرو می کنم .مگه من چه چیزم از یک آدم جوون کمتره . اون خوشش میاد . اون کیرش به خاطر من سفت کرده . هر چی هم خالی می کنه بازم می خواد و می تونه . برای چند ساعتی رو کنار هم دراز کشیدند . اقدس متوجه شد  که پس از سالها اولین روزیه که می تونه یه خواب راحتی داشته باشه . کاش یه روز دیگه هم این پسر رو نز د خودش نگه می داشت . اون نمی دونست تا این حد می تونه از لحظاتی که با اون داره لذت ببره . نمی دونست ولی باید می برد . اقدس زود تر ازسینای خسته از خواب بیدار شد . وقتی پسر از خواب پا شد واسه یه لحظه حس کرد که مامانش اون وقتی که حال روز بهتری داشت کنارشه و داره ازش پذیرایی می کنه . چون انواع و اقسام خوردنی و نوشیدنی رو کنارش می دید . -اقدس جون چیکار کردی .. در اصل باید بگم که چیکار نکردی . زحمت کشیدی . من یه خورده می خورم که سنگین نشم و بتونم راحت تر کار کنم . اون شب سینا تا می تونست به این زن حال داد و کاری کرد که دیگه خیلی راحت بتونه غمهاشو فراموش کنه وقتی هم که از پیشش می رفت اقدس بهش یه دویست هزار تومن دیگه  به عنوان انعام داد . سینا با دمش گردو می شکست .شیرین هم بهش گفته بود  که انعامی ها مال خودته .. باورش نمی شد که در این مدت کم تا این حد تونسته باشه کاسبی کنه . بی اندازه لذت می برد . حالا می تونم برای مامانم همه چی بگیرم برای ساناز هم همین طور .. بازم طبق معمول خسته و کوفته بر گشت خونه . شانس آورد که خواهرش نبود . یه سلامی به مادرش کرد و سریع رفت دراز کشید . فوری هم خوابش برد .  وقتی که بیدار شد دید مامانش خونه نیست .تعجب می کرد که این وقت روز اون کجا رفته . آخه سالها بود که در این ساعات آشپزی خودشو ول نمی کرد . می خواست فکر کنه به این که بازم رفته تعقیب پدرش ولی اون مدتها بود که دست از این کار برداشته بی خیال باباش شده بود . ساناز که بر گشت این بار اونو خسته و خمار ندید -مامان کوش ساناز ؟/؟ -من چه می دونم  من تازه از راه رسیدم تو ازم می پرسی ؟/؟ مگه وقتی اومدی نبود ؟/؟ - چرا -تازگیها مامان کاراش عجیب و غریب شده دوست داره همش با خودش تنها باشه . همش ازاین می ترسم که نکنه به افسردگی دچار شه . -من و تو باید خیلی مراقبش باشیم . -آره سینا مخصوصا تو . نمی دونم چرا این روزا طوری میری سر کار که بعد از دوروز بر می گردی و همش میگی سرویس راه دور بودی و دربست بودی و از این حرفا . انگاری که فقط تو تنها راننده اون آژانس باشی . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر