ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مرا ببخش خواهرم 18

خیلی بی جنبه ای فرخ تو خودت به من گفتی خودت خواستی که خوشحالت کنم .. -حالا هم که حرفی نزدم . چیزی نگفتم . خیلی خوشحالم . -نمی خوای به من تبریک بگی ؟/؟ -چند بار ؟/؟ -چرا حالا این قدر عصبی هستی . نمی خوای بغلم بزنی ؟/؟ -فرشته من خیلی خوشحالم . کمی استرس دارم . از این که اونی که  شوهرت میشه چه رفتاری رو باهات در پیش می گیره -نترس من دیگه اون آدم بیمار قبل نیستم . تازه اونم آدم خوبیه . من اگه دختر نیستم . اگه شرایط سلامت من مشکوکه اونم یک پسر بچه نیست . اونم یه پسر کوچیک داره . درسته بیشتر وقتا پیش مادر بزرگ و پدر بزرگشه ولی هر چی باشه باباشو هم می خواد . مرغ از قفس پریده بود . -دستمو گذاشتم رو موهای فرشته . -مثل غریبه ها نوازشم می کنی -مگه تو هیچوقت بوی آشنایی رو حسش می کردی ؟/؟ -تو از احساس من چه می دونی ؟/؟ فقط خودتو می دیدی و می بینی .. نمی دونستم فرشته داره چی میگه و از چی میگه . یعنی اونم یه حس قشنگی رو نسبت به من داشته . یعنی اونم دوستم داره .همون جوری که من دوستش دارم و نمی خوام که از دستش بدم ولی به خاطر خوشبختی و رفاه اون حاضرم هر کاری انجام بدم . -فرخ تو نسبت به گذشته خیلی فرق کردی . دیگه اون آدم سابق نیستی . -مگه تو از گذشته چیزی یادت میاد . خواهش می کنم این قدر فیلم بازی نکن . -داداش من مثل تو هنر پیشه خوبی نیستم . ادعا می کنی دوستم داری . برای این که از شر من خلاص شی هر کاری انجام میدی . فکر کردی من نمی دونم که تو برای این که راحت از دواج کنی منو وادار کردی که من قبول کنم ؟/؟ واسه این که دیگه من در کنارت نباشم و با همسرت یک زندگی آرومی داشته باشی . حرفای فرشته مثل تیری بود که بر قلبم فرود میومد . هم این که حس می کردم اونم دوستم داره و هم این که  به خاطر قضاوت عجولانه اش و این که درکم نکرده ناراحت بودم . من به خاطر خوشبختی اون از خودم و از هوس و عشق اون گذشته بودم و اونم فکر می کرد که باید دست از سرم بر داره . -فرشته اگه این طور فکر می کنی من برای همیشه از زندگی تو میرم . میرم به شهر و دیار دیگه ای که تو منو نبینی . -واسه چی حقیقتو نمیگی . چرا به من نمیگی اون خواسته درونت چیه . چرا از من فاصله می گیری ؟/؟ مگه من و تو یکی نیستیم . من و تو جز خودمون و خدا کی رو داریم . بابا مامان دیگه نیستن فرخ . دوست داری من دوباره مریض شم ؟/؟ منو دوباره حموم کنی ؟/؟ آره ؟/؟ به من بگو چه چیزی رنجت میده . مگه خودت نمیگی من و تو با هم خیلی صمیمی هستیم و هر چی داریم و نداریم باید به هم بگیم و میگیم . مگه تو نمیگی که من و تو از در و دیوار به هم نزدیک تریم . -میگم فرشته تواین مثالو از کجا آوردی ؟/؟ -داداش واسم مغلطه بافی نکن . به من بگو چته .. -دست از سرم بردار فرشته بذار به حال خودم باشم . خواهرم خودشو انداخت توی بغلم . -می دونم می دونم که می خوای از شر من خلاص شی . من مزاحم زندگی تو هستم . اصلا من از اولش هم نحس بودم . شوم بودم  پا قدم سنگینی داشتم . مزاحم تو هستم . این منم که از زندگی تو میرم بیرون . اصلا از این جا میرم . میرم یه مدت پیش مادر بزرگ زندگی می کنم . کارای خونه شو می رسم که شرمنده اونا نباشم . تو می تونی راحت باشی . می خوام یه خبری بهت بدم که می دونم ناراحتت می کنه . می دونم که خلاف خواسته توست . فرخ منو ببخش که باهات مخالفت کردم . من قبول نکردم که از دواج کنم . من به عذرا خانوم جواب منفی دادم . گفتم که نمی خواد که برا فرداشب بیان . من نمی خوام از دواج کنم . نه با عارف نه با کس دیگه ای . من میرم واسه همیشه از پیشت میرم . حالا این فرشته بود که سیل اشک از چشاش جاری شده بود .  یه لحظه حس کردم که خوشبخت ترین مرد دنیام . از این که خواهرمو در آغوش یکی دیگه حس نمی کنم . آرامش به نزد من بر گشته بود ولی اشکای فرشته دلمو سوزوند . بی اختیار همراه با خواهرم گریه می کردم . رفتم سمتش و بغلش زدم .  یه احساس آرامش داشتم از این که حالا واسه این روزا دیگه این حسو ندارم که اونو در آغوش یکی دیگه حس کنم . بوی عشق و نفسهامون در میان هق هق گریه هامون می رفت که گم بشه .  لب باز کرد تا حرفاشو بزنه .. -فرخ خیلی وقته که این جوری بغلم نزدی . آخه واسه چی . آخه چرا .. چرا .. چرا .. مگه دوستم نداری ؟/؟ مگه از من بدت میاد ؟/؟ چرا باید این قدر سرد شده باشی . چرا دیگه خودت نیستی . من فرخ خودمو می خوام . همونی که دلش می خواست خودش باشه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر