ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مرا ببخش خواهرم 19

-به من بگو بازم بگو بازم نشونم بده که خوشحالی .. -فرشته هر چیزی که خوشحالت کنه منو هم خوشحال می کنه . من بدون تو نمی تونم زندگی کنم . من دوستت دارم . من احساس قشنگ تو رو دوست دارم . من دلم می خواد همیشه با توباشم . دوست دارم بدونی که چقدر دوستت دارم خاطرتو می خوام برای تو و خوشبختی تو هر کاری انجام میدم ولی نمی دونم چرا نمی خوای اینو حس کنی . -گاهی وقتا حس می کنم هنوز نتونستم خوب بشناسمت . -فرشته تو چطور می خوای در این مدت کوتاه منو بشناسی . در حالی که خیلی چیزا یادت نمیاد. روزایی که من بالا سرت بودم و به امید یک لبخند تو و این که یه بار از زبونت اسم خودمو بشنوم فقط نگات می کردم . من حتی اون یک کلمه رو کلام عشق می دونستم . منتظر بودم  تا لب باز کنی و با من از اون چیزایی که دوست دارم حرف بزنی . ولی اون لحظات کوتاه بود . لحظاتی که حس کنم تو به زندگی و به خودت بر گشتی .-پس چرا حالا اون حسو نداری . چرا نمی خوای از این که من به زندگی بر گشتم احساس خوشبختی کنم . مگه وجود من و تو در هم خلاصه نشده . من زندگی و عشق و وفا رو با تو شناختم و می خوام که با تو ببینم -فرشته منو دست میندازی ؟/؟ از کدوم عشق میگی ؟/؟ ازکدوم حس میگی ؟/؟از حسی که بین یک برادر و خواهر ممکنه به شکل دیگه ای وجود داشته باشه -فرشته به من نزدیک شد و خیلی آروم تو چشام نگاه کرد . منم تو چشاش نگاه کردم . -خیلی وقت نیست که احساس حس کردن رو دارم ولی حس می کنم که گاهی می خوای من اون چیزی رو که در نگاه و اعماق قلبت وجود داره نفهمم . ندونم که در درونت چی می گذره . حالا هم یکی از اون دفعاته -اگه همینه که میگی اگه می دونی من چه حسی دارم  پس واسه چی این قدر گیر میدی . واسه چی این قدر منو سوال پیچم می کنی . تو که خودت همه چی رو می دونی .پس این سین جیم کردنا واسه چیه . -ببین داداش درسته آدم بعضی وقتا بعضی چیزا رو می دونه ولی دوست داره اونو با تمام وجودش ببینه . ببینه اون حسش براش ظاهر شده . نمی دونم چه جوری بهت بگم به کسی که همش دوست داره از یه چیزی فرار کنه . فرشته داشت واقعیاتو می گفت . اون از این می گفت که من دوستش دارم و دارم از این احساس خودم فرار می کنم . اونم به نوعی عشق خودشو به من نشون می داد ولی من نمی تونستم حقیقتو به اون بگم که من بودم که باهاش سکس کردم و دختریشو گرفتم و اون هر گز در این مورد مقصر نبوده .. اگه اینا رو بهش می گفتم اون ازم متنفر می شد . اون هیچوقت منو نمی بخشید . من تنها خواهر خودمو دوست داشتم می خواستم که اون برای همیشه با من باشه . از این که اون به عارف و عذرا پاسخ مثبت نداده بود فوق العاده خوشخال بودم . آرامش عجیبی داشتم ولی نمی دونستم تا به کی می تونم به این وضع ادامه بدم . اون تا کجا با من میاد . یه روزی یکی قلبشو شکار می کنه .روزی که اونو برای همیشه از دست داده فرض می کنم . فرشته یک بار دیگه خودشو به آغوش من سپرده بود . حس کردم که اون خیلی دلش می خواد که من از موضع خودم عقب نشینی کنم . ولی من هنوز اون آمادگی رو نداشتم که بخوام حقیقتو بهش بگم . نمی تونستم . بوی عطر تن و گیسوی فرشته منو به زندگی بر گردونده بود دلم می خواست که فراموش کنم تمام این درد ها رو به شادیها فکر کنم . به این که از این لحظاتی که در اون قرار داریم استفاده کنیم . -فرشته تو حالا حالت خوب شده . این از هر چیزی واسم مهم تره ... -من شاید حالم خوب شده باشه ولی تا وقتی که حس کنم تو حالت خوب نیست احساس آرامش نمی کنم . -نمی دونم عزیزم تو چی می خوای . از جون من چی می خوای -تو رو .. تو رو داداش تو رو فقط تو رو .. داشتم دیوونه می شدم . از دست کارای این خواهر خوبم . که نمی دونستم چی می خواد به من بگه ولی می تونستم احساس قشنگشو درک کنم . واسه یه لحظه فکر کردم که اون داره وسط بدن خودشو بهم می چسبونه . شاید این همون چیزی بود که من دلم می خواست . کیرم شق شده بود. اون اینو حسش می کرد .  وسط بدنش یه گرمای خاصی داشت . حرارتی که گرمای عشق و هوسو در رگهای من به جریان مینداخت . -داداش دوستت دارم . دوستت دارم . -منم دوستت دارم فرشته . بدون تو نمی تونم . .... ادامه دارد ... .نویسنده .... ایرانی  

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر