ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 47

نگاش کردم . نگاهمون به هم بود . نمی تونستم و نمی خواستم به اون چشاش خیره شم . واقعا نمی شد حدس زد که داره به چی فکر می کنه . گاهی وقتا می تونی راز نگاه یکی رو بخونی ولی بیشتر وقتا فکر می کنی که می تونی اون راز رو بخونی یعنی اون جوری که در خیالته و خودت رو می سنجی و نیاز های خودت رو , اون راز رو آشکار شده می بینی . من نگاهمو  به نگاه دخترم دوخته بودم . نمی دونم آیا محبت می خواست یا چیز دیگه ای هم می خواست .  خیلی سختم بود . انگاری این من نبودم که با سه تا از دخترام حال کرده بودم .  اون از من چی می خواست . این بار بیشتر تو چشاش خیره شدم . اونم به زحمت پلک می زد . مثل این که دوست داشت یه حسی رو بهم بده یا در من زنده کنه . یه حسی که خیلی قشنگ باشه و به من زندگی و امید بده . چقدر نگاش قشنگ بود . همراه با اون نگاه لبخند ملایمی رو لباش نقش بسته بود  . تشخیص راز لبخندش سخت تر از راز نگاهش بود . وقتی دستاشو دور گردنم حلقه زد و لباشو گذاشت رو لبام و با یه مکشی لبامو به شکار لباش در آورد بدنشو رو بدنم حرکت می داد حس کردم که  درجه سختی این تشخیص به حداکثر خودش رسیده .. -بابا تنهامون نذار .. دوستت دارم . دوستت دارم . حالا فقط تو واسمون موندی .. اون داشت به زبون جمع حرف می زد . فقط از خودش نمی گفت بدنش داغ بود . پاهای لختش به پاهام چسبیده بود . ولی طوری خودمو به عقب کشیده بودم که وسط بدنم به وسط بدن و جایی دیگه از تنش نخوره . چون کیرم دوباره شق کرده بود . -دخترم چرا از این فکرا می کنی . چرا حس می کنی که من می خوام از شما جدا شم .. -نمی دونم  یکی از دوستام که شرایط منو داره . البته مامان نداره تعریف می کرد از وقتی که مامانش رفته بود پیش خدا اون قدر فامیلا نشستن و گفتن و گفتن که بر من تحمیل کردن که قبول کنم بابام زن بگیره .. -خب این نشون میده که چقدر برای اون دختر ارزش قائل بودن . مگه باباش بچه کوچیک بوده که براش تصمیم گرفته شه . خودش عاقل بوده و بالغ .. -بابا تو چرا این حرفو می زنی . از تو یکی انتظار نداشتم . پس اون دختر چی امید و آرزو هاش چی .. اگه نامادری دختره رو اذیت کنه .. از قدیم گفتن بشنو و باور نکن که نا مادری و دختر با هم دوست باشن .. -میگم این مثالها رو توی کتابای دندونپزشکی تو نوشتن ؟/؟ -بابا دوستم می گفته توی گوشش پر کردن که یک زن می تونه بدون مرد زندگی کنه ولی یک مرد نمی تونه بدون زن باشه . -ببینم تو درس نداری ؟/؟ میری دانشگاه چیکار کنی . می دونی چرا بعضی از دکترا رو میگن بهتر و بعضی ها رو میگن ضعیف تر ؟/؟ در حالی که همه شون زحمت کشیدن تا به جایی رسیدن ؟/؟ ..واسه اینه که یه عده ای تمرکزشون زیاد بود .. حواسشونو پرت نکردن اراده و پشتکار داشتن . -ممنونم بابا که به من روحیه میدی . یه پاشو انداخت رو پام . دوست داشت عشقشو این جوری نشون بده . دیگه کیر داخل شورتم راه فراری نداشت . به بدنش چسبیده بود . داغ شده بود . درست چسبیده به قسمت کس الناز بود . کس اونم داغ بود . نمی دونستم این خیسی رو که حس می کنم از چسبندگی و پیشاب آب کیرمه یا کس الناز . لبای الناز بازم رو لبام قرار گرفته بود . این بار از خودم بی خود شده بودم . حرکات دستم رو بدنشو زیاد کرده بودم ولی نخواستم دیگه پیشروی کنم . نفسای هر دو مون به شماره افتاده بود .  اون حتما باید دونسته باشه که من از چی فرار می کنم . دارم از این فرار می کنم که رابطه قشنگمون این پیوند اصولی و احساسی عاطفی پدر و دختری بین ما پایه هاش محکم باشه . ولی خیلی باید مراقب می بودم و با احتیاط پیش می رفتم . من خیلی سختم بود که موقع خواب یکی بهم چسبیده باشه ولی از اونجایی که دوست داشتم بخوابم و در اون شرایط قرار نداشته باشم یک ساعتی رو در آغوش الناز خوابم برده بود . انگاری هوس یک بار دیگه هم شکست خورده بود . وقتی که دو تایی مون از بستر پا شدیم و چند ساعتی هم از بعد از ظهر گذشته بود حال و حالتشو کمی دگر گون دیدم . حالت چشاش فرق کرده بود . یه تاسف و یا یک انتظار و خواسته خاصی رو در چشاش می دیدم . از نگاهش وحشت داشتم . نمی خواستم که اون این حالتی باشه . نمی خواستم عشق من و اون در مسیر دیگه ای بیفته . -الناز خیلی خسته ای ؟/؟ -بابا عجب حرفی می زنی .من که توی بغل تو خواب بودم . خیلی هم به من چسبید . هیچوقت تا به این حد خواب آروم نداشتم که  چشام بسته شه و باز شه ببینم بیشتر از یه ساعت خوابیدم . -تو که خیلی خوش خواب بودی .. ولی از وقتی که مامانش رفته بود اعصابش ریخته بود به هم . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر