ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مرا ببخش خواهرم 3

 تا حالا به کس زنی دست نزده بودم چه برسه به این که اونو بکنم . ولی سیمین در اون لحظات می رفت تا برام این طلسمو بشکنه . شورت سیمینو پایین کشیدم . این کارو وقتی کردم که اون پشت به من قرار داشت . کون درشت و بر جسته شو لیس می زدم . اونو به دو طرف بازش کرده تا  بهتر بتونم جزئیات کارو ببینم . سوراخ ریز کونش .. اوووووففففف نوک زبونمو میذاشتم روش .. -فرخ چیه دلتو برده ؟/؟ همش مال تو  ..همش مال تو .. دلت نمی خواد با هم باشیم ؟ من و تو تنهای تنها .. تنها توی این خونه .. تنها در کنار هم .. من و تو و این  خونه و این مغازه . من میشم شریک تو . اصلا خودم میرم تومغازه فرو شندگی می کنم و تو برو دنبال جنس .. به کونش حرکاتی می داد و اونو به سر و صورتم می مالوند . منم دیگه از این که شورتمو پایین بکشم خجالت نمی کشیدم . همین کارو هم انجام دادم . کیرم داغ شده بود . خیلی کلفت تر و بلند تر از زمانی که جلق زده بودم . سوتین سیمینو هم بازش کردم . دستمو از پهلو ها و پشتش به سینه هاش رسوندم . لبامو گذاشتم رو صورتش و کیرمو گذاشتم لای شکاف کونش . اون روی تشکی که رو زمین پهن شده بود دراز کشید و منم رفتم پشتش .  کف دستمو گذاشتم روی کسش .. چقدر دلم می خواست همین امشب شکارش می کردم . آخه اونو مال خودم می دونستم . اون عشق من بود . می دونست که جز اون کس دیگه ای رو دوست ندارم . از فرشته خجالت می کشیدم . راستش اون  خیلی کم ماجراها  و حوادث دور و برشو به یاد می آورد و درسته که یه آلزایمر خاص و به نوعی افسردگی و عدم تمرکز ذهنی داشت ولی گاهی وقتا در همون زمان حال می تونست بفهمه که چی به چیه .. شاید اون حالا می دونست و می تونست حس کنه که من چی دارم می کشم . من باید زندگی می کردم . سیمین هم باید زندگی می کرد . اگه من خواهرمو تحویل آسایشگاه می دادم اون وقت چی می شد . برای اون چه فرقی می کرد . هر چند وقت در میون می تونستم یه سری بهش بزنم واز اوضاع احوال و شرایطش با خبر شم . حتی می تونستم اونو واسه دو سه روزی بیارم خونه . من تعجب می کردم چطور میشه که برای دقایقی در روز اون حال و احوالش مساعد به نظر می رسه ولی  در بیشتر لحظه ها انگار حواس پرتی داره .. روز قبل یه بار خبر مامانو می گرفت .. در حالی که خودش چند روز پیش از این می گفت که مامان رفته پیش خدا و دیگه پیش ما بر نمی گرده . خیلی تلخ و درد ناک بود در این شرایط زندگی کردن . شاید خودشم چیزی نمی دونست . نمی دونست که سرنوشتش این جور در هم و بر هم و نا معلومه . سوراخ کون سیمینو کرم مالی کرده بودم . رفته بودم توی فکر .. نوک کیرمو گذاشته بودم رو سوراخش . سیمین یه لحظه خودشو کنار کشید و یه دور بر گشت و صورتشو سمت من قرار داد .-چی شده سیمین . دوست نداری .. -عزیزم تو که می دونی من وجودم جونم جسم و روحم همه متعلق به توست . دو نفر که همو دوست دارن دیگه وجود و هستی اونا  مال همه . همه چی رو با هم شریکن . دیگه این عشقه که بین اونا حکومت می کنه -حرفای قشنگی می زنی . می دونم خیلی منطقی هستی . می دونم -کونمو دوست داری . خوشت میاد با کیرت قلقلکم بدی ؟/؟ منم خوشم میاد از زندگیم لذت ببرم . برات حرفای سکسی بزنم . راز دلمو برات بگم . چون راز دل من تویی همه چیز من تویی . فقط باید یه قولی به من بدی ..-چه قولی .. -گفتنش سخته ولی منم یه حق و حقوقی دارم . اصلا برای خودتو هم  بهتره . چند ساله که خواهرت این جوریه .. شاید سه چار سالی بشه ولی هم پدرت از بین رفته و هم مادرت . می ارزید ؟/؟  نمیگم از بد شگونی اون بوده . شاید این یک حکمتی بوده که اون کارش به اینجا کشیده . مرگ و زندگی ما دست خداست . اما خدا هم به اعمال و کارای ما نگاه می کنه . اگه بگیم اون هر وقت دلش خواست ما رو می کشه پس تکلیف پاداش و عذاب انسانها چی میشه . اراده ما چه نقشی داره .. -سیمین  حالا چه وقت این حرفاست .. کمرم خیلی سنگین شده من تن تو رو می خوام .. -ببینم من خودمو در اختیارت میذارم هر کاری بخوای انجام میدم . به شرطی که تو قول بدی بهم که فرشته  رو می فرستی به جایی که بشه ازش مراقبت کرد . و من می دونم تو آدمی هستی که حرفی رو که بزنی بهش وفا داری .  رو قولت هستی .. -نمی دونم چی بگم . برام سخته تصمیم بگیرم . خیلی سخته . آخه اون جز من کسی رو نداره .. -ولی براش فرقی نمی کنه کجا باشه فرخ !.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر