ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مرا ببخش خواهرم 2

من و سیمین روز به روز رابطه مون محکم تر می شد . دلم می خواست با هم از دواج می کردیم و اونم  با حرفای قشنگش منو به زندگی و آینده امید وار  می کرد . نمی دونم چرا گاهی وقتا حس می کردم که اون دوست نداره با مادر و خواهرم زندگی کنه . من نمی تونستم و نباید که اونا رو تنها می ذاشتم . انگار قرار نبود که رشته ناکامیهام یه جایی قطع شه . بد بیاری پشت سر بدبیاری . یه روز صبح از خواب بیدار شدم دیدم که مادرم دیگه بیدار نمیشه . اونم رفت و خواهرمو سپرد به دست من . مادر هم ما رو تنها گداشت . خواهرم تازه هیجده سالش شده بود .. دیگه گریه و زاری فایده ای نداشت . مادر مهربونم این اواخر همش از این می گفت که اگه طوری شد از فرشته به خوبی مراقبت کنم . پس من چی .. زندگی من چی ..یک هفته بعد از مرگ مادر سیمین اومد و ازم خواست که تکلیفشو مشخص کنم . اون شب اومد خونه مون . زیبا تر از همیشه شده بود . تا اون موقع جز یه بار که در بچگی دختر همسایه مونو از کون کرده بودم با کسی سکس نداشتم . خیلی کمرو و خجالتی بودم . و تازه اونو هم دختره خودش با پررو گری خودش منو آماده ام کرده بود . ندیده بودم که سیمین خودشو تا به این حد ردیف کنه . حالت چشاش و ابرو هاش و اون ریملش .. با روژگونه  ای که صورت سفیدشو خیلی خوشگل تر کرده بود و روژلبی که لبهاشو بر جسته و هوس انگیز نشون می داد متوجهم کرده بود که بیش از هر وقت دیگه ای دوست داره که با هم از دواج کنیم .  از خودم کاری داشتم و مغازه و خونه ای که می تونست راحت زندگی منو پیش ببره و از این نظر جای نگرانی نبود . گذشت لحظه ها رو حس نمی کردم . نمی دونستم چه جوری با زمان کنار بیام . فرشته دور برم بود و یا من باید دور و برش می بودم .با این که مادرم تازه فوت کرده بود ولی حس کردم که به نوعی هماغوشی با سیمین نیاز دارم . -فرخ پس کی می خوایم پیش هم بخوابیم .. می دونست چه جوری آتیشم بده . فتنه گری رو خوب بلد بود و منم از این که بسوزم . آتیش بگیرم هراسی نداشتم . -عزیزم فرشته اینجاست . اول اونو خوابش کنم . -عزیزم این قدر به پر و پای اون نپیچ اون که نصفه روز مث آدم عادیهاست . یه خورده هم داره فیلم بازی می کنه که تو هواشو داشته باشی-سیمین تو دیگه چرا این حرفو می زنی -خب یه چند روز اونو بفرست خونه مادر بزرگت . تو که دو تا مادر بزرگ و دو تا پدر بزرگت زنده ان . -یکی می خواد اونا رو نگه داری کنه . من بهشون سر می زنم ولی نگه داری فرشته خیلی سخته . یهو دیدی کنترلش از دست ما خارج شد و بست همه رو به فحش و کتک . گاهی می بینی یه حرف درستس رو اگه بهش بزنی تحمل نمی کنه .. ظرف غذار و از دستش میندازه زمین . اون کنترلش دست خودش نیست . -چرا اونو تحویل یه آسایشگاه یا محل نگهداری معلولین و اونایی که مشکلات ذهنی دارن نمیدی .. خونم به جوش اومده بود .. اخلاق سیمینو می دونستم . می دونستم که اگه باهاش در گیر شم و اون قهر کنه حداقل از این بر نامه و نقشه امشبش معافم می کنه و نمی تونم با هاش حال کنم ولی من اونو دوست داشتم می خواستم باهاش زندگی کنم . اون باید منو با همین شرایطم درک می کرد . اون باید منو قبولم می کرد با فرشته می ساخت . میومد کنار من در مغازه و شریک همه چیزم می شد  . اونو شریک زندگی و کاری خودم می کردم . اون لحظه نخواستم سیمینو ناراحتش کنم . -فرخ تو هم باید زندگی کنی . منم یک زنم . من تا کی می تونم با این شرایط بسازم . حالا اگه مامانت زنده بود یه چیزی .  من و تو می تونستیم با هم باشیم و خلوت کنیم . الان اگه باهام از دواج کنی فرشته خانوم هم باید بیاد کنار ما بخوابه ؟/؟ به نظر تو این منطقیه ؟/؟ من اینو به کی بگم . نمی دونم فرشته کجا بود .. اون گاهی وقتا می رفت یه گوشه حیاط . می نشست و به گلهای سرخی نگاه می کرد که در واقع باباش کاشته بود  . نگرانش بودم .. -بذار به حال خودش .. اگرم خواستی اونو تحویل یکی از همین مراکز درمانی یا نگهداری عقب افتاده های ذهنی  بدی من دکتر آشنا دارم .. تازه آشنا هم نمی خواد هر کی اونو ببینه شرایطشو درک می کنه . نیازی به سفارش هم نداره .. خیلی وسوسه ام کرده بود .. با این که این چند وقتی بار ها  اونو بوسیده بودم ولی بوسه های اون لحظه مون  طعم و معنای خاصی داشت .  آغاز راهی بود که ما رو به اوج هوس می رسوند .  راحت لباساشو در آورد و منو هم لخت کرد .. -سیمین الان فرشته میاد .. پاشد درو قفل کرد . -حالا دیگه نمیاد . افتاد روم .. سینه های درشتشو دونه به دونه میذاشتم توی دهنم و میکشون می زدم بدون این که سوتینشو باز کرده باشم . دستم رفته بود رو شورتش ...... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر