ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بازم که می خاره

دیگه خیلی خسته شده بودم . چند سالی می شد که شبا نه روزی یک ریز در حال درس خوندن بودم . از این کلاس به اون کلاس .. هم کلاس خصوصی رو میگم هم مدرسه رو. خیلی از مهمونی ها رو قیچی می کردم و می نشستم خونه درسمو می خوندم تا بالاخره از شر این دیو لعنتی یعنی کنکور خلاص شدم . خیلی هوس مسافرت و یه آب و هوای تازه رو داشتم . قولشو بهم داده بودند . ولی بابام واسه درگیریهای شغلیش نمی تونست بیاد و خواهرمم که تازه تویه شرکت کار گرفته بود و باید جاپاشو محکم می کرد نمی تونست همون اول بذاره و بیاد . مامانم هم مثل من هیجان  سفر داشت . از اون مامانای ناز و خیلی با حال بود . همش دنبال مد و آخرین لباسای روز و شیک ترینشون بود . با این که یه چیزی حدود 45 سال سنش می شد ولی خیلی اهل حال و شوخی و این جور چیزا بود . دوست صمیمی و دوران دبیرستانش کلید آپارتمان کوچیکشو تو دبی داده بود دست اون که  این یه ماهی رو هر وقت دوست داشت  می تونست به اتفاق خونواده بره اونجا که  بابا و خواهرم ضد حال زده بودند . منم خسته و مونده از دست این درس و کتاب دوست داشتم زودتر از این محیط در برم . شبا کابوس کنکورو می دیدم . حتی زمانی که بیدار بودم حس می کردم تصویر انواع و اقسام کتابا توی سرم در حال دور زدنه . مامانم دلش می خواست زود تر بره و دبی رو که این همه از زیبایی و تمیزیش تعریف می کنند از نزدیک ببینه . درهرحال یه آپارتمان خیلی کوچیک و نقلی که طبق گفته دوست مامان 50 متری می شد انتظار ما رو می کشید . من و مامان درسا دوتایی مون راه افتادیم و رفتیم . من واسه اولین بار بود که سوار هواپیما می شدم و لی مامان واسه اولین باری بود که می رفت دبی . قبلا همراه بابا به ترکیه و تایلند سفر کرده بود . واسه من تماشای خیابونا و فضایی که مثل ایران این همه دست و پا گیر نباشه و هیجان داشته باشه خیلی جالب بود . فروشگاههایی که سالها تبلیغات ماهواره ایشو دیده بودم می تونستم از نزدیک ببینم . افرادی با ملیتهای مختلف ... هندیها وایرانیها خیلی زیاد بودند و بعدش کره ایها و ژاپنی ها و جمعیتی از اروپایها .. مامان هم یه خورده خودشو فانتزی تر کرده بود . بیشتر دنبال خرید و از این فروشگاه به اون فروشگاه رفتن بود . یه خورده خسته ام می کرد که مدام بوتیک به بوتیک به دنبال شورت و سوتین و لبای و لباس زیر زنانه باشیم . ولی خب مامانه دیگه چیکار می شد کرد .. شاید اگه خونوادگی تر میومدیم من می تونستم یه جوری جیم شم و برم یه عشق و حالی بکنم . وقتی بیشتر هوس عشق و حال به سرم زد که یه چند کیلومتری دور از محل استراحتمون رفتیم به ساحل خلیج فارس.. وای چه زنایی .. آدم وقتی تصویر اونا رو تو کامپیوتر و اینترنت و یا فیلم ویدیویی می بینه یه چیزی و از نزدیک می بینه یه چیز دیگه . نمی تونستم چشم از اونا بر دارم . چه جوری هم بی خیال بودند . واسه منی که از ایران پاشده اومده بودم و همش در مضیقه و دور از اینا بودم خیلی سخت بود که این صحنه ها رو ببینم و نتونم خودمو یه جوری ارضا کنم . حتی بی خیال شده بودم از این که مامان همراهمه و منو می پاد . -دارا یه زن اونم یه محرم درجه یک همراهته این قدر که نباید چشم چرونی کنی . یه خورده مراعات منو بکن . راستش من با این که خیلی خجالتی بودم و همیشه یه شرم و حیای خاصی داشتم نمی دونم چی شد که اون روز شجاع شده بودم . شاید فکر می کردم چون این جا خارج از کشوره مامان با این فر هنگ من یه جوری کنار میاد . صورتم سرخ شده بود جوابی نداشتم که بدم . ولی فقط به اون زنا فکر می کردم و این که کدوم کیرها میخوان برن تو کوسشون . چی می شد یکی از این کیر ها کیر من بود . منو از اول طوری بار آورده بودن که خیلی خجالتی بودم . واما از این آپارتمان خیلی کوچیک بگم که شاید چهل متر هم نمی شد و اتاق خوابش هم خیلی نقلی بود . در هر حال من و مامان تو یه جای تنگ باید کنار هم می خوابیدیم . کولرو که تو محوطه پذیرایی قرار داشت روشن کرده و خودمون می رفتیم تو اتاق خواب که بغلش بود . با یه لباس زیر که تا انتهای باسنشو پوشش می داد خودشو مینداخت رو تخت و منم هم خیلی راحت کنارش دراز می کشیدم . نمی دونستم چیکار کنم . خیلی خجالتی بودم و اگرم در می رفتم چطور می تونستم برم و یه تفریحی بکنم . این کولری هم که نصب بوداز اون پنجره ای های مدل قدیمی بود و دوست مامان می گفت که نیازی نبوده که عوضش کنه چون واسه این محیط کوچیک کفایت می کرده . مامان می خوابید و منم به این فکر می کردم که اگه قرار بود بخوریم و بخوابیم و چهار تا خیابون بریم و چند تا لختی پختی نگاه کنیم تو تهرون می موندیم و به جای این عسل عسل گفتن ها می تونستم فیلم سکسی کامل ببینم و بیشتر حالشو ببرم . تو این جای تنگ این مامان منم همش داشت انواع و اقسام شورت و سوتین ها و لباس خوابا رو رو خودش آزمایش می کرد و می رفت جلو آینه تا ببینه که کدوم بیشتر بهش میاد . دیگه حساب اینو نمی کرد که یه پسر جوون داره اونو نگاه می کنه . هرچند بیشتر وقتا رو تخت دراز می کشیدم و از پهلو نگاش می کردم . و اون متوجهم نبود ولی اگرم بود خیالش نبود . یواش یواش حس کردم که دارم یه حسایی نسبت بهش پیدا می کنم . هرچی به چشام فشار می آوردم که دیگه نبینمش و این افکار شیطانی رو از خودم دور کنم نمی تونستم و این افکار وقتی بیشتر به سراغم میومدند که من و اون کنار هم می خوابیدیم و اون لباس زیر یا خوابش می رفت بالا و من تا ساعتها می تونستم به بر جستگی کونش خیره شم . کون مامان خواب از سرم می پروند و منو بیشتر اسیر حسرت می کرد . واما از حموم تنگش بگو که رختکن نداشت ویکی دونفر به زور داخلش جا می شدند . هر وقت مامان می رفت حموم مجبور بود لباساشو بذاره بیرون و شورت و سوتینش رو هم یه گوشه ای اون بیرون آویزون کنه . من از دیدن اون به هیجان میومدم . وقتی که درسا جونم می رفت حموم و صدای شیر آبو می شنیدم و مطمئن می شدم که بیرون نمیاد شورت تمیری رو که باید بعد از بیرون اومدن پاش می کردمی گرفتم و اونا رو بو می کردم و میذاشتمش تو دهنم . گاهی هم شورتو میذاشتم دور کیرم و تو رویاهام تصورمی کردم که دارم اونو میگام . یه بارهم که دیگه صدای شیر آبو نشنیدم و مدت زیادی از حموم رفتنش گذشته بود رفتم تو آشپز خونه و یه گوشه ای قایم شدم و هیکل لختشو وقتی که از حموم در اومد تا لباساشو بپوشه دید زدم . مامان عجب اندامی داشت . از سینه های درشت سایز 75 اون بگیر تا کون یه دست و بر جسته و اون گودی زیبا و هوس انگیز کمرش .. وای که دلم رفته بود . کیرم تو همون آشپز خونه شق کرده بود و در حال جلق زدن بودم که از بد شانسی مامان اومد آشپز خونه و چیزی بر داره . هر چند شلوارمو بالا کشیده بودم ولی کیر سیخ شده من  توی شلوار رسوام کرده بود . خودمو لعنت می کردم خداکنه نفهمیده باشه که واسه اون شق کردم . ولی یه جورایی نگام می کرد که من سختم بود . روزبعدش که تو خیابون قدم می زدیم یکی از همکلاسیهامو دیدم که اون به اتفاق خونواده اش اومده بود ولی مثل من این قدر در تگنا نبود . اونا چند تا داداش بودند و داداشا یه جوری خودشونو از بابامامانشون خلاص می کردند . چند دقیقه ای رو با دوستم بودم و اون از این می گفت که حتی اینجا تونسته یه دوست دختر گیر بیاره و یه محلولی از جیبش در آورد و گفت این قطره رو می بینی . بیست سی قطره از اینا می ریزم تو آب میوه اش و هوسش میره بالا یه جوری میشه که ولم نمی کنه . البته خودشم در جریانه .. -ببینم تو اوضاعت چطوره .. یه فکری مثل برق افتاد به سرم .. -هیچی منم با یکی از ایرونیهای اینجا دوست شدم ولی از این محلول ها اگه بهم بدی که بتونم مخفیانه تو آب میوه یا یه نوشیدنی بریزم و بدم بخوره بد نیست . یه بسته از اون پلمب شده هاشو داد دستم و ازم پول نگرفت . -این از اون اسپانیایی های اصلشه . فقط حواست باشه چیزی نفهمه .. من باید یکی از اینا رو رو مامان آزمایش می کردم ببینم تا چه حد عمل می کنه . یعنی می تونم هوس اونو ببرم بالا ؟/؟ یه نقشه ای رو تو ذهنم مرور می کردم . می دونستم که آب انبه خیلی دوست داره . یکی از این چیزا خریدم و بعد از شام که بر گشتیم خونه یه لیوان واسش ریختم و چند تا از اون قطره ها هم داخل لیوانش خالی کردم -دارا چقدر مهربون شدی تو از این کارا واسم نمی کردی -خب مامان ما اینیم دیگه .بالاخره تو مسافرت باید هواتو داشته باشم . در نبود بابا من مردتم دیگه -قربون مرد خودم برم . با همون تن نیمه لختش اومد و صورتمو بوسید که دلمو برد . شانس آوردیم که تو هتل نبودیم وگرنه این نقشه من نمی گرفت یا نمی تونستم پیاده اش کنم . کولر رو دستکاری کردم که روشن نشه . مامان هم که از کارای فنی چیزی سر در نمی آورد . آب میوه رو هم که خورده بود . کولر هم که مثلا خراب شده بود . این جوری مجبور بود ملافه شو بندازه و من تنشو می تونستم ببینم . -دارا خیلی گرمم شده . -چیکار کنیم مامان الان که شبه و ما هم اینجا آشنایی نداریم بیاد کولرو یه نگاهی بندازه . باید صبر کنیم تا فردا ولی اگه یه دوش بگیری خنک شی می تونی راحت بخوابی . -آره ولی قبلا دوش می گرفتم کولر روشن بود و نیازی نبود که تو حموم کیسه بکشم ولی الان تا چرک نکنم تنم خنک نمیشه . زحمتت زیاد میشه اگه بخوای بیای و واسم این کارو انجام بدی -مامان چه زحمتی واسم رحمته که بتونم یه کار مفید واست انجام بدم . دوتایی مون رفتیم حموم مامان سوتینشو در آورد ولی شورتشو نه . تو اون حموم کوچیک نمی شد دراز کشید و من پشت مامانو که رو زمین نشسته بود کیسه می کشیدم .. -دارا من نمی دونم حالم چرا این جوریه . یه خفگی خاصی دارم .. -پاشو یه آب سرد به خودت بزن .. مامان رفت زیر دوش آب سرد ولی بازم اون حالت دگرگونیش سر جاش بود و نمی دونست چه طوری باهاش کنار بیاد .. یعنی راستس راستی هوسی شده و خودشم نمی دونه چشه . با این حال من که یه خورده خجالت می کشیدم سعی می کردم به جاهای بالاتر از خطر بدنش دست نزنم ولی او ازم می خواست که این کارو واسش انجام بدم . -دارا من انگار قوتم گرفته شده رو سینه هامو هم چرک کن .. اوخ که چه سینه هایی . وقتی که با کیسه رو سینه هاش می کشیدم صدای آه کشیدنها شو می شنیدم و  باز و بسته شدن آروم چشاشو می دیدم و حس می کردم که باید یه جورایی حشری شده باشه . حتی ازم خواست که رو باسنشو هم کیسه بکشم . عجب گوشتی و عجب باسن سفتی ولی وقتی که روش کیسه می کشیدم عین ژله می لرزید ولی انگاری می گفت دارا بیا منو بخور .. منم تو رویاهام می گفتم درسته می خورمت . فقط بذار بخورمت .. خلاصه من و مامان رفتیم تو رختخواب -مامان خنک شدی -از اون نظر آره ولی بازم همون یه حسو دارم . می خوام پاشم برم بیرون یه چیزی بخرم .. -مامان تو که امروز بازم واسه خودت لباس خریدی این وقت شب کجا بری . -همه جا امنه . تازه نیمه شب اینجا بر نامه ها ردیف میشه و مردم همه  میان بیرون . -منم باهات میام . مامان که دید این جوریه و سنبه پرزوره و منم کنه شدم دیگه ول کرد . ظاهرا می خواست بره یه جورایی حال کنه یا حال بده . کمی عصبی به نظر می رسید . .پشت به من و بدون این که ملافه ای رو خودش بندازه دراز کشید و منم در حسرت کوس و کونش به بدن لخت و وسوسه انگیزش خیره شده بودم . دستمو گذاشته بودم لای شلوارمو با کیرم بازی می کردم . مامانم همین کارو با خودش انجام داد و با کوسش ور می رفت . نمی دونست که من نگام به اونه یا چون به این کارا عادت نداشت فکر نمی کرد که یکی اونو می پاد. یه لحظه دیدم که داره روشو می کنه اینور منم دستمو از تو شلوارم کشیدم بیرون و چشامو بستم . ولی حس کردم که فهمیده من بیدارم -دارا می دونم بیداری ولی من حالم اصلا خوب نیست . نمی دونم چرا . -مامان فشارت بالاست ؟/؟ -نه من سابقه ندارم . فقط تمام تنم یه حالت گرگرفتگی داره . انگاری با یه چیزی باید آروم و قرار بگیرم .-حتما دلت واسه بابا تنگ شده -نمی دونم یه چیزی تو همین مایه ها . -حالا منو ببین فکر کن بابا رو دیدی . -دارا بیا یه خورده نزدیک تر تنتنو بزن به تن من ببین چیزی حس می کنی .. -مامان اگه گرمته این جوری که خفه تر میشی .. ولی با این حال خودمو بهش چسبوندم . کیرم که شق شده بود رو یه خورده دادم عقب که به کونش نخوره ولی دیدم اون کونشو بهم چسبوند و کیرمو حس کرد . سکوت کرده بودم و چیزی نمی گفتم ولی می دونستم که اونم از این تماس خوشش اومده ولی هیشکدوم سکوتو نمی شکستیم . -مامان بهتر شدی ؟/؟ -نه لحظه به لحظه حس می کنم که دارم بد تر میشم . ببینم تو آب انبه به من دادی یا مشروب ؟/؟  خودمو زدم به ناراحتی و رفتم از همون آب میوه باقیشو آورده و گفتم اگه می خوای برات بریزم . از همین من خودمم خوردم -عزیزم به دل نگیر باهات شوخی کردم . بغلم بزن . این بار با هیجان و هوس خاصی بغلش زدم . از این هراس داشتم که اثر این دارو کم شه و مرغ از قفس بپره . اون دیگه پیش من هم رعایت نمی کرد و بی اراده یا با اراده دستشو می ذاشت لای شورتشو کوسشو می خاروند . منم که طبق خواسته اون دستمو گذاشته بودم رو سینه هاشو واسش خارش می زدم -مامان چته -اگه حالت خوب نیست ببرمت دکتر ..-نه نه .. حالم خوبه ... فکر کنم این آب میوه اش خالص بوده و مواد شیمیایی و نگهدارنده نداشته یه اثرای عجیبی رو من داشته -مامان چه اثرایی .. -نمی دونم نمی دونم چی بگم دارا روم نمشه . دستام دیگه بی حس شده از بس خودمو خاروندم . -درسا جون اگه می خوای من بخارونمش -چی ؟/؟  .. کمی فکر کرد و گفت باشه عیبی نداره . پسرمی و مسئله ای نیست . شورتشو تا نیمه کونش کشید پایین . -دارا اگه سختته بازم پایین تر بکشم . -من خودم این کارو می کنم . تو دستای گلتو خسته نکن . دستای مامانو بوسیدم و شورتشو تا آخر از پاش در آوردم و یه دستمو از جلو و یه دستمو از پشت و طرف کونش به کوسش رسونده و ده انگشتی خاروندن کوسشو شروع کردم و چقدرهم این کوسش خیس بود . -مامان همین جا ها میخاره -اوووووففففف آره دارا خارشش خیلی زیاد ه دستت درد نکنه این جوری که می کنی دلمم یه جوری میشه . فکر می کنم بیشتر دارم داغ می کنم و اون حالت من داره اوج می گیره -درسا جون اگه می خوای دیگه به این کارم ادامه ندم . -نه نه  حالا که به این جا رسیدم اگه این کا رو نکنی بدتر میشم . از پا میفتم نمی دونم چیکار کنم . خواهش می کنم ادامه بده . کاشکی جا داشتم و تو هم با انگشتای  پاتم به انگشتای دستتم اضافه می کردی . حالا دیگه خاروندن کوس مامانو طوری انجام می دادم که گاهی انگشتام می رفت توکوسش و اونم با فریاد و جیغ و ناله داشت ازم می خواست که ادامه بدم . چقدر خوبه اینجا هر چی جیغ بکشی و خودتو خالی کنی کسی نیست که باهات کاری داشته باشه . حالا دیگه ازم می خواست انگشتامو بفرستم اون داخل و می گفت که اون تومی خاره . منم دیگه خیلی بیحال شده بودم . بعد از یه چیزی حدود بیست دقیقه رو کرد و گفت نمی دونم چرا هرچی بیشتر با این حالتم مبارزه می کنم بازم باید قویتر بجنگم . مثل یه معتادی شدم که نمی تونم با یه مواد کم خودمو بسازم . نگاش افتاد به ورم تو شلوارم .. یه اشاره ای بهش زد و گفت ببینم اونجاتو چرا این جوری سیخ شده و انگار داره تعظیم می کنه و یه چیزی می خواد . ای ناقلا . نکنه ماما نشو دید این جوری شد . از خجالت سرخ شدم . با این که می دونستم درسا جون خودش حشری و خیلی دلش  می خواد ولی این طرز صحبتش منو یه جوری کرد . کشیدمش پایین .. -می دونی دارا وقتی یه مرد هوس داشته باشه و یه چیززنونه بخواد اینجاش این جوری میشه . چراراه دوری بریم و باهم رودر بایستی داشته باشیم راحت بگم این کیرت واسه کوس من شق کرده -نه مامان این طور نیست . -دارا من هنوز خارشم گرفته نشده .. و با یه چیز قوی تری باید خودمو ردیف کنم .  سشوار رو آوردم و خواستم با دسته اون بکشم رو کوس مادرم که گفت تو چطور می تونی این غیر بهداشتی ها رو بفرستی تو کوسم .. دستشو گذاشت رو کیرم و گفت این که همین الان بوده حموم و تر و تمیزه . بااین می تونی کار دستتو ادامه بدی .. مامان دستشو که گذاشته بود روکیرم حس کردم آبم داره می ریزه -آخه مامان زشته .. -حالا بیا خودتو لوس نکن . نگو که دلت نمیخواد .از من دیگه خجالت نکش . پیش قاضی و معلق بازی . من که دارم کیرسر به هواتو می بینم .. کیر ما مردا واقعا رسوا می کنه . د رسا رو تخت طاقباز کرده بود و ازم خواست که برم روش و بعد کیرمو گرفت تو دستش و اونو به طرف کوسش هدایت کرد . راستش تا حالا کوس نگاییده بودم و با راهنمایی و فرمون دادن اون کیرم واسه اولین بار رفت تو کوس . اونم کوس مامان درسا . چه حرارت و داغی باحالی داشت . نمی دونستم تا این حد کیف میده . اگه می دونستم زودتر پررو می شدم و می رفتم دنبال کوس های دیگه . نیم دقیقه هم نتونستم تحمل کنم و فرت فرت آب کیرم توی همون کوس خالی شد . -بچه تو چقدر آتیشت تنده . تو که حالت ازمن خراب تره . وبی طاقت تر از منی . آب کیر من از اطراف کوس مامان در حال بیرون ریختن بود . -باید این ملافه ها رو بشورم که اگه انسیه یه وقتی اومد رو تخت خودش فکرای بد نکنه -مگه ما داریم کارای بد می کنیم .. -دارا کیرت یه خورده شل شده . چقدر بی اراده ای .-چیکار کنم مامان واسم زن نمی گیری -بچه پرروی خجالتی  تو که تازه درست تموم شد . نه کاری نه خدمتی نه ادامه تحصیلی .. مگه ما الان تو عربستان چهار ده قرن قبل زندگی می کنیم ؟/؟ بیا اینم زن . دیگه چی می خوای . کیرتو بیرون نکش بذار همون داخل بمونه و خوب سفت و شق شه که بتونی ادامه بدی و خوب حالمو جا بیاری یه چند دقیقه ای گذشت . تو اون چند دقیقه یه خورده هوسم فروکش کرده بود ولی دوباره حس کردم که داره این هوسم بر می گرده و این بار کمر درسا رو گرفته و روش سوار شده و با سرعت عجیبی کوسشو می گاییدم . -مامان چطوره حالت چطوره .. -ادامه بده هنوز تند و داغم . خوشم میاد این حالی که من دارم دوست دارم تو این حال بمونم . یه کیفیه که با این حرکاتت داره همه جا پخش میشه -مامان تو که گفتی داری مریض میشی .. -این از اون بیماریهای باحاله . حالا که دکترشو گیر آوردم دوست دارم همین جور مریض بمونم یه خیلی .. -پس دوست نداری درمان شی -چرا یه خیلی باید آمپولم بزنی تا شفا بگیرم . رو درسا جون خم شده لباشو بوسیدم و سینه هاشو به سینه هام چسبوندم . کیرمو هم از تو کوسش در نمی آوردم و سیر سیر تا اونجایی که دلم می خواست اونم می گاییدم و اونم مرتب جیغ می کشید تا این که کمرمو محکم فشار گرفت و ول کرد -اوخ جوووون دارا دارا دارا پسرم هیچوقت این جوری نشده بودم و این جوری تموم نکرده بودم . این چه قطره ای بود که مامان خورده بود با این که یه بار ارگاسم شده بود بازم می خواست و هوس داشت . این بار اونو دمرش کردم و کردم تو کونش . کونش راحت کیرمو قبول کرد . کیرمو که می کردم تو کونش و همراه با گاییدنش تخت فنری بالا و پایین می رفت و بهمون یه حال عجیبی می داد . دستمو هم از زیر گذاشته بودم رو کوس مامان و انگولکش می کردم -دارا دارا کون کردنتم مثل کوس کردنت باحاله .. حس می کنم کونم شده کوس و آبش داره خالی میشه بکن . بکن کیرتو بیشتر توکونم فشار بده . با دستاتم کوسمو هم چنگش بگیر محکم . محکم . ناخناتو فرو کن تو کوسم . جرش بده پارش کن . خواهش می کنم .. جیغ و دادش اون فضا رو گرفته بود و فکر کنم همسایه ها و هر کی هم که از راه پله می رفت صدای ما رو شنیده بود . مامان اون زیر من خودشو به آب و آتیش زده بود و با حرکاتی که به خودش می داد بهم کمک می کرد -دارا دوباره ارضا شدم . اگه می خوای به کونم آب بده زود باش زد باش . کون  مامانو هم به اندازه کافی گاییده بودم -اووووففففف درسا جونم چقدر کیف داره . مامان حالت چطوره -آبتو خالی کن تا بگم .. -بگیر که اومد .. ریختم و ریختم تا می تونستم ریختم -درسا دارم از خوشی می میرم .-کیرتو بکش بیرون کار دارم . کیرمو از کون مامان بیرون کشیده و اونم اونو گذاشت تو دهنش و واسم ساک زد . چقدر به این حرکتش نیاز داشتم . انگار تمام خستگی هام با این کارش رفع شد . با همون بیحالی ازش پرسیدم مامان نگفتی چطوری -عالی تر از این نمیشه . بازم دلم میخواد ولی دیگه بسه بهتره بریم بخوابیم .. نصفه شبی تو بغل هم خوابیدیم .. نزدیکای صبح دیدم که مامان خوابه هنوز و بدون این که بفهمه رفتم کولرو درست و روشن کردم و اونم نفهمید که کار من بود . بعدا فکر کرد از اشکالات برقی بوده . وقتی که از خواب بیدار شدیم یه خورده رفت تو فکر . یکی یکی اون چه بر سر ما گذشته بود رو به یادش آورد . -دارا اون چیزی که بین ما اتفاق افتاد یه حادثه بود . فراموش کن دیگه تکرار نمیشه -باشه مامان یه حادثه مسافرتی بود . خیلی با هم جدی تر برخورد می کردیم .. واسه این که شک نکنه یه آب میوه دیگه واسش خریدم و این بار آناناس و همون برنامه دیشب تکرار شد . بااین تفاوت که این دفعه کولر خراب نبود .. دیدم مامان بازم خوابش نمی گیره و یه جورایی به من و داخل شلوارم نگاه می کنه .. -دارا بازم منو می خارونی ؟/؟ -درسا جون من می ترسم که یه اتفاقی مث اتفاق دیشب بین ما بیفته آخه تو خودت گفتی که باید همه این چیزا رو فراموشش کنم . و اصلا بهش فکر نکنیم .. -راست میگی .. چند دقیقه ای این ور و اون ور کرد و گفت .. -بیا حالا یه بار و دوبار فرقی نمی کنه . سفر دبی بوده و یه حال و هوای دیگه ای . رفتیم ایران دیگه بهش فکر نمی کنیم . این بار شورت مامانو خودم از پشت پاش کشیدم پایین و کونشو لیسیدم و با گاز زدن روی هر تیکه ازکونش نشون دادم که چقدر هوسشو دارم . سینه هاشو میک زدم و یه سری از کارهایی رو که شب گذشته در اثر عجله انجام نداده بودم انجام دادم . مامانو دیگه حالی به حالیش کرده بودم . تا صبح علی الطلوع داشتم می گاییدمش .. روزبعدش برگشتیم ایران . حس کردم که این باید بهترین سفر عمرم باشه و دیگه گاییدن مامانو به خواب ببینم . دیگه اون اعتماد به نفسو نداشتم . قطره رو  با خودم نیاوردم . می ترسیدم تو فرودگاه گیر بدن و یا این که مامان بفهمه و دستم رو شه . حیف شد ولی باید همه چی رو فراموش می کردیم . چقدر این چند روزه زود گذشت . وقتی رسیدیم خونه صبح بود و خواهرم و پدرم بودن سر کار . جداگونه یه دوشی گرفتیم و مامان رفت که بخوابه .. صدام کرد که کنارش بخوابم .. این بار کاملا لخت بود .. نههههه نههههه -مامان بازم می خاره ؟/؟ -بیا بیا دارا بهت عادت کردم .. این بهترین لحظه زندگیم بود . بهتر از اون لحظه ای که تو دبی گاییده بودمش . رفتم طرفش . با اعتماد به نفس . چون می دونستم این بار این خود خودمم که تونستم اونو به طرف خودم بکشونم . .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

21 نظرات:

ایرانی گفت...

سلام به دوستان و خوانندگان عزیز و دوست داشتنی ..بازم تابتون شد و ترافیک اینترنتی زیاد ..داستان بازم که می خاره به در خواست یکی از دوستان بود که داستان سکس با مامان در دبی را می خواست . منو ببخش که کاملا عاشقانه بوده و باور باورها آمیزه ای از عشق و سکس ..فعلا شب به خیر و خدا نگه دار همگی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سارای نازنین ! اگه این پیام منو می خونی یا خوندی یه ایمیل به امیر بفرست تا داداش امیر پاسخ کامل منو در خصوص داستانت برات بفرسته ..این دومین پاسخ منه که این یکی بلافاصله بعد از خوندن داستان نوشته شده و بعد از ظهر فرستادم علت این که میگم به ایمیل امیر بفرست واسه اینه که به خاطر کثرت ایمیل ها در این باکس امیر وشلوغ بودن دور و برش یه اشتباهی صورت نگیره و اون ایمیل قبلی ممکنه تو صفحات این ور و اون ور شه . اگه داستان عشقی دوست داری منو ببخش رو بخون . اگه سکسی عشقی دوست داری باور باور ها را مطالعه کن ..دومین جوابیه من هم به اندازه دو تا داستان دنباله دار میشه . آخر هفته خوبی داشته باشی ..ایرانی

کیوان گفت...

با سلام خدمت ایرانی عزیز و تشکر بابت زحمات شبانه روزیت خسته نباشی.

ایرانی گفت...

سلام به کیوان داداش عزیز . ممنونم از زحمتی که کشیدی و پیام گرمی که فرستادی . شاد و سر بلند باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

مرسی دادش گلم عالی بود

ایرانی گفت...

متشکرم داداش خوبم .دلفین مهربان ..ایرانی

saeed گفت...

سلام خیلی داستان قشنگی بود

ولی بقیه داستان ها حذف شدن
داستان های قدیمی رو میگم

ولی باز موفق باشی ایرانی

sara گفت...

merc.
amir jan merc lotf kardi ru emailet javab nadam hes kardam kare dorosti nist.

sara گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
مجتبی گفت...

ممنون ایرانی عزیز که به درخواستم جامعه عمل پوشوندی
اما اگه میشه اون کلمه خلیج رو در داستان به خلیج فارس تبدیل کنی عالی میشد.
بازم ممنون.

ایرانی گفت...

سلام سعید جان . منظور از حذف شدن اینه که دیگه شبیهش نوشته نمیشه یا عنوانش برای ورود به متن داستان وخوندنش حذف شده ؟ درمورد اول باید بگم که خب سبک نوشتن من این جوریه ولی اگه منظورت همون حدس دوم منه که باید همین باشه هیچ داستانی حذف نشده بلکه این سایت علاوه بر زیبایی و جذابیت رنگ و نوشتاری که پیدا کرده داستانهاش هم بر اساس حروف تنظیم شده و هم بر اساس تقدم و تاخر زمانی انتشار که پس از پایان حروف بندی میاد روی کار که این یک کار جالبیه که من در وبلاگ دیگه ای به چشمم نخورده و هیچ داستانی حذف نشده .. ممنونم از پیامت .موفق باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سر فرصت این کارو انجام میدم مجتبی جان ..علت استفاده از این کلمه اطمینانیه که ما به این اسم خلیج داریم که وقتی بهش اشاره می کنیم یعنی همون خلیج همیشگی فارس ..بازم چشم واسه این که سوءتفاهمی نشه دفعه دیگه رفتم وب این کارو می کنم . شبت خوش ..ایرانس

ایرانی گفت...

به سارای عزیزم سلام مجددی میگم امیدوارم ارسالی ها ارسال و دریافتی ها دریافت شده باشه یعنی دو جوابیه دیروز و پریروز خودمو میگم . موفق باشی ..ایرانی

جيبر گفت...

داستان عالي بود_ايراني عزيزمن با موبايل ميام تو اين سايت نميتونم به طبق تاريخ داستانا بيش برم يه كاري واسه ما بكن عزيز دل من الان 3روز كه از داستانا عقب افتادم نميتونم پيداشون كنم:((
جيبر

ایرانی گفت...

سارای عزیز خسته نباشی . نمیدونم چرا پیام دوم تو رو در بالا الان دیدم . باید چند ساعت پیش متوجهش می شدم . چند دقیقه پیش یه پیامی رو گه گفته بودی دیگه به ما سر نمی زنی جواب دادم . حالا یه خورده دیر شده اگر یه یار دیگه از اونی که فکر می کنی آخرین بارته بیشتر به من سربزنی یعنی به سایت فردا به اون پیام دومت هم پاسخ کامل تری میدم در ذیل همین داستان . حالا یه خورده دیر وقته . به بزرگواری خودت منو ببخش . فکر نکن بی توجهی کردم .و نخواستم جواب بدم خداحافظ ..ایرانی

ایرانی گفت...

سارای مهربان برای آن که درمورد یک مسئله قضاوت کرد باید تمام ریزه کاریها را دانست و اگر تمام ماجرا همانی باشد که من خوانده ام پس با اعتماد به نفس بجنگ و مبارزه کن . برای خواسته هایت و رسیدن به آن تلاش کن . امیر قصه تو که سهله گردن کلفت تر از او هم هیچ کاری نمی توانند بکنند . قوی باش و اگر هم احساس ضعف می کنی این سستی و ضعف خود را به او نشان نده و خود در جبهه ای دیگر با ضعف خود نیز بجنگ . اگر خود را از اول بازنده بدانی برای همیشه باخته ای پس امید وار باش وقتی که قدم در کاری بگذاری و با توکل به خدا و اراه خودت همت بالایی داشته باشی به خودت افتخار خواهی کرد . به خودت بگو که می توانی .سرت را بالا بگیر حتی اگر دیگران سر افکنده ات بدانند چون آن که به تو هستی بخشیده سربلندی تو را می بیند . تازه هنوز که چیزی نشده جز بازیهای بی نام و نشان و الکی خوش کامپیوتری و مشتی خاطره ناخوش که که هر کس دیگری به جای امیر می توانست این نقش رابرایت بازی کند . باور کن که می توانی ..می توانی به خواسته هایت برسی اگر باور ها را باور بداری اگر خود را باور بداری . ریزه کاریهای مبارزه بعد از شزوع باید مشخص شود . کلیات آن را از همین حالا ارزیابی کن ..حالا اگه خودت با این شرایط ساز گاری و حرفددلت با زبانت هماهنگ نباشد اون دیگه وضعیت دیگه ایه که خودش یه بحث جداگانه میخواد . یعنی ته دلت تو دل نداری که ازش دل بکنی ..بقیه در پیام بعدی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سارا جان ! هم تو و هم من داریم سر خودمونو کلاه میذاریم ..یه کلاه شرعی . خودمونو توجیه می کنیم فریب میدیم . میگی همین اعتقاد قلبی و زبونی رو هم نداشته باشیم ؟ تو به سوی خدا بایست . ایرانی از خدا بگه ..شما هردو تا حسش کنین به یادش باشین شاید اون شما رو فراموش نکرد . میگن صبر خدا خیلی زیاده ..مثل همه چیزای دیگه اش که قوی تر و بزرگتر و زیاد تره و با این متر و وزنه ای که ما داریم قابل اندازه گیری نیست . بعضی وقتا آدم برای کارای خودش توجیه میاره ..یه موجود زنده و هوشیار خیلی پیچیده بوده و واقعا شناختنش مشکله . از شیطانی که معلم فرشتگان بود بالاتر میخوای ؟/؟ از اینایی که امروز راه اونو در پیش گرفته لباس دین به تن کرده اند خیلی قویتره .. فکر کردی این هزاران سالی که به فرشته ها درس می داده و خدا را عبادت می کرده بهش اعتقادی نداشته ؟ فکرکردی حالا اعتقادی نداره ؟ ... اشکال اینه که بعضی وقتا بعضی آدما و موجودات فکر می کنند که واسه همیشه زنده اند . مثلاایرانی امروز 30 سالشه قکر می کنه واسه همیشه 30 ساله می مونه ..فردا 35 سالشه فکر می کنه همیشه در این سن می مونه ..زندگی رو برای خودش می خواد. دنیا رو برای خودش می بینه . تنبلی می کنه سستی می کنه .یه وقتی به خودش میاد که حس می کنه اگه از لذتهای زود گذر استفاده نکنه سرش کلاه رفته چون می بینه بقیه این کارو کردند . بقیه رفتن تو چاه لذت های فریبنده پس ایرانی هم باید بره .. می بینه نمی تونه از چاه در آد از آدما کمک میخواد ولی همه آدما یا خودشون داخل چاهن یا دارن ازش فرار می کنن . خیلی کم پیش میاد یکی بخواد دست یکی دیگه رو بگیره و تو اینجا خدا رو داری . اونی که تو رو بیشتر از خودت می شناسه و دوستت داره وایرانی هم همینو حس می کنه . باورها و عشق و محبتها آن قدر پایه هاش سست شده که یه آدمی بخواد بیاد کمکش اون باورش نمیشه ..باورش نمیشه که شاید یکی باشه که خودخواهی ها رو زیر پاش له کرده .درپیام بعدی میریم رو یه مطلب دیگه ..ایرانی

ایرانی گفت...

سارای مبارز چندباره سلام ! اما چرا از سکس می نویسم و به خدا اعتقاد دارم . خب تو هم از سکس می خوانی و به خدا اعتقاد داری . نیاز به این مورد چه مجرد باشی چه متاهل وجود داره و توجیه ما و من اینه که شاید داریم یک نوشته درمانی و یک هیجان درمانی انجام میدیم اما اگه بخواهیم خیلی معتقدانه وارد بطن قضیه بشیم می بینیم کار درستی نیست . اما جوانان و جامعه خوانندگانی که به این سایتها میان اکثرشون مجردند و نیاز های خاصی دارند که ازش دورن یه جوری خودشونو سرگرم می کنن و چه اشکالی داره در کنار همین نوشته های سکسی براشون عاشقانه هم بنویسی از عشق و ایمان و خدا بگی از دوستی ها بگی از این بگی که سارا به عنوان یک دوست می تونه به ایرانی کمک کنه .. از این که کلام ما لا به لای داستان و مطابق نیاز ما می تونه یه چیزی باشه اما در زبان گفتاری ما می تونه مودبانه باشه . می تونیم با گفتار و حرفای قشنگ نشون بدیم که چقدر واسه هم ارزش قائلیم . یک شبه نمیشه تمام این باور ها و بیماریها و مشکلات جامعه رو از بین برد . شاید اگه به جای این همهمه ها ثروتهای ملی در جهت تولیدات ملی به کار انداخته می شد جوانان می رفتند سر کار سن ازدواج پایین تر میومد و گرونی نبود و توقعات دختر خانوما و خیلی از چشم و هم چشمی ها چه از طرف آقایون و چه خانوما کمتر می شد این مشکلات رو نداشتیم ولی باید سعی کنیم بارعایت ادب و نزاکت از این مجموعه ای که برای من و توست نهایت استفاده رو بکنیم . شاید خداوند ما رو هدایت کرد . البته تا ما چیزی رو نخواهیم و اراده نکنیم اون واسه ما کاری نمی کنه . سارا باید بخواد ایرانی باید بخواد که حرف دل و عملش یکی باشه و اون وقت هردوشون هدایت شن . من به خدا و اون اسلامی اعتقاد دارم که دین رحمت و بخشایشه . به اون حضرت علی که ناسزا رو تحمل می کرد و مثل یک شهروند عادی می رفت پیش قاضی تا جوابگوی شکایت شاکی باشه و حتی یک بار سهوا محکوم هم شد نه به اون ...در ضمن اون نمازی بیشتر مورد قبول خداست که با تمام وجود و احساس باشه . وقتی که سارا سواد داره فرهنگش بالاست پس بهترهم می تونه خدا رو عبادت کنه .دید و دیدگاهش روشن تره و مسئولیتش هم سنگین تر . یعنی بهشتی که براش در نظر گرفته میشه به نسبت آدمای کم سواد یا ساده خیلی بالاتره و اگه خدای نخواسته جهنمی هم باشه خیلی سوزنده تره ..ما باید با تمام عشق به سوی خدا بایستیم . اگه نمی تونیم حضور قلب داشته باشیم به نظر من بهتره که با همون حالت ادامه بدیم تا قلبمون سنگ تر و سیاهتر از این نشه و اون آمادی برای باز گشت رو همیشه داشته باشیم . سارای عزیز تو با ایمان و قلب پاک و نرم و مهربان و اندیشه بالایت می توانی به سوی خدا باز گردی . برای من هم دعا کن . روز گذشته با توجیهی که کردی برای همیشه با من و امیر خداحافظی کردی ..عیبی ندارد در این خانه تا موقعی که باز باشد به روی همه دوستان و عاشقان باز خواهد بود .هرجا که باشی دست خدا به همراهت برای ما دعا کن . باتمام وجودم برای تو آرزوی خوشبختی می کنم و برای همه انسانها ..انسانهایی که می خواهند نیک باشند و انسانهایی که از بدی گریزانند ..دست خدا به همراهت ..ایرانی

ایرانی گفت...

جیبر جان ما در این سایت هم به ترتیب تاریخ انتشار داستان داریم هم به ترتیب و دسته بندی حروف . من حتی یک بار هم از موبایل برای ورود به اینترنت استفاده نکردم . من خودم برای ورود به سایت اصلا انگلیسی نمی نویسم . می نویسم سایت امیر سکسی وارد صفحه دوم گوگل که شدم یکی از داستانها رو که تو صفحه تقسیمات گوگله انتخاب می کنم مثلا سکس با دوست زنم ساناز ..رو اون کلیک می کنم وارد سایت می شم . اینجا اگه رو صفحه اصلی که بالا نوشته شده یا روی عنوان سرچ در کنار جستجوی وبلاگ که سمت راسته کلیک کنی آخرین داستانها و داستانهای جدید میان رو صحنه ..حالا موبایلو من نمی دونم باید همین چیزا باشه کلید هاش این ور و اون ور میشه . خب داداش عزیزم شاد و خندان بای خدا نگه دارت ..ایرانی

مرتضی گفت...

ممنون ایرانی.

ایرانی گفت...

منم ازت ممنونم داداش مرتضی . شاد باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر