روز و شب همین جور میگذشت دیگه رسیده بودیم به اواسط دی ماه..
یه روز که از دانشگاه رسیدم خونه دیدم کسی خونه نیست؛سارا هم که پیش سمیرا و دوستاش بود.
یکی دو ساعت بعد مامان و بابا باهم اومدن حسابیم خوشحال بودن.
-سلام کجا بودین شما!
مامان-سلام عزیزم
بابا-سلام علیرضا خان
-نگفتین کجا بودینا!
مامان-وایسا لباسامونو عوض کنیم میایم مفصل حرف می زنیم.
مفصل؟!مگه قضیه چیه!مشکوک می زنن.
روی راحتی دراز کشیدم تا مامانو بعدش بابا اومدن.
مامان-علی مامان اینی که الان بت میگم یکم عجیب به نظر میاد اما واقعیه.
-ای بابا بگو دیگه نگرانم کردین..
-علیرضا عمو مسعودو یادته؟عموی بابابزرگ.
-آره همون که آلمانه دیگه!
بابا-آره همون
مامان-خب یه ماه پیش فوت کرد.
-این الان کجاش عجیب بود آخه!
-وایسا هنوز تموم نشد؛این عمو مسعود حسابی پولداره؛باید بگیم بوده.یه پسر داشت که بخاطر سرطان 2سال پیش فوت کرد.یعنی هیچ وارثی نداشته آخه زنش هم خیلی وقت پیش مرده.
مامان-امروز وکیل عمو از آلمان زنگ زد گفت یک چهارم اموالشو به ما بخشیده یعنی من علی
-مامان خدایی داری راست میگی؟؟؟؟!!یعنی ما پولدار شدیم؟!!!!
-آره عزیزم منو باباتم هنوز تو شوکیم.
-حالا چقدری هست ارث ما
مامان-حول نکنیا!حدود 30میلیارد تومن
-وایییییی مامان میدونی 30میلیارد یعنی چی؟
اون لحظه کلا تو هنگ بودم با شنیدن اون عدد مغزم ارور داده بود.
همینجور داشتیم درمورد این پول و کارایی که میشه باش کرد صحبت میکردیم که سارا اومد.وقتی رفت تو اتاق لباس عوض کنه منم رفتم تو اتاقش.
-دارم لباس عوض میکنما!
-خب حالا؛خوبه شوهرتم.سارا بیا یه لحظه کنارم بشین یه خبر مهم بهت بگم.
-باشه الان اومدم.
سارا که نشست مو به مو ی قضیه رو براش تعریف کردم از خوشحالی نزدیک بود پس بیفته گرفتمش تو بغلمو یه لب طولانی ازش گرفتم.
-علی واقعا عجب دنیاییه
-اوهوم؛بالاخره شانس به ما هم رو کرد؛چه کارا که نمیشه کرد با این پول.
-علی
-جون دلم؟
-این پول باعث نشه تو عوض بشی!
-نه عزیزم؛خودمم به این موضوع داشتم فکر میکردم؛قرار نیست خودمو بگیرم یا عوض شم.من همون علی هستم یه کس خل.
-ادب می باره همینجور.اما دوست دارم دوست دارم.
به خودم محکم فشارش دادم -من بیشتر تر دوست دارم؛
اون روز تا شب واقعا عالی بود؛موقع خوابیدن رفتم پیش سارا تا یکم حرف بزنیم.
-سارا عید با هم میریم دوبی چطوره؟!
-اما موقع عید میخوام برم پیش خونوادم؛دلم براشون خیلی تنگ شده.
-آخ آره حواسم نبود؛اگه هفتم اینا بریم چطور!
-عالیه؛من با تو حاضرم جهنمم بیام.
-تمام سعیمو میکنم که ببرمت بهشت عزیزم.سارا!
-جانم؟
-بعد عید میخوام درباره خودمو خودت با مامان اینا حرف بزنم؛چطوره؟
-واقعا داری میگی علی؟!
-آره خانومم؛سال دیگه عقد میکنیم عروسی رو میذاریم بعد دانشگاه.
-وای علی اگه بدونی چقدر خوشحالم کردی حتی ازون خبرت برام بهتر بود. داشتن تو آرزوم بود یه زمانی
-ای کلک
-چیه خو؟دلتم بخواد
-من فدای ناز و ادات بشم سارای من...نویسنده : (ali2agh (az4ever.... نقل از : سایت لوتی
یه روز که از دانشگاه رسیدم خونه دیدم کسی خونه نیست؛سارا هم که پیش سمیرا و دوستاش بود.
یکی دو ساعت بعد مامان و بابا باهم اومدن حسابیم خوشحال بودن.
-سلام کجا بودین شما!
مامان-سلام عزیزم
بابا-سلام علیرضا خان
-نگفتین کجا بودینا!
مامان-وایسا لباسامونو عوض کنیم میایم مفصل حرف می زنیم.
مفصل؟!مگه قضیه چیه!مشکوک می زنن.
روی راحتی دراز کشیدم تا مامانو بعدش بابا اومدن.
مامان-علی مامان اینی که الان بت میگم یکم عجیب به نظر میاد اما واقعیه.
-ای بابا بگو دیگه نگرانم کردین..
-علیرضا عمو مسعودو یادته؟عموی بابابزرگ.
-آره همون که آلمانه دیگه!
بابا-آره همون
مامان-خب یه ماه پیش فوت کرد.
-این الان کجاش عجیب بود آخه!
-وایسا هنوز تموم نشد؛این عمو مسعود حسابی پولداره؛باید بگیم بوده.یه پسر داشت که بخاطر سرطان 2سال پیش فوت کرد.یعنی هیچ وارثی نداشته آخه زنش هم خیلی وقت پیش مرده.
مامان-امروز وکیل عمو از آلمان زنگ زد گفت یک چهارم اموالشو به ما بخشیده یعنی من علی
-مامان خدایی داری راست میگی؟؟؟؟!!یعنی ما پولدار شدیم؟!!!!
-آره عزیزم منو باباتم هنوز تو شوکیم.
-حالا چقدری هست ارث ما
مامان-حول نکنیا!حدود 30میلیارد تومن
-وایییییی مامان میدونی 30میلیارد یعنی چی؟
اون لحظه کلا تو هنگ بودم با شنیدن اون عدد مغزم ارور داده بود.
همینجور داشتیم درمورد این پول و کارایی که میشه باش کرد صحبت میکردیم که سارا اومد.وقتی رفت تو اتاق لباس عوض کنه منم رفتم تو اتاقش.
-دارم لباس عوض میکنما!
-خب حالا؛خوبه شوهرتم.سارا بیا یه لحظه کنارم بشین یه خبر مهم بهت بگم.
-باشه الان اومدم.
سارا که نشست مو به مو ی قضیه رو براش تعریف کردم از خوشحالی نزدیک بود پس بیفته گرفتمش تو بغلمو یه لب طولانی ازش گرفتم.
-علی واقعا عجب دنیاییه
-اوهوم؛بالاخره شانس به ما هم رو کرد؛چه کارا که نمیشه کرد با این پول.
-علی
-جون دلم؟
-این پول باعث نشه تو عوض بشی!
-نه عزیزم؛خودمم به این موضوع داشتم فکر میکردم؛قرار نیست خودمو بگیرم یا عوض شم.من همون علی هستم یه کس خل.
-ادب می باره همینجور.اما دوست دارم دوست دارم.
به خودم محکم فشارش دادم -من بیشتر تر دوست دارم؛
اون روز تا شب واقعا عالی بود؛موقع خوابیدن رفتم پیش سارا تا یکم حرف بزنیم.
-سارا عید با هم میریم دوبی چطوره؟!
-اما موقع عید میخوام برم پیش خونوادم؛دلم براشون خیلی تنگ شده.
-آخ آره حواسم نبود؛اگه هفتم اینا بریم چطور!
-عالیه؛من با تو حاضرم جهنمم بیام.
-تمام سعیمو میکنم که ببرمت بهشت عزیزم.سارا!
-جانم؟
-بعد عید میخوام درباره خودمو خودت با مامان اینا حرف بزنم؛چطوره؟
-واقعا داری میگی علی؟!
-آره خانومم؛سال دیگه عقد میکنیم عروسی رو میذاریم بعد دانشگاه.
-وای علی اگه بدونی چقدر خوشحالم کردی حتی ازون خبرت برام بهتر بود. داشتن تو آرزوم بود یه زمانی
-ای کلک
-چیه خو؟دلتم بخواد
-من فدای ناز و ادات بشم سارای من...نویسنده : (ali2agh (az4ever.... نقل از : سایت لوتی
0 نظرات:
ارسال یک نظر