ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 2

من انتقاممو از قاسم گرفته بودم . نه تنها عذاب وجدان نداشتم  بلکه به خاطر این که شر یک موذی رو کنده بودم احساس آرامش و لذت می کردم . با خودم عهد بستم که دیگه عاشق نشم . شیوا عاشق یکی از همکلاساش شده بود . یه بار وقتی که من بودم اونو با خودش آورد خونه . جوون خوبی نشون می داد . مودب و سر به زیر . اما اجتماعی تر و سر زبون تر نشون می داد . با این حال نمی تونستم بهش اعتماد کنم . شامو پیش ما موند . وقتی که رفت هر چی از دهنم در اومد به خواهرم گفتم . بعد از مرگ پدر و یا شایدم در طول زندگیم برای اولین باری بود که باهاش این بر خوردو می کردم . -ببین تو مگه سر نوشت منو ندیدی . ندیدی که بر سر خواهر زرنگت چه بلایی اومد ؟/؟ -من مراقب خودم هستم . من دوستش دارم . اون می خواد باهام ازدواج کنه . باباش دکتره . اون سه سال هم ازم بزرگتره . --تا حالا کجا بوده -نمی دونم شاید بوده خدمت .. من نمی دونم . شیما می دونم تو خیلی ناراحتی . خیلی عذاب می کشی ولی من نمی تونم تا آخر عمرم مجرد بمونم . نمی تونم لگد به بختم بزنم . بهش حق دادم . اون که هنوز نامردی روز گارو در این مورد نچشیده و حس نکرده بود . نمی شد کاریش کرد . چشای عاشق بسته هست و تازه ممکن بود خواستگار بعدی این ویژگیها رو نداشته باشه . من و خواهرم هم خیلی خود ساخته بودیم . بابا طوری ما رو بار آورده بود و زندگی می کردیم که فامیل چه در جه یک و چه در جه دو نقش زیادی در زندگی ما نداشتند . فقط بابا مامان بزرگا یه خورده بیشتر بهمون سر می زدند که اونم از وقتی شیوا دانشجو شده بود و منم که همش در مغازه بودم خونه کسی نبود . چه زود همه چی  جور شد . من بی خود شک کرده بودم . از این که خواهرم  خوشبخت میشه خوشحال بودم . دیگه خودمو فراموش کرده بودم . بابا دارم به وصیتت عمل می کنم . شیوا داره عروس میشه . دختر کوچولوی نازت واسه خودش خانومی شده . اون داره سر انجام می گیره . بابا تو داری همه چی رو می بینی . می دونم خوشحالی . ولی من گند زدم . عیبی نداره . حالا این به اون در . می دونم  بازم دوستم داری . از خوشحالی در پوست نمی گنجیدم . قرار شد دو سه هفته بعد از عید رو که  روز زیبا ترین  و آسمانی ترین پیوند دنیا از روز ازل یعنی پیوند علی و فاطمه بود رودرش جشن بگیریم و این دو کبوتر عاشق رو عقدشون کنیم . شب عید بود و تا نیمه های شب سخت کار می کردم . شیوا خونه تنها بود . . فقط می خواستم بیشتر پول جمع کنم تا یه عروسی آبرومندانه ای واسش تر تیب بدم . خانواده هومن خیلی با شخصیت بودند مثل خودش . حتی بیشتر هز ینه ها رو خودشون متقبل شده بودند ولی من دلم طاقت نمی گرفت . پای آبروی خواهر عزیز تر از جونم در میون بود . اون و شوهرش هر دو پزشک می شدند . کاش بابا مامان هر دو شون زنده بودند . نیمه های شب وقتی از سر کار بر گشتم دیدم همه چراغا روشنه .. چند بار به این خواهرم بگم که پول برق تصاعدی میره بالا . خونه ما یه خونه ویلایی بود . خشکم زد  . خدایا چی می دیدم . شیوا رو کاملا لخت به ستون وسط پذیرایی بسته بودند . تمام بدنش کبود بود .  دور و بر کس و کونش خون لخته شده وجود داشت  دور و بر بینی اش هم همین . روی کون و کمر و پشت پاهاش اثر شلاق و کبودی بود . دست و پاشو بد جوری بسته بودند . بدنم می لرزید . حس کردم یه تیک عصبی بهم دست داده . نمی تونستم از جام تکون بخورم . داغون شده بودم . قدرت هیچ کاری رو نداشتم . -شیوا کی این بلا رو سرت آورده این حقت نبود . خواهر گلم . تو که آزارت به یه مورچه نرسیده بود . تو که می خواستی عروس شی . تو که می خواستی خوشبخت شی . حالا جواب هومن رو چی بدم . حالا چی بهش بگم . مردای کثیف . حالا یه مرد خوب پیدا شده بود که تو رو بگیره من بی عرضه نباید تنهات می ذاشتم خداااااااااا خدااااااااا این چه بلایی بود که سرم آوردی .. . حس کردم که این حرفا رو بر زبون آوردن فایده ای نداره بهترین کار این بود که اونو برسونم به بیمارستان .. -شیوا سر تکون می داد و می گفت  نمی خواد که باهام بیاد . سوراخ کونش وضعیت خوبی نداشت . طوری کرده بودن تو کونش که مویرگهای مقعدش پاره شده بود . من بمیرم خواهرم چه دردی می کشید . نهههههه نهههههه نامردا . کثافتا .. آشغالا .. چرا چرا چرا من که به کسی بدی نکردم . کی داره ازم انتقام می گیره . کی .. یعنی از دار و دسته قاسم هستند ؟/؟ اونا که نمی دونن من لوشون دادم . نه نهههههه ...شیوا به هیچیک از سوالام جواب نمی داد . من باید می فهمیدم چی شده . باید دونه دونه شونو می کشتم . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز نیمه شب به خیر ..لوتی خور عزیز در بحث داستانهای سکسی برام پیام گذاشته ...استاد لوتی خور نازنین و دوست داشتنی و متواضع ! راستش من قسمت اول داستان آقا رضا وانتی را خوانده ام . فرموده بودی اولین تجربه نویسندگی توست ولی طرز نگارش و استفاده از واژگان و هماهنگی مطالب و ماجراها نمایانگر آن است که قدرت قلم و اندیشه و تخیل بالایی دارید . تعارف هم نمی کنم . درسته که من عادت دارم یا دوست دارم تعریف کردنی ها را با آب و تاب بیشتری بیان کنم ولی اگر انتقادی هم داشته باشم به ملایمت و با لبخند و توصیه خواهم گفت . و به هیچ وجه ارزش و زحمات کار نویسنده را زیر سوال نخوام برد و در قسمت اول که خیلی هم خوب بود دیگه منی که باید یکی ازم ایراد بگیره چیزی گیر نیاوردم که انتقاد کنم . خیلی خوشحال میشم که ما دوستان و همکاران هوای همو داشته باشیم .من این یک ساله که زحمات دوست خوبم آره داداش را فوق العاده زیاد کردم از این نظر که آثار منو در سایت لوتی منتشرکرده . اگه دوست داشته باشی و مانعی نداشته باشه و رضایت بدی با اشاره به نام نویسنده واشاره به سایت و منبع داستان ..داستان آقا رضا وانتی رو دروبلاگ خودم سایت امیر منتشر کنم . چه در مورد تو و چه در مورد آزد فور اور عزیز که هر دو بسیار زیبا با کمی تفاوت سبک ولی دلنشین می نویسید و داستان فراموشی او را در سایت خودم به روز کرده ام ودرهنگام کنترل بود که همه قسمتهای آن را خوانده ام وحتی خود من هم منتظرم ببینم آخر و عاقبت علی و سارا چه می شود .این مطلب را هم اضافه کنم آن چه بیش از این داستانهای زیبا و شیوا برای من مهم است نویسندگان شجاع و خوش قلم این داستانها می باشند و خود من از زمانی که به تنهایی مسئولیت سایتی را پذیرفته ام فقط دو سه بار از داستانهای دوستان دیگر یا دیگردوستان استفاده کرده ام . به همین صورت با آرامش ادامه دهید .آثار یک نویسنده را در مقایسه با آثارسایرین و نیز در مقایسه با اصول نویسندگی و آن چه که باید باشد و تاثیری که بر خواننده می گذارد می توان ارزیابی کرد . وتا آنجا که دانش اندک من اجازه می دهد ازخود می پرسم وقتی که می گویید این آغاز راه شماست پس بعدا چه خواهد شد ؟! فقط درصورت رضایت شما جهت انتشار در سایت امیر اگر کلمه داستان سکسی را از ابتدای عنوان بر می داشتم بد نمی شد هم این که از نظر حروف بندی تنظیمش بهتره . هم این که خیلی داستان داریم که با عنوان داستان سکسی شروع میشه و این از نظر بایگانی کمی سنگینه و در آرشیوبر مبنای حروف نمای کمتر و ضعیف تری داره ..بازم بسته به نظر شما داره ..البته یک نکته را هم باید در نظر گرفت که استفاده از عبارت داستان سکسی در عنوان داستان شادابی خاصی به نقش آقا رضا می دهد و شروع داستان را صمیمانه تر می سازد و شخصیت شغلی یا اجتماعی آقا رضا را بالاتر می برد . خوشحالم که یکی دوروز استراحت کردی ..بیش از این وقت گرانبهایت را نگرفته تا دیداری بعد , گفتاری بعد , نوشتاری بعد , خدا نگه دار تو باد . با درود بسیار و نهایت احترام : ایرانی

امین پویا 66 گفت...

سلام به شوما دوست عزیز من تازه عضو شدم واین اولین داستان شما بوده که خوندم واقعا بهتون تبریک میگم قلم گیرایی دارین امیدوارم همیشه موفق باشی .......امین پویا 66 در داستان نقاب انتقام از سایت لوتی

ایرانی گفت...

آره داداش درود ! امین پویای گل در داستان نقاب انتقام نظرشو اعلام کرده ...امین پویای گل و دوست داشتنی خوشحالم که بالاخره تو هم به عضویت مجموعه ای پر بار در اومدی . امیدوارم که بتونم در کنار سایر دوستان در خدمت تو عزیز باشم . این داستانو اگه از اولش و کامل خونده باشی بهتره . این یکی از هزاران تکه داستانیست که در عرض دو سال نوشته ام و داستانهای دیگری در زمینه های مختلفه که ممکنه از خیلی هاش خوشت نیاد . در هر حال اگه عشقی و عاطفی و اجتماعی و خاطره نویسی می خوای در قسمت خاطرات و داستانهای ادبی چند تا تاپیک از من اونجا منتشر شده مثل دل نوشته های ایرانی و چندین رمان دیگه .. درهر حال قدمت مبارک به روی چشم . سال خوشی را برای تو و خانواده یا عزیزانت آرزومندم . اگر هم سوالی در خصوص داستانها داشتی با حوصله و افتخار در خدمت شما هستم . پاینده و پایدار باشید ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم آیرون خان در داستان خانم مهندس روشنک پیام داده من چیزی نفهمیدم ولی اینم جوابش ....آیرون جان ممنونم از پیامت . لطف کردی . باور کن اگه فرصت کنم قسمت های بیشتری از این داستانو می نویسم . شاد و خرم باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین آیرون خان در داستان آبی عشق پیام داده اون یکی رو که یک کلمه فارسی بود ندونستم چیه این یکی رو که عربیه خود عربا هم نمی دونن چیه حالا ما به رسم ادب یه جوری می نویسیم که اون متوجه شه ... آیرون جان کارت حرف نداره ..خودتم حرف نداری ..بیست بیستی . منتظر پیامهای متنوع و گرم بعدیت هستم . ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش جان پوارو ی گل در داستان خانم مهندس روشنک واسم پیام داده ..پواروی عزیز و نازنین ! سپاسگزارم از توجهت و از این که یادی از ما کردی . با آرزوی سالی خوش برای تو و عزیزانت و به امید تداوم دوستیهایی لوتی منشانه خدا نگه دارت .....ایرانی

 

ابزار وبمستر