ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 42

این سری از حال کردنای دسته جمعی ما هم تموم شد . با این که خیلی حال کردیم ولی خسته هم شده بودیم . پسرا که رفتن ما چند ساعتی رو با هم بودیم خیلی بهمون خوش گذشته بود  وسر ظهر از خواب پا شدیم . رو هم می غلتیدیم . یه احساس سبکی عجیبی می کردیم . من فکر می کردم  من فقط این جوریم . در حالی که همه همین بودند . می تونستیم پرواز کنیم . نمی دونستیم بر نامه بعدی باید چی باشه . فعلا  فکری در سر نداشتیم . بچه ها  یه چند روزی رو استراحت کنیم بد نیست . ماه منیر : ما همه مون می تونیم استراحت کنیم ولی این اشرف دیگه فکر نکنم بتونه خود نگه دار باشه . اشرف جون  این دور و برت یه موز و بادمجونی نگه داشته باش که اگه یه چند روزی استراحت اجباری بهت خورد بتونی خوب صفا کنی . درهر حال اشی جون اگه خارشت گرفت ما توی دست و بالمون داریم که یکی بیاد  سراغت و اونجاتو بخارونه -بچه ها راستی راستی فکر می کنین من بنده کسم ؟/؟ ماه منیر : کی گفته ما همچین فکری می کنیم . تو بنده و کنیز کیر هستی .. -دور از جون دوستان گلم .. یکی دو ساعتی رو با هم خوش گذروندیم و اونا ناهارو پیش من خوردند و رفتند . . دلم می خواست  یه گشت و گذاری در حیاط خونه داشته باشم و هوایی تازه کنم . خیلی خسته بودم . از کوچه بغلی یه سر و صدایی شنیدم .. بگیرینش .. بگیرین اون مادر جنده رو بگیرین .. وای چه حرفای زشت و رکیکی .. هراسی نداشتم از این که ببینم چه خبره . تازه اگرم یکی مثلا تصادفی منو نیمه لخت می دید کیف هم می کردم . شاید می تونستم یه مشتری مفت دیگه واسه خودم پیدا کنم سرمو آوردم بیرون .. نمی دونم چی شد یهو حس کردم که در خونه داره روسرم سوار میشه یکی درو هل داد و اومد داخل .. یه جوون حدود بیست ساله سفید رو و خیلی خوش قیافه بود ولی من راستش با همه شجاعتم ترس برم داشته بود . معلوم نبود کجا غیبش زد و من همونجا دراز شدم . چند ثانیه بعد در زدند .. می ترسیدم برم بالا یه چیزی تنم کنم .. صدای یه زنو که شنیدم خیالم راحت شد .. صغری خانوم چند تا همسایه اون ور تر بود . از اون خبر چینای فضول بود .. دور و برش کلی آدم بودند ولی من فقط سرمو نشون دادم . چون دیگه خیلی ضایع می شد این همه نامحرم منو ببینن -ببخشید خانوم کسی وارد خونه نشد ؟/؟ یه چیزی بهم می گفت که نباید اون جوون  رو لوش بدم . شاید از تیپ و هیکلش خوشم اومده بود . از قرار معلوم روز روشن رو باید رفته باشه دزدی . وااااایییییی نکنه جنسای خونه منو بزنه . طلا و جواهر رو جایی گذاشته بودم که شاید فقط جن می فهمید که کجاست وگرنه قالی و تلویزیون و یخچال که بردن نداره . ..ولی خیلی هم آشفته بود این جوونه . تمام سر و وضعش بهم ریخته بود . احتمالا از دیوار مردم بالا و پایین پریدنا بود که اونو به این صورت در آورده بود .. صغری خانومو راهش دادم که بیاد داخل .. -اشرف این چه هیکلیه که به هم زدی شوهر ت مرده خیلی سرحال شدی .. -بزنم به تخته حالا می تونی ما رو بندازی ؟/؟ ببینم چه خبره اینجا .. صدای بسته شدن یه در اومد . اون نامرد ظاهرا رفته داخل یکی از این خونه ها . یهویی غیبش زده -ببینم دزدی کرده .-کاش دزدی می کرد . اگه دزدی می کرد این قدر در تعقیبش نبودند . از قرار معلوم داشت زن مسعود بی کله رو می گایید شوهره سر رسید و اونم فرار .. -تو اینا رو از کجا می دونی .. -من خودم پسره رو وقتی که داشت می رفت توی خونه دیده بودم . از پنجره طبقه دوم ما حیاط خونه شون معلومه اولین بارش نبود .. مسعود بی کله ساطور رو گرفت دستش و اهالی محل هم اومدن کمکش  . معلوم نبود یک دفعه چه جوری این همه لشگر جمع کرده . فقط حواست باشه .. واقعا این زنا رو باید تیر با رون کرد . شوهر به اون خوبی و زحمتکشی داری دوست پسر می خواستی چیکار کنی . از بس کرم دارن دیگه من اون پسره رو تقصیر کار نمی دونم .. اون جوونه و مجرده و حتما نیاز داشته باید خودشو سبک می کرده . زنیکه بی شعور . پس من باید چیکار کنم که ده ساله شوهرم مرده .. دل تو دلم نبود . این صغری خانوم هم زیاد حرف می زد . دلم می خواست زود تر دکش کنم و برم سراغ اون کس دزد و بگم بیا اشرف مجانی در اختیارته .. صغری ول کن نبود .. -بی انصاف فکرشو نمی کنه ما باید چیکار کنیم .. -صغری جون چیکار می کرد حتما شوهره ارضاش نمی کرد . باید میومد با تو مشورت می کرد و پسره رو تحویل تو می داد که با تو حال کنه ؟/؟ -اوا خدا مرگم بده این چه حرفیه که می زنی . من و کار حرام ؟/؟ -خب بهش می گفتیم که صیغه ات کنه -حالا دستم میندازی ؟/؟ -صغری جون من می خوام برم دوش بگیرم .. اجازه می فر مایید ؟/؟ -من بیام پشتتو لیف و کیسه بزنم -صغری جون الان بچه هام میان . بازم از این طرفا تشریف بیارین .. .. دکش کردم و با هیجان و کمی استرس رفتم طرف بالا که کس دزد عین جن بوداده ظاهر شد .. -پسر برو بالا بدو برو الان تا چند ساعت اینجا خطریه . نمی تونی در بری می گیرنت .. میندازنت زندون و شلاق می زنن و شایدم سنگسارت کنن . طوری اونو پیچوندم که رفت بالا .. همچین واسش خوندم که فکر می کرد یک ارتش در کوچه مستقر شده ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

3 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم تموم شد تا الان داشتم داستانهای رو که نخونده بودم میخوندم دیگه چشم برام نمونده ولی ارزششو داشت عالی بودن مرسی دمت گرم
راستی داداشم صغری خانوم هم توسکس شرکت میکنه

دلفین گفت...

راستی داداشم به جای مادر فداکار چه داستانی قرار بزاری

ایرانی گفت...

با سلام خدمت دلفین جان عزیزم . خسته نباشی دستات و چشمات درد نکنه و تندرست باشی . صغری خانوم نخودیه فرستادم بره پی کارش . اشرف و اون پسره به هر حال هم خونه میشن . اشرف خانوم هم زن دلسوزیه دوست نداره جوون مردم راه بیفته بره کوچه اسیر بشه .. به جای داسنان مادر فداکار ..داستان اتوبوس هوس رو که یک قسمت اونو چند ماه پیش منتشر کردم ادامه میدم . این داستان رو درست یک سال پیش در چنین روز هایی فردین یا پارسای عزیز درخواستشو داده بود که به علت طولانی شدن داستانها و این که خود منم بیشتر داستانها رو به انتخاب خودم میذارم دیگه تا امروز فرصت نشد . پس از یکسال .. البته مدتیه ازش خبری ندارم . پارسای عزیز هر جا هستی امید وارم در کنار خانواده روز گار خوشی داشته باشی و سال نو هم ب تومبارک باد . با این حساب قسمت دوم این داستان رو در روز یکشنبه منتشر خواهم کرد . اون داستان درخواستی تو دلفین گلم رو در این یکی دو هفته سر فرصت اگه عمری باقی موند حتما می نویسم . شاد و پیروز باشی و ممنونم که به یاد ما هستی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر