ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 69

کارد و پنیر در کنار هم قرار گرفته بودند . دو تایی عین دو تا ماده پلنگ زخمی به هم خیره شده بودند . از سها پررو تر خود همین سها بود . چه خبر بود ! به اندازه مصرف یک ماه واسم آب میوه آورده بود . -خب بد که نشد خانوم خانوما که اینجا تشریف دارن . ظاهرا سرشون رو تنشون سنگینی می کنه . سهراب مگه بهت نگفتم من تحمل اونو ندارم ؟/؟ مگه قول و قرارمون یادت رفت ؟/؟ -سها تو هم یادت باشه که من دوستش دارم . اون واسه اومدن به اینجا از قلبش اجازه می گیره . قلبی که متعلق به منه . قلبی که خود من هستم . ولی تو .. تو از کی اجازه گرفتی که بیای و این جور به عشق من توهین کنی . عشقی که می خواستی اونو بکشی . واقعا خجالت آوره که تحویل پلیست نمیدیم . -مدرک داری رو کن .. بهشته فقط نگاش می کرد . سها نزدیک بهشته شد . عین اون زمانی که در بندش کرده بود نگاش می کرد . طوری هم بهش خیره شده بود که انگاری بازم داره اسیرشو نگاه می کنه . دستشو برد بالا که بذاره زیر گوش بهشته .. تا رفتم فریاد بکشم که بهشته یه کاری کرد که من دست نگه داشته باشم . اون  کف دستشو دور دست بالا اومده سها حلقه کرد و با آخرین توان در یه حرکت بدلی گذاشت زیر گوش سها . برق از سر همسر سابقم پرید تا بفهمه چی شده اون طرف صورتشم نواخت . اون یکی دستشم گرفت و با زانو محکم به صورت سها زد و این بار با یه حرکت زنونه موهای سر سها رو کشید . من فقط داشتم نگاش می کردم . سها  رو خیلی قوی تر از اینا می دیدم ولی عشق وخشم بهشته کار خودشو کرده بود . هر چند چند تا لگد به پاهای بهشته انداخته بود و  موهاشو کشیده بود ولی سها با یه لگد دیگه از طرف بهشته نقش زمین شد .. -هرزه کثیف تو می خواستی منو بکشی و عشقمو از بین ببری کور خوندی . هیچ غلطی نمی تونی بکنی . این قدر هم به خودت نناز . هیچ پخی نیستی . تو  قدرتت فقط در اسلحه اته . اونو هم اگه وارد باشی چطور شلیک کنی . خون از بینی و لبهای سها جاری بود . با این همه از رو نمی رفت .. -اگه بلد نباشم کشتن تو یکی رو خوب می دونم . سهراب چرا ساکتی . یه حرفی بزن . -ببینم من اگه از برکت وجود تو خانوم زمین خورده نبود که الان اینجا نبودم . به جای این که بذاری استراحت کنم مدام در حال نقشه چیدنی ؟/؟ -سهراب ندیدی که چطور عین وحشی ها منو زد ؟/؟ -باز خوب شد که شاهد بودم کی اول شروع کرد . ببینم سها طوری رفتار کردی که انگار چند تا غریبه رو در منزل خودت دیدی . این رفتارت درست نیست . اصلا درست نیست . -سهراب من رفتار درستو انجام دادم بهم توجه نکردی . نادرستشو هم انجام دادم تو این کارو نکردی . بگو چیکار کنم . -سها خیلی خود خواهی . ببین تو از من می خوای که عاشق کسی باشم که عاشقش نیستم . کسی رو دوست داشته باشم که دوستش ندارم . ببین آیا خودت حاضری همچین کاری بکنی ؟/؟ یه مرد دیگه بیاد و بهت بگه که من عاشقتم و سهراب رو دوست نداشته باش ؟/؟ -ولی من می دونم این عوضی دوستت نداره . اون نمی تونه خوشبختت کنه . -این فرشته دوبار جونمو نجات داده منم یه بار جونشو نجات دادم . به نظرت عشق به چی میگن . سها  بر فرض هم که تو درست میگی و ما اشتباه می کنیم بذار یه عاشق اشتباه کنه . بذار شکست بخوره . بذار چشاشو خودش به روی واقعیت ببنده تا از باز شدن دوباره چشاش لذت ببره . -اگه باز شه -میشه چرا که نشه . کسی با یک شکست از بین نرفته . به زودی بهت ثابت می کنم . نشون میدم که کسی با یک شکست از بین نمیره . می شناسم آدمایی رو که بار ها و بار ها شکست خوردند به جای اشک از چشاشون خون می ریختند اما نیروی عشق و امید اونا رو سرپا نگه داشت . همه چیزشونو از دست داده بودند . از خدا آرزوی مرگ می کردند . درست در لحظه ای که همه چی رو تموم شده می دیدند به یه آرامشی رسیدند که معناش یه چیزی بالاتر از خوشبختیه .. سها سعی کن کاری کنی که اگه دیگران دوستت ندارن تو رو لایق دوست داشتن و یا دوست داشته شدن بدونن . -سهراب تو می تونی هر کاری باهام انجام بدی . می تونی منو بزنی بکشی . می تونی وقتی که  با تو تنهام تحقیرم کنی ولی پیش این عوضی ازت انتظار نداشتم وندارم . دیگه نمی تونم هیچ قولی بهت بدم . لب وبینی خودشو شست و با صورتی سرخ و کبود سرشو انداخت پایین و رفت . بهشته چند دقیقه ای بود که داشت اشک می ریخت . شانس آوردیم درگیری زیاد طول نکشید و سرو صدا زیاد نبود و فاصله تاایستگاه پرستاری هم زیاد بود .-بهشته از این که کتکش زدی ودلش سوخت گریه می کنی ؟/؟ -نه این که حقش بود یه بار منو اسیرم کرد و یه بارهم می خواست منو بکشه و یه بار هم که این بلا رو سرم وسرتو آورد .. حقش بیشتر از اینا بود .. وقتی یه بار دیگه سرگذشت خودتو گفتی نتونستم جلو خودمو بگیرم . یعنی من واقعا واسه تو همونی هستم که میگی ؟/؟ تا این حد دوستم داری ؟/؟-خیلی بیشتر از اونی که حسش کنی -... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

محمدرضا گفت...

سلام ایرانی عزیز و دوست داشتنی...
اولا ببخشید که دیر شد...
سال نو مبارک..سال خوشی رو برات آرزو می کنم..انشاالله در تمام امور موفق باشی..
بازم اومدم به این سایت و با داستان های خیلی زیبات تحت تاثیر قرار گرفتم...داداش ایرانی عزیز شما که انقدر طبع نویسندگیت بالاست تو انجمن نود و هشتیا هم عضو شو و داستان های عشقی و غیر سکسی رو اونجا به صورت رمان منتشر کن..
امیدوارم که منو یادت باشه....منتظر قسمت های بعدی هستیم..خیلی زیباست...ببخشید اگه تو امتحانا نشد بیام..

ایرانی گفت...

با سلام به محمد رضای نازنین و دوست داشتنی . من هم سال نو را بهت تبریک میگم . دلم برات تنگ شده بود . مگه میشه شما دوستان خوبو فراموش کرد . شروع کننده انتشار این داستان یعنی نقاب انتقام در سایت لوتی شما بودی که آره داداش عزیز ادامه اش داد . داستان ها و مطالب زیادند و من یک ریز دارم می نویسم و از اوقات فراغتم فقط برای نویسندگی استفاده می کنم . گاهی به اندازه یک داستان به نظر دهنده ها پاسخ میدم و دوستشون دارم .با این همه داستان همیشه از خواننده جلو هستم . از این نظر که مطمئن هستم به غیر از چند نفری که همگام با من و نویسندگی من داستانها رو مطالعه کردند هزاران نفر داستانهای قبلی و سال گذشته منو هنوز نخوندند . من افتخار می کنم که عزیزان مودب و با فرهنگی مثل شما رو در کنار خودم دارم . این انجمن 98 اگه مجاز و دولتی باشه منو به عنوان غیر مجاز می شناسه البته اطلاع چندانی از آنان ندارم همون جور که شاید اونا هم منو نشناسن . در هر حال من عاشق عاشقانه نویسی هستم و مطالب ادذبی و خاطره و....در قسمت ادبی لوتی هم آره داداش و مهسای عزیز زحمت کشیده چند تا تاپیک واسم باز کردن . هر وقت دوست داشتی و تونستی به من سر بزن . مشکلات همه دوستان رو درک می کنم . خیلی خوشحال شدم . به امید پیامهای بعدی و دیدار در ایرانی آزاد ....ایرانی

 

ابزار وبمستر