ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مریم بهاری من

پامو کردم تو یه کفش و گفتم که مرغ یک پا داره و باید سیزده به در رو بریم به جنگلای مازندران . تک پسر خونواده هم بودم ویه تیپ درست و حسابی هم داشتم و خلاف اون چه که فکر می کردند در کنکور سال قبل هم قبول شده بودم و مادرمم که رو حرف من حرف نمی آورد همون جوری که پدر رو حرف مادر حرفی نمی زد . ولی خیلی هم اعصابش خرد بود از این که نصفه شبی باید راه بیفتیم طرف شمال . -بابا زیاد راهی نیست سه چهار ساعتی رو که بریم می رسیم . سه تا خواهر بزرگتر از من هم که یکی از یکی فضول تر -بابا !هرمز  که اصلا اون جا رسیدیم ما رو ول می کنه به امون خدا . -هایده فضولی موقوف -ببین من مث مامان نیستم لوست کنم . حرف دهنتو بفهم . آدم با بزرگتر از خودش این طور حرف نمی زنه -بزرگتر هستی که باش . پیش بقیه که نباید این طور حرف بزنی . هایده و هانیه و هدیه خواهرام بودند . هرسه تاشون هم مثل من دانشجو بودند .من از همه شون کوچیک تر بودم .  از اون خجالتی های فراری از پسر بودند . خلاف دادششون که با یه اشاره واسه  خودش دوست دختر جور می کرد از اونا کاری بر نمیومد . از جاده فیروز کوه رفتیم .هوا  مطبوع و ملایم و معتدل بود . گرمای لذت بخشی داشت . منطقه خشک سرد بود و به منطقه معتدل ومرطوب که رسیدیم گرمای هوا زیاد تر شده بود . من فقط محو دخترا شده بودم . فقط دلم می خواست باهاشون دوست شم و حال کنم . درمورد دخترا با یکی که دوست می شدم هوس یکی دیگه رو می کردم . همین که یکی بهم بله رو می گفت دیگه واسم هیجانی نداشت . حس می کردم تلاش کردن واسه اون فایده ای نداره . فقط هیجان مخ زنی واسم ارزش داشت . این که حس کنم چون خوش تیپم و خوش زبون می تونم دخترا رو بکشونم طرف خودم . اگرم اونا رو می بردم یه گوشه خلوت با یه بوسه ای و یه دستی به سرو روشون کشیدن قال قضیه رو می کندم . اون جوری هام هوس باز نبودم راستش بی میل نبودم ولی هم از خودم می ترسیدم و هم از پدرم . خلاصه کلام با خونواده دایی اینام اومدیم شمال . اونا هم سه تا دختر داشتند ..ولی حال و حوصله دختردایی های قد و نیم قد خودمو که هم ردیف خواهر ام بودند رو نداشتم . باز خوب بود که از همه دخترا یعنی اون 6 تایی که  همرامون بودن کوچیک تر بودم . اونا هم همه شون دانشگاهی بودند . مثل اربابا نشسته بودم و تکون نمی خوردم . فقط در چیدن وسایل یه کمکی کرده بودم و نگاه می کردم . یه جایی رو هم انتخاب کرده بودیم روی یه تپه ای که از اونجا بتونیم اطرافو به خوبی ببینیم . طبیعت سبز تازه بود . بدون غبار . هنوز تا ناهار کلی وقت بود . من باید خودمو از دست این 6 تا دختر خلاص می کردم . همش بهم می گفتن ما رو ببر یه دوری بزنیم . آخرش واسه این که  خفه شون کنم و دیگه بعد از ناهار کاری به کارم نداشته باشن هفت نفری به راه افتادیم . . چشمم فقط این ور و اون ور رو می پائید که ببینه کدوم دختر خوشگل تر و ناز تر از بقیه هست . تا میومدم یکی رو ببینم از جلو چشام محو می شد و یکی دیگه جاش میومد . هدیه : داداش از چش چرونی خسته نشدی ؟/؟-چیکار کنم میگی چشامو ببندم و راه برم ؟/؟ یا این که همش به این سه سین ها نگاه کنم . آخه دختر دایی هام اسمشون بود سحر و سپیده و ساناز . بهشون می گفتم شما اگه دور سفره بشینین چهار تا سین دیگه بچینن کافیه . سحر : خیلی هم دلت بخواد . می بینی چقدر دختر لوس اینجا ریخته . خوشت نمیاد با شش تا خانوم قدم می زنی ؟/؟ -مگر این که خودشون از خودشون تعریف کنن . یه دختری توجه منو بیش از بقیه به خودش جلب کرده بود . با این که سبزه بود ولی جذابیت خاصی داشت . اندام زیبا و متناسبی هم داشت . در عالم خودش بود . با این که کنار بقیه نشسته بود . تا حالا این مدلی دوست دختر نداشته بودم . چهره اعضای خونواده شون نشون می داد که باید جنوبی باشن . مثلا مال خوزستان یا طرفای کرمان . چه جورم داشت نگام می کرد . این دیگه از اوناییه که با همون نگاه اول میشه جورش کرد . چقدر نازه . هر چند پوستش سفید نیست ولی خیلی خواستنیه . حالا با این 6 تا مزاحم چیکار می کردم . از طرفی این دختر که پیش خونواده اش نشسته بود . بدتر از همه با چه بهونه ای می رفتم طرفش . اسمش بود مریم . یکی اونو به این اسم صداش زد . اسمشم مثل خودش زیبا بود . سپیده دستمو کشید و گفت اوهوی پسر عمه چیه این همه دختر خوشگل دور و برتن اون وقت پیله کردی به این سبزه غریبه ؟/؟ تو کی می خوای دست از این اخلاقت بر داری . جمعیت زیادی هم دور و برش نبودند . دو سه تا دختر و پسر کوچیک تر از خودش دورشو گرفته بودند با یه زن و مرد میانسال . اونم داشت نگام می کرد . یه لبخندی تحویلش دادم که یعنی دوباره بر می گردم . از دست این 6 تا نگهبان گردن کلفت که خلاص شدم دوباره بر می گردم . به جای این که من مراقبشون باشم اونا ازم مواظبت می کردند . مامانم سفارش منو به اونا کرده بود . ناهاررو که خوردیم فوری خودمو زدم به خواب . دخترا رفتن ظرف بشورن و من هم گفتم حالا بهترین موقعیته که جیم شم .. -مامان من برم همین طرفا دستشویی و بر گردم .. رفتم و دیدم  مریم سر جاش نیست . همه بودن جز اون . چند بار از این سمت به اون سمت رفتم .اطرافو نگاه کردم ولی مریمو ندیدم . یه لحظه که سرمو بالا گرفتم و به تپه بالا نگاه کردم دیدم مریم به یه درخت تکیه داده به گوشه ای نگاه می کنه . نمی دونستم چیکار کنم . در همین لحظه دوستم کامبیز رو دیدم که  اونم با خونواده اش اومد اینجا . از بس حواسم پیش مریم بود در حال پرت و پلا گفتن بودم . یه نگاه به مریم انداختم دیدم سرش اون طرفه .. -کامی برو پشت اون درخت بزرگه کارت دارم زود باش برو -چه خبر شده .. -زود باش .. من و او با هم  خیلی علافی می کردیم و در مخ زنی یاور هم بودیم . با کامی حرف زدم وازش خواستم که این یه کارو برام انجام بده . یعنی بره به مریم متلک بگه -اگه رسوایی بار بیاره چی -چی میگی بابا . الان اگه یه دختری رو خیابون اونم به زور بغل کنی اون جوری گیرت میدن . تا متلک اولو بگی من میام .. کامی ! تهرون که رسیدیم جبران می کنم ولی خوب شد که دیدمت شما این جا اطراف پل سفیدرو از کجا بلد بودین .. -مثل این که این دختره حواستو پرت کرده ها . الان دومین باریه که همو اینجا می بینیم . دوسال پیشو که یادته .. -حالا برو . کامی رفت و منم با یه فاصله ده متری  دنبالش راه افتادم . همین که به مریم نزدیک شد ظاهرا یه چیزی بهش گفت .. -آهای مرد حسابی مگه تو خودت خوار مادر نداری . فرهنگ و ادب ایرانی تو کجا رفته .. کامی یه نگاه عجیبی بهم انداخت یه جوری سر تکون داد که انگار هنوز چیزی نگفته و متلکی نپرونده . من از هول هلیم افتادم تودیگ .. اون رفت و من و مریم تنها موندیم . -ببخشید خانوم اذیتتون کرد حالشو بگیرم ؟/؟ -مرسی آقا -ببخشید شما بچه این طرفا هستین ؟/؟ -براشما چه فرقی می کنه -هیچی ولی خیلی ناراحت شدم که اون بچه پررو بهتون متلک گفت -اولا که چیزی بهم نگفت ثانیا من خودم زبون داشتم و از خودم دفاع می کردم ثالثا  یه پسر خوب یه بچه خوب این جور به دوستش حرف بد که نمی زنه . من خودم شما رو دیدم که  رفتین پشت اون درخت و با هم حرف می زدین . شما پسرا همه تون یه جورین . سر و ته یک کرباسین .. حالا بفرمایید مزاحم نشین . -مگه شما از پسرا چه بدی دیدین که این جور در موردشون قضاوت می کنین .اتفاقا من یه دوست دختر داشتم که نامردی کرد . بهم خیانت کرد . من جز اون هیشکی دیگه رو دوست نداشتم .. همچین رفته بودم توی حس و خالی بندی که خودم داشت گریه ام می گرفت . دنیای خیلی کثیفیه . حالا تو واسم از بدی پسرا میگی ؟/؟ چرا باید اونا قلب ما رو احساسات ما رو به بازی بگیرن ؟/؟ مگه همه جا نمیگن که دخترا مهربونن .. عاطفی هستن . مگه من چیکار کرده بودم که بهم خیانت شد . مخشو واقعا کار گرفته بودم . -من با این عقیده شما مخالفم -چی رو مخالفی یعنی من دروغ میگم دیگه . یعنی این چاکرت که اینجا نشسته حقه بازه دیگه . -نه قصد توهین نداشتم . مریم از جاش بلند شد . درجهت مخالف جایی که خونواده اش نشسته بودند قدم زدیم . یعنی من با کمال پررویی خودمو بهش چسبونده بودم . اون و خونواده اش در اصل آبادانی بودند که در تهران زندگی می کردند . چقدر خوشحال شده بودم . -الان تو اولین دختری هستی که بعد از شکست عشقی دارم باهاش حرف می زنم . -باور کردنش واسم سخته که تو همچین حسی داشته باشی . قیافه ات نشون میده که از اون حقه بازا باشی .. -اگه این جوره پس چرا این قدر راحت باهام قدم می زنی . -نمی دونم چرا .. نمی دونم . ولی حرفاتو باور نمی کنم . نمی تونم بهت اعتماد کنم . -حق داری ما الان نیم ساعت نیست که با هم آشناییم . -راست میگی . این روزا دوستی و عشق بین دختر و پسر اون ارزش قدیمو نداره . می بینی یک ساعته دوست عوض می کنن . خیلی راحت بهم می زنن . دلش پر بود . -ببین مریم خانوم من میگم که یه دختر و پسر می تونن دوستای خوبی باشن . مثل دو تا دختر یا مثل دو تا پسر . از دوستی میشه به عشق رسید ولی از عشق به دوستی رسیدنو من فکر نکنم . -این حرفی که زدی درست حالت اینو داره که دو نفر بدون عشق بخوان با هم ازدواج کنن . -درسته مریم خانوم همون میشه . واقعا حرفای پخته ای می زنی .. خلاصه طوری مخ زنی کردم که شماره موبایل رد و بدل کردیم . -ببین هرمز من امروز حوصله ام سر اومده بود . دلم گرفته بود . فکرای الکی به سرت نیفته . از زیر زبونش کشیدم که کدوم مدرسه میره . یعنی طوری که نفهمه واسه چی می پرسم اسم و نشونی مدرسه اش رو گفت . . نمی دونم  چه به دردم می خورد . آدرسو نمیگم خودشو میگم . با خیلی خوشگل تر از مریم دوست شده بودم ولی مریم یه جوری حرف می زد که دوست داشتم دیر تر از بقیه ازش جدا شم یا بیشتر از بقیه باهاش حرف بزنم . خالی بندی رو به  آخررسونده بودم . طوری که  گفتم وقتی دوست دخترم ولم کرد خواهرام دستمو داشتن و منو می بردن دکتر اعصاب و روان . یه مدت هم منو بسته بودن به تخت .. خیلی دلش به حالم سوخت.هرمز تو واقعا دیوونه ای . یعنی همه این کارا رو داری می کنی که مثلا ببوسیش و بری ؟/؟ واقعا که قاطی داری . سادیسم داری .. آخه چرا از شیره مالی الکی خوشت میاد . یکی سر یکی شیره بماله که سود کنه .. خلاف دقایق اول آشنایی خیلی راحت حرفامو قبول می کرد . وقتی که بر گشتیم تهرون تمام فکر و ذهنم این بود که کی می تونم اونو ببینم . دو سه روز بعدش باهاش تماس گرفتم جواب نداد . . حتما موقعیتش طوری بود که نتونست گوشی رو بگیره . یکی دوروز بعد از دوسه روز بعدش با تماس های دریافتی موبایلم که ور می رفتم دیدم شماره مریم افتاده و به نظرمیومد که چند دقیقه هم حرف زده باشه .. به ساعت تماس که نگاه کردم فهمیدم مربوط به زمانی بوده که احتمالا رفته بودم حموم ..شاید یکی از خواهرام باهاش حرف زده .. کار کار هایده باید باشه . اون تا صدای زنگو می شنوه اگه من نباشم عین فرفره گوشی رو می گیره و می خواد هر جوری که شده دور منو از دخترا خلوت و خالی کنه . -هایده یه دختری به اسم مریم واست زنگ نزد ؟/؟ -چرا اتفاقا حرفای عجیب و غریبی می زد . می گفت حال داداشت چطوره .. مشکل اعصاب و روانش رفع شد ؟/؟ اون دیگه کی بود داداش این دیوونه ها رو از کجا پیدا کردی .. منم بهش گفتم دیوونه خودتی داداشم ده تا دوست دختر داره و به خاطر یکی هیچوقت دیوونه نمیشه . بی خود هم فکر نکن می تونی گولش بزنی -اون مگه بهت چی گفت تو این حرفو زدی -هیچی گفته بود تو به خاطر یه دختر ناراحت و افسرده شدی .. -هایده اصلا کی بهت گفت از این حرفا باهاش بزنی . به تو چه ربطی داشت -هرمز خیلی پررویی . مدل به مدل دوست دختر عوض می کنی حالا به خاطر دختر مردم داری خواهرتو می بری زیر سوال ؟/؟ فردا پس فردا که زن بگیری چه جوری میشی . .. هرچی به شماره مریم زنگ می زدم یا بر نمی داشت یا خاموش بود . اون نمی خواست باهام حرف بزنه . تنها راهم این بود که برم دم مدرسه اش . یه دروغ دیگه تحویلش بدم . مثلا بگم که خواهرم نمی خواسته که همه جا منو به عنوان روانی معرفی کنند . یا فکر کنن من دیوونه ام . این هایده آبرومو برده بود . می دونستم اگه از یه شماره دیگه هم واسش زنگ بزنم باهام حرف نمی زنه .. رفتم جلو مدرسه اش .. واااااای دریایی بود . میون این همه دختر . من که نمی تونستم به صورت تک تکشون خیره شم .. سردر مدرسه وایساده بودم . خیلی ها اومده بودند دنبال دختراشون . می رفتم جلو از بچه ها می پرسیدم خانوم شما پیش دانشگاهی تجربی هستین ؟/؟بالاخره یکی جواب مثبت داد -عذر می خوام شما یه نفر به اسم مریم توی کلاستون دارین ؟/؟-اگه کار بدی کرده به خانوم مدیر بگین . -خواهش می کنم کمکم کنین .. بچه آبادانه . یه خورده سبزه هست . دیگه نگفتم خیلی جذاب و با نمکه .. دختره از چند نفر دیگه پرس و جو کرد و گفت الان داره میاد . قلبم داشت از جاش در میومد . تا حالا این جوری نشده بودم . کارم خیلی زشت بود . از خودم بدم اومده بود . هرمز احمق اون که داشت باهات حرف می زد تو چه لزومی داشت  بهش دروغ بگی که حالا مجبور باشی دروغای دیگه بگی . مریم اومد بیرون .. -مریم خانوم سلام -کی بهت گفته سر در مدرسه دخترونه بایستی و مزاحم شی . اگه دوست داری دوست دختر پیدا کنی می تونی با خیلی ها دوست شی . دست از سرم وردار . دیگه هم مزاحم نشو -مریم می خوام باهات حرف بزنم -خانومشو جا انداختی . من با آدمای دروغگویی که به دختر به چشم یه کالا نگاه می کنن خوشم نمیاد . برو آبروم پیش دوستام رفت -مریم من باید باهات حرف بزنم . خواهش می کنم .. -ببین برو انتهای پارک روبرو.. من پشت سرت میام .. فقط رسوام کردی تو دروغگو ی بدی هستی . این کارو هم به خاطر این دارم می گنم که جلو مدرسه اگه به گوش خانوم مدیر برسه .پدرمو در میاره . جاسوس زیاد داریم . .خلاصه مریم اومد ..-خب بگو حرف حسابت چیه اصلا من واسه چی دارم باهات حرف می زنم . چرا من این قدر بد بختم که به آدمایی مث تو اعتماد می کنم . اصلا چه لزومی داشت که دوباره با هم حرف بزنیم . فقط به خاطر نیم ساعت صحبت در فضای باز ؟/؟ واسه چی دروغ گفتی ؟/؟ -دروغ نگفتم . خواهرم چون نمی خواست ... حرفمو قطع کرد . سرتو بالا بگیر تو چشام نگاه کن .. -مریم من پسر بدی نیستم -معلومه خیلی خوبی -دختری رو اذیت نکردم -بازم معلومه . این دخترا هستند که تو رو اذیت می کنن خواهرتم اینو می گفت . خیلی هم خوش تیپی دوست دختر هم زیاد داری -نه این طور نیست . -یا تو دیوونه ای یا من فکر نکن برام خیلی باارزشی که من دارم باهات حرف می زنم . اونم شبیه تو بود . حرفاش کاراش قیافه اش .  از این که یه پسر خوشگل و مودب باهام دوست شده احساس غرور می کردم ولی قیافه اش واسم مهم نبود . تو زرد از آب در اومد . با یکی دیگه رفت . فهمیدم که دوست داشتن و عشق پوچه . یه دختر روح و فکر و عشق و وجودشو تسلیم و وقف عشقش می کنه ولی  شما پسرا همه تون حقه بازین . اون روز تو جنگل یه لحظه فکر کردم اونو دیدم . -مریم منو ببخش . امیدوارم دوباره با هم جورشین . متوجه اشتباهش بشه که چه گوهری رو از دست داده .. -من که دیگه دوستش نداشتم . درسته اولین عشقم بوده ولی وقتی که منو نخواسته وقتی که بهم خیانت کرده من چرا خودمو عذاب بدم . من هیچوقت نفرینش نکردم ولی اون و دوست دخترش وقتی که واسه تفریح می رفتن اطراف شهر  ماشینشون تصادف می کنه و هر دو تاشون می میرن . -متاسفم -من برای خودم متاسف نیستم . حالا برو . دیگه مزاحمم نشو .. -مریم منو بخشیدی ؟/؟ -چه تاثیری داره !آره بخشیدمت حالا برو -نمی تونم . نمی تونم این جوری با یه دختر خدا حافظی کنم . شاید قبول نکنی . من با دخترای دیگه در حد سلام علیک و یکی دو ساعته دوست بودم . شاید یه بازی بود ولی در مورد تو می دونم وقتی که ازت جدا شم بازم بهت فکر می کنم -ولی اینو مطمئنم که دیگه به تخت نمی بندنت .می دونستم که میشه احساساتشو تحت کنترل خودم در بیارم ولی این بار با هدفی خالصانه . نگاه مظلومانه خودمو بهش دو ختم و یه آهی کشیده گفتم مریم این جوری ازم جدا نشو -طوری رفتار می کنی که گویی چند ساله با هم دوستیم . -مریم فقط یه فرصت بهم ده -حالیت نیست ؟/؟ فرصت برای چی ؟/؟ به این که بگی دوستم داری یا می خوای باهام دوست شی ؟/؟ -باشه مریم  حالا که این جور می خوای باشه . نمی خوام بیشتر از این اذیتت کنم . این حرفمو از ته دلم زده بودم . بدون این که بخوام به دلش نشست . هفته ای سه چهار بار تلفنی حرف می زدیم . با هم می رفتیم پارک . سینما .. حرفایی می زدیم که وقتمونو پر کنه . حس می کردم که دوستش دارم ولی جراتشو نداشتم که بهش بگم . می ترسیدم که کاررو خرابش کنم . واسش مهم نباشه . اون چند بار بهم گفت که من کپی مرحوم عشق اول بی وفاش هستم . هر بار این حرفو می زد بیشتر به این فکر می کردم که اون هیچوقت نمی تونه دوستم داشته باشه و تنها به این خاطر که من سایه ای از اون هستم بهم توجه داره . یه روز بهش گفتم مریم می دونی من خیلی وقته می خوام یه چیزی بهت بگم ولی می ترسم . می ترسم که از دستت بدم . -من از مردای ترسو خوشم نمیاد . ترس برادر مرگه .. حرفتو بزن .. -مریم من دوستت دارم . خیلی وقته که می خوام اینو بهت بگم . ولی حس می کنم که من یه آینه  یا یه تصویری هستم از اونی که یه روزی دوستش داشتی و به خاطر اونه که بهم توجه داری . -اگه این طور فکر می کنی پس همین بهتر که بری .. برو هرمز .. -دلمو می شکنی مریم ؟/؟ پس من اشتباه نمی کردم ؟/؟ آره ؟/؟ اینه دوستی ما ؟/؟ -من که بهت حرفی نزدم . وعده ای ندادم . دوست داشتن و عاشق شدن هم که اجباری نیست . -مریم من برم ؟/؟ برات اهمیتی نداره ؟/؟ تو این طور دوست داری ؟/؟ این آرومت می کنه ؟/؟ باشه مریم من میرم . میرم تا تو خوشحال باشی . پشت سرمم نگاه نمی کنم . .شاید حالا با جدایی از تو منو به تخت ببندن ولی می ترسم اگه یه روز  تو رو با یکی دیگه ببینم نتونم زندگی رو تحملش کنم . هر چند خوشبختی تو از هر چیزی واسم مهم تره .  بهتره قبل از این که توقعم زیاد شه و بخوام که تو هم عاشقم شی خودم راهمو بگیرم و برم . -بهتره همین کارو بکنی .. دستمو  رو سینه ام گذاشته و با درد و رنج ازش دور شدم . حتی صدام نکرد . صبح روز بعدش برام زنگ زد و گفت خیلی بچه ای هرمز . نذاشتی من حرفامو بزنم منم می خوام آخرین حرفامو بهت بزنم باید به منم فرصت دفاع کردن بدی . من امشب چند ساعتی رو خونه تنهام . بیا خونه مون کارت دارم یعنی آخرین حرفامو بهت بگم  . به شرطی که همین چند ساعته دوست دختر نگرفته باشی -مریم تو نمی ترسی که من و تو با هم توی خونه تنها باشیم ؟/؟ -یه کارد یا یه میله آهنی می گیرم دستم .. ولی می تونستیم دوستای خوبی باشیم . این حرفای مسخره عشق و دوستی  پاک عشق نما مال قصه هاست . وقتی رفتم خونه شون اونو زیبا تر از همیشه دیدم . طوری که این حسو در من به وجود آورد که اومدم خواستگاریش . با همون لحن سرد و بی تفاوتش گفت امید وارم ازم گله مند نشده باشی .این همون رابطه ایه که یه روزی باید به همین نقطه می رسید . -منو آوردی که همینا رو بهم بگی ؟/؟ این که همون حرفای قبلت بود . -انتظار داشتی چی بشنوی . این که خیلی دوستت دارم . عاشقتم ؟/؟ ازت می خوام که بمونی ؟/؟ -نه اگه من این انتظارو ازت داشتم که خودم زودتر نمی رفتم . نمی دونم مریم . ولی بهت عادت کردم . -آره هرمر بیشتر عشقا همه نوعی عادته . دوستت دارم گفتن ها . آدما همه به فکر خودشونن . دوستت دارم یعنی این که دوستم داشته باش . دوستت دارم یعنی خودمو دوست دارم . عاشقتم یعنی عاشقم باش . .. مریم دلش پربود . از دست اونی که رهاش کرده بود و حالا دیگه در این دنیا نبود . می دونی هرمز . خیلی ها  به حرفی که می زنن اعتقادی ندارن . خیلی ها هم به خاطر هوس عاشق میشن . -وخیلی ها هم دنیا رو فقط با یه چش می بینن و فکر می کنن که دنیا رو باید با یه چش دید . -هرمز سرتو بگیر بالا . به من نگاه کن . تو نباید به خاطر من اشک بریزی . چرا واسه من گریه می کنی . من ارزششو ندارم . ولی من دیگه این فکرو نمی کنم . سردر نمی آوردم چی داره میگه . سردر گمی من وقتی بیشتر شد که آغوششو برام باز کرد و دید که طرفش نمیام به طرفم دوید و بغلم زد . -هرمز دوستت دارم دوستت دارم .. می دونم که تو هم دوستم داری . نمی خوای بغلم بزنی ؟/؟ نمی خوای بازم بهم بگی که دوستم داری ؟/؟ اصلا بهت نمیاد که با خیلی از دخترا دوست بوده باشی . راست می گفت دستاشو دور کمرم حلقه زده ولی من دستام آویزون بود . هنوز گیج بودم نمی تونستم حرفاشو باور کنم . نمی تونستم اشکاشو باور کنم .. می خواستم بهش بگم حساب تو از حساب بقیه دخترا جداست . می خواستم بهش بگم من هوسباز نیستم . ولی حس کردم همه اینا رو خودش فهمیده . سرش رو شونه ام خم شده بود . منم دستامو دورش حلقه زدم و خیلی آروم گفتم باورم نمیشه که تغییر کرده باشی . -فقط به خاطر تو .. به خاطر تو . نمی دونم چرا حس کردم که صادقانه دوستم داری -حتما یه علتی داشته . -خیلی سخته که زنا رو بشناسی -راست میگی یه لحظه سنگ میشن یه لحظه شیشه . -ولی من هیچوقت سنگ نبودم . .فقط به خاطر یه حرفت بود که دنیای من زیر و رو شد . گفتی که میری تا من خوشحال باشم . گفتی که پیشم نمی مونی . چون تحملشو نداری که یه روزی منو با یکی دیگه ببینی  . تو نخواستی بمونی و فریبم بدی . گفتی که خوشبختی من برات از همه چی مهم تره . این حرفا رو خیلی شنیدم ولی هیچوقت تا حالا حسش نکرده بودم . اگه دوستم داری . اگه می خوای پیش من بمونی این حس قشنگو ازم نگیر . هیچوقت ازم نگیرش . چرا ساکتی هرمز . پشیمون شدی . دیگه دوستم نداری ؟/؟ دیگه نمی خوای باهام باشی ؟/؟ -می دونی چه حسی دارم مریم ؟/؟ حس یه آدمی که در خواب داره پرواز می کنه . در سکوت داره پرواز می کنه . پروازی که منو به اوج می رسونه . -باشه این دنیای لطیف و قشنگ تو رو بر هم نمی زنم . -مریم اشتباه نکن من با تو دارم پرواز می کنم . در کنار تو . سرشو به عقب بر گردوند . یه دستشو گذاشتم پشت سرش تا راحت تو چشام نگاه کنه . خیلی دلم می خواست ببوسمش . خیلی از دخترا رو تا حالا بوسیده بودم ولی به خودم نمی تونستم این اجازه رو بدم که مریمو ببوسم . مریمو که حالا می تونستم بگم مریم من . حالا این من بودم که نگاهشو می خوندم . حس کردم که می تونم ببوسمش . اگه الان نبوسمش پس کی ببوسم . لحظه به لحظه صورتمونو به هم نزدیک تر کردیم . حالا لبام رو لبای مریم قرار داشت . لبهایی به طراوت و تازگی بهار . -هرمز می خوای چیکار کنی ؟/؟ -می خوام  بازم با چشایی بسته در یک سکوت طوفانی پرواز کنم . -نمی خوای یکی کنارت باشه ؟/؟ -تو که می دونی بی تو بالی برای پرواز ندارم . چشامونو بستیم تا در سکوت عشق  با هم پرواز کنیم . من زندگی رو پیدا کرده بودم و مریم به زندگی بر گشته بود . بیشتر از نیمساعت لبامون به هم چسبیده بود . -گل مریم من مال کیه ؟/؟ -مال هرمز قشنگشه . می دونی مریم تو دیگه مریم پاییزی نیست ؟/؟ مریم از روی زمستون پریده . حالا دیگه به بهار رسیده . شاید بهار ولمون کنه بره . ولی من بهارو ولش نمی کنم . من می خوام مریم بهاری تو باشم . همیشه برای تو . برای همیشه بهت بگم که دوستت دارم . دوستم داشته باش . -دوستت دارم دوستت دارم مریم بهاری من !این بار اون لباشو رو لبام قرار داد . پروازی  در آسمان یکرنگی عشق و احساس و عاطفه و محبت ..هیکدوممون نمی دونستیم که پرواز عشقمون  چقدر طول می کشه ولی اینو به خوبی حس می کردیم که با پایان بوسه , پرواز به پایان نمی رسه .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

17 نظرات:

ایرانی گفت...

با سلام خدمت خوانندگان عزیز! داستانهای آخر هفته رو این بارزود تر از زود منتشرش کرده تا فرداشب که با داستان یک عروس و هزار داماد شروع می کنم ظاهرا انتشار دیگه ای ندارم . سفرهای نوروزی شمابرشما خوش و بی خطر باد ! تندرست و شادمان باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین پاسخ به خوانندگان گرامی سایت لوتی در ذیل پیام منو ببر سیزده به در آورده شده .. خیلی هم زیاد شده ممنونم از زحماتت . ظاهرا خوانندگان لوتی بیشترشون خارج از کشوری هستند و مثل خواننده های سایت امیر به سفر های نوروزی نرفتن . با احترام : ایرانی

ایرانی گفت...


آره داداش عزیز واقعا خسته نباشی .. همین جور مشغولی دستت درد نکنه . سدیا یا سادیای عزیز در داستان اولین عشق آخرین عشق پبام داده ...sadiya جان نازنین ! فرا رسیدن سال نو و بهار زیبا رو بهت تبریک میگم . آره داداش عزیز با حداکثر سرعت و توان داره زحمت انتشار این داستانها رو می کشه . دستش درد نکنه و این داستان هم به زودی قسمت آخرش منتشر میشه . ممنونم از توجهی که به این داستانها و این مجموعه داری . شاد کام باشی . با احترام : ایرانی

پنجشنبه ۴ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۷:۳۲:۰۰ (GMT+

ایرانی گفت...

آره داداش گل آرش عزیز در داستان عاشقتم میسترس نظرشو اعلام داشته ....آرش جان سال نو مبارک . شرمنده ام کردی و این نظر لطفته که که به من انگیزه و دلگرمی بیشتری میده تا برای نوشتن داستانها با کیفیتی بهتر, بیشتر دقت کنم . اتفاقا زمینه یه داستان دیگه رو درخصوص میسترس اسلیوی (به در خواست امیر حسین نازنین ) در ذهنم ریختم ولی فکر نکنم تا چند هفته ای فرصت شروعشو داشته باشم . آرش جان سپاسگزارم . امیر حسین گلم ! دوستان خوبی چون تو و آرش نازنین رو هرگز فراموش نمی کنم . روز و روزگارتان خوش ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم خدا قوت .. تقریبا هرچی که چند روزه منتشر کردم ردیفش کردی . البته تا این لحظه فقط , فقط یک مرد جا مونده .. تاپیک دنباله دار ها رو هم که منتقلش کردی به قسمت داستانهای پیوسته . موردی نداره امیدوارم همه منتقل شه . در ضمن این داستان اتوبوس هوس رو باید زحمتشو بکشی و یک تاپیک جدا باز کنی چون دو سه روز دیگه من قسمت دوم اونو منتشر می کنم و حداقل بالای بیست قسمت میشه . روز و روز گار خوش ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل ! داستان اتوبوس هوس قسمت اولش همونه و همون داستان باید بره در تاپیک جدید . ادامه همونه . و من از قسمت دوم منتشر می کنم .این داستان حدود 53 ساعت دیگه یعنی 2 روز دیگه منتشر میشه . می تونی تاپیک رو باز کنی و قسمت اول رو جدا کنی ببری اونجا . سعی کن در مورد داستانهای تک قسمتی دیگه این جوری نشه یعنی ریز نشه اتفاقا به فرمایش شما این رفت اون بالا بهتر شد . عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد . من همچنان به نوشتن داستان ادامه خواهم داد و تاپیک بارانشان خواهم کرد . فقط یه ایرادی از عملکرد اونا گرفتم که اگه مثلا به صورت دوستانه ما رو بخوان ببرن پیش قاضی در مورد حذف داستانهای پر طرفدار بابا و مامان تقسیم بر سه با دلیل و مدرک محکومشون می کنم . حالا نمی دونم چه توجیهی میارن اون دیگه بماند . راستی تا یادم نرفته علاوه بر داستان فقط یک مرد نقاب انتقام رو هم جا گذاشتی .. درمورد اون قضیه ..چطور یک داستانی که خیالیه منظورم مامان و بابا تقسیم بر سه ..و تازه زور و تجاوز نداره بچه به سن رشد رسیده جزو پر طرفدار ترین داستانهای سایته ایرادداره مخالف قوانین بین المللیه و حالا کاری نداریم که گوگل قانون گذار خودش خلاف می کنه و اولین ارگانیه که قوانین رو زیر پا میذاره ولی این دوستان چطور یک تاپیک باز کردند در صفحه 2 داستانهای سکسی که شما از سکس دوران کودکی و بچگی خودتون هر چی خاطره دارین بگین . ببینم این که واقعیه بد آموزی نداره اون داره ؟ البته من اعتراضی به این تاپیک ندارم و اتفاقا این که هر کی اعترافات خودشو خیلی صمیمانه بکنه و از خاطراتش بگه و شهامتشو داشته باشه خیلی عالیهوقابل تحسینه ولی می خوام بدونم فرق اینی که حقیقته با اونی که خیالیه در چیه . مگه ما به نتیجه عمل کار نداریم ؟/؟ اگه اون داستانها بده به خاطر این بده که طرح اون در اون سنین بده .. حالا ما که داریم از بچگی خودمون میگیم آیا نوعی ترویج سکس در دوران کودکی نیست ؟ بد آموزی نداره ./تازه این که طبیعیه .. در هر حال باید کمی منطقی بود ولی خب یه عده هستند که دوست ندارن دلشونو صاف کنند .هدفشون چیز دیگه ایه . امیدوارم شرایط اون سایت مثل اوضاع مملکت ما نشه که شاه می بخشه و شاه علیخان یا شیخ علیخان نمی بخشه . بیایید اگه دیگرانو باور نداریم و نمی خواهیم که باور داشته باشیم خودمونو باور کنیم . آره داداش گلم دست گلت درد نکنه . بی نهایت متشکرم ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز امیر حسین در قسمت بحث در مورد داستانهای سکسی پیام داده .. امیر حسین گلم بازم ازت ممنون و سپاسگزارم که درکم می کنی من طرح این داستانو ریخته و دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ دو قسمت اول اونو که مقدمه چینی وزیر سازی بود ونوشتنش راحت تر و قسمت سومش هم باید در همین مایه ها باشه رو نوشتم . ولی چون دیگه نمی دونم کی وقت کنم ادامه اش بدم و اگه هم یه تاپیک براش باز شه ممکنه فاصله بیفته فعلا گفتم یه مدت سوار بر کار ها شم بعد . اسمشم که خب معلومه انتخاب کردم . با تشکر از تو امیر حسین نازنین و سایر نازنینان این مجموعه ...ایرانی

ایرانی گفت...

دلفین گفت...
داداشم تموم شد تا الان داشتم داستانهای رو که نخونده بودم میخوندم دیگه چشم برام نمونده ولی ارزششو داشت عالی بودن مرسی دمت گرم
راستی داداشم صغری خانوم هم توسکس شرکت میکنه

جمعه ۵ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۰:۵۲:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
دلفین گفت...
راستی داداشم به جای مادر فداکار چه داستانی قرار بزاری

جمعه ۵ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۰:۵۹:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
با سلام خدمت دلفین جان عزیزم . خسته نباشی دستات و چشمات درد نکنه و تندرست باشی . صغری خانوم نخودیه فرستادم بره پی کارش . اشرف و اون پسره به هر حال هم خونه میشن . اشرف خانوم هم زن دلسوزیه دوست نداره جوون مردم راه بیفته بره کوچه اسیر بشه .. به جای داسنان مادر فداکار ..داستان اتوبوس هوس رو که یک قسمت اونو چند ماه پیش منتشر کردم ادامه میدم . این داستان رو درست یک سال پیش در چنین روز هایی فردین یا پارسای عزیز درخواستشو داده بود که به علت طولانی شدن داستانها و این که خود منم بیشتر داستانها رو به انتخاب خودم میذارم دیگه تا امروز فرصت نشد . پس از یکسال .. البته مدتیه ازش خبری ندارم . پارسای عزیز هر جا هستی امید وارم در کنار خانواده روز گار خوشی داشته باشی و سال نو هم ب تومبارک باد . با این حساب قسمت دوم این داستان رو در روز یکشنبه منتشر خواهم کرد . اون داستان درخواستی تو دلفین گلم رو در این یکی دو هفته سر فرصت اگه عمری باقی موند حتما می نویسم . شاد و پیروز باشی و ممنونم که به یاد ما هستی ....ایرانی

جمعه ۵ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱:۱۰:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰) ..ذیل داستان ماجراهای مامان زبل 42

ایرانی گفت...

آره داداش گل az4everنازنین در داستان آبی عشق پیام داده .. az4ever گلم خوشحالم که خودتو معرفی کردی . آخه ما که کف دست بو نکردیم . در دنیای مجازی کلمات و جملات مشابه , اشخاصو هم مشابه هم می کنه مگر این که طرف تکیه کلامهای خاصی داشته باشه . منم دیگه فرصت سرکشی به همه داستانها رو ندارم و متوجه نشدم . چون فکرشو نمی کردم اینجا ادامه بدی اگرم تو به داستانهای عاطفی علاقمندی در بخش داستانهای ادبی مطالب زیادی از من منتشر شده و داستانهاو خاطرات زیادی اونجاست که عشق و علاقه من به این جور داستانهاست یک تاپیک به نام دل نوشته های ایرانی اونجاست و چند تاپیک جدا که آخرین اونا عشق و ثروت و قلبه که زحمت انتشارشو مرد خستگی ناپذیر سایت آره داداش کشیده یا می کشه که همان طور که می دونی مدیریت و مسئولیت این بخش به عهده مدیرواستاد محترم و بسیار منظم , مهسای نازنین و عزیزه . دست همگی درد نکنه که با جدیت فعالیت می کنند . داستان زیبای فراموشی رو از فردا به تدریج منتشر خواهم کرد . فقط یک سوال داشتم و اون این که داستانها رو به نام کار بری قدیم بذارم یا جدید یا هردو ؟/؟ برای من فرقی نمی کنه . هر دو رو هم می تونم بذارم . یه اسمو میذارم داخل پرانتز . یه تاپیک جدا هم باز کردی . تبریک میگم . امید وارم در کارت موفق باشی . دوستان زیادی داری که همه باهات همراهی می کنند و می دونم همچنان که تا حالا در کارت موفق بودی بازهم موفق خواهی بود و موفق تر خواهی شد .مرا هم یکی از دوستان خودت بدان . به امید تداوم دوستی ها و هم فکری ها . بر قرار باشی دوست خوب و مهربانم . با درود فراوان : ایرانی

ایرانی گفت...


آره داداش گلم سینا جون عزیز در داستان فقط یک مرد پیام داده ...سینا جون دوست داشتنی سال نو مبارک ! قسمت 157 این داستان و 67 نقاب انتقام رو من در سایت دیگه ای منتشرش کردم و آره داداش نازنین با همه خستگی شاید حدود سی تا پست از منو در روز پنجشنبه منتشر کرده و کارای متفرقه دیگه ای هم در رابطه با انتشار و انتقال داستانهای من داشت این دوتا رو دیگه جا گذاشت و در اولین فرصت منتشر می کنه . خیلی خیلی ممنونم از توجه و همراهی و نظر گرم تو دوست مهربان و عزیزم . شاد و سربلند باشی . با احترام : ایرانی

جمعه ۵ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱:۴۶:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز جارزن گرامی در داستانهای تک قسمتی پیام گداشته ...جارزن جان دوست داشتنی اگه وقت کنم حتما می نویسم . به خاطر این که تعداد داستانهای تک قسمتی من در طول هفته کمه و درخواست زیاد و خودمنم به اختیار و صلاح خودم وجدای از درخواست ها هم زیاد داستان می نویسم واسه همین انجام وظیفه کردن من ممکنه طول بکشه . با این که طرحشو از همین الان در ذهنم ریختم هرچند اسمشو انتخاب نکردم ولی میشه برای چند هفته دیگه ..البته داستانهایی رو هم که مادر و پسر با هم سکس داشته باشند رو هم خواهم نوشت که یکنواخت نشه و داستانهای متفرقه دیگر را . ممنونم ازت به خاطر همراهی و همدلی این روزهای اخیر و می دونم که باز هم به یاد ما خواهی بود . بر قرار باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم میگرن تومور عزیز در داستان هوس اینترنتی نظر داده ... میگرن تومور گل و دوست داشتنی خیلی خوشحالم که به من و داستانهام توجه داری همین برام کافیه . وجود دوستان خوب و لوتی صفتی چون توست که این مجموعه و همه این سایتها و وبلاگها رو حفظ می کنه . امیدوارم همه به این امر آگاه باشند. این شما خوانندگان و دوستان مهربان و خونگرم هستید که به ما قدرت می دهید کامیاب باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم میگرن تومور عزیز در داستانهای تک قسمتی بیست سال بعد و یکدانه ای برای همه پیام داده .. میگرن تومور نازنین همیشه هم گفتم و میگم فوق العاده ها شما خوانندگان دوست داشتنی هستید که این مجموعه ها رو سر پا نگه می دارید این خانه عشق و دنیای دوستیها رو .. وگرنه این پستهای مجازی تا زمانی که شما بر آن مهر تایید نزنید هیچ اعتباری ندارد ..اعتبار در دلهای ما و دوستیهای ماست . امیدوارم همگان و همه دوستان ؟! بخواهند که این دوستیها پا بر جا و پایدار بماند . امیدوارم . با احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم جوانمرد نازنین در داستان هوس اینترنتی پیام داده ...جوانمرد جان ممنونم ازت .. پیامهای جوانمردانه و لوتی منشانه ات دلگرمم می کنه . شاد و پیروز باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین سهراب جان هم در داستان هوس اینترنتی نظرشو اعلام کرده ...سهراب عزیز و دوست داشتنی و نازنین . سال نو رو بهت تبریک میگم خوشحالم که این داستانها نظرتو جلب کرده و به من افتخار داده اونا رو مطالعه می کنی . این داستانها رو نویسنده ای می نویسه که در اصل عشقش به عشقی نویسیه . عشقش به دوستان خوبی مثل شماست که امیدوارم بعضی از دوستان ؟! بذارن این دوستیها پا بر جا بمونه . مطالب غیر سکسی و عاشقونه رو هم می تونی در بخش خاطرات و داستانهای ادبی مطالعه کنی که به نظرم خیلی فنی تر و قابل تامل تر نوشته شده . از پیشنهاد ارزنده ات هم بی نهایت سپاسگزارم . شاید در قسمتهای آینده از آن استفاده کردم ولی فعلا به خاطر تنوع بخشیدن به داستان فضا را تا حدودی عوض کرده طناز رابا آن غرور همیشگی اش به یک مهمانی دوستانه خانوادگی همکاران مهرداد می کشانم و در آن جا ماجراهای خاصی را به وجود می آورم . همیشه و برای همه هم گفته و باز هم می گویم به خاطر شماست که می نویسم و به خاطر شماست که بعضی از دوستان ؟!راتحمل می کنم چون در جامعه ای زندگی می کنم که نه شهرت آن به کار می آید و نه می توان بهره ای مالی داشت . وشما عزیزان و دوستی با شما نازنینان از هر سودی برایم سود مند تر است . امیدوارم بعضی از دوستان ؟! ارزش این دوستیها را درک کرده که بایدزمینه برای این رفاقت های لوتی منشانه فراهم باشد .وگرنه چه من باشم چه نباشم لوتی هست . قبل از من بوده و بعد از من هم خواهد بود ..... پس امیدوارم شما عزیزان به بخش داستانهای و خاطرات ادبی هم سری بزنید . چون داستانهای سکسی همه جا هست و به نظر من آنچه که این سایت را از بقیه وبلاگها مجزا می سازد محتوای غنی بخش ادبی آن است خود من سهم بسیار اندکی در آن بخش به نام دل نوشته های ایرانی و چند داستان جداگانه درتاپیکهای دیگرهمان بخش را دارم اما مطالب و نوشته ها و آثار بسیارغنی از دوستان و نویسندگان بزرگ در آن قسمت به چشم می خورد که من تاسف می خورم که چرا دوستان در آن قسمت نظر نمی دهند . خود من فرصتشو نداشتم و ندارم وگرنه همه شو واو به واو می خوندم .برای تو آرزوی موفقیت در هر زمینه ای را داشته منتظر پیامهای گرم بعدیت هستم . با احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز آزد فور اور گرامی در داستان آبی عشق پیام داده ... آزد فور اور نازنین من چند ساعت قبل از پاسخ شما قسمت 12 و 13 داستان فراموشی را با استناد به هر دو نام منتشرکردم و روزی حداقل دو قسمت از اونو میذارم . بازم برات آرزوی موفقیت می کنم خیلی دلم می خواد بیشتر باهات حرف بزنم و بگم که چقدر خوشحالم که دوباره شروع به نوشتن کردی و حرفایی در این مورد ولی از ذقایقی دیگه به مدت هفت هشت ساعتی رو دور و بر کامپیوتر نیستم . در هر حال امید وارم در تمام کارهای زندگیت مثل نویسندگی موفق باشی و حالا بقیه حرفا برای بعد . روز خوش ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز خسته نباشی من یه هفت هشت ساعتی رو شاید نباشم ... ممکنه یه نیم ساعتی انتشار داستان شب به تاخیر بیفته . به خاطر همه تلاشهایی که می کنی ازت ممنونم . موفق باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر