ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 68

پیام نازنین در اول ژانویه 2016 .. روز اول سال نو میلادی .. یه مقداری دلتنگانه بود ولی بعدش صد و هشتاد درجه تغییر کرد و خیلی باهم خوب شدیم و دو سه روز بعد توی خونه شون ازم پذذیرایی کرد و حسابی سنگ تموم گذاشت بی نهایت عجیب بود این دختر .. عجیب و عاشق و غیر قابل پیش بینی .. خیلی چیزا در این متن نوشته بود که درست در نیومد ..من هنوز مونددم .هنوز عاشق موندم .. و موندم .که اون چقدر عجیب بود .. و اون اشتباه فکر می کرد ..و نادر همچنان یک عاشق وفاداره

. نازنین : سلام اومدم تو چت برات بنویسم نمیدونم چرا دلم خواست اینطوری برات بنویسم. نمیدونم حتی چی اما مینویسم.
دیروز گفتی آدم مغروری هستم, چیزی نگفتم اما خنده ام گرفت که اینو تو هم داری میگی! با خودم فکر میکردم بعدش که من چه مدلی ام مگه که از دانشگاه تا الان همه مردهایی که به نوعی به اقتضای کلاس درس, کار, نسبت فامیلی , سایت  و حالا هم دوست داشتن همه بهم میگن مغرور! اما اینکه من با توجه به تجربه هام اعتقاداتی پیدا کردم در برخورد با دیگران که تمام رفتارهام رو در قالب اون چهارچوب تنظیم میکنم فکر نکنم غرور باشه. بگذریم ...
اما اینکه امروز برام نوشتی : هر که باشی هر چه باشی من دوستت دارم ...مجبور به باور کردن نیستم اما من عاشقم .. هرگز به خودم اجازه نمیدم به نازنینم بگم تو درست نمیگی وقتی می بینم اون بار ها و بار ها واسه عشقش دویده ....
مجبور به باور کردن نیستم به معنی باور نکردنه ! حالا چی رو از من باور نکردی نمیدونم هیچ وقت هم به کسی تحمیل نمیکنم خودمو که منو باور کن چون میدونم اجبار کردن فقط صورت مساله رو عوض میکنه وگرنه در باطن چیزی تغییر نمیکنه ... من دروغی به تو نگفتم تا امروز, چیزی هست که نگفتم اونم ارتباط چندانی به منو تو نداشته اما شاید اگه برات توضیح میدادم بهتر میبود ولی خیلی فرقی در چندو چون جریان نمیکرد اما دروغی نبوده هیچ وقت . چون خودم از دروغ متنفرم .حالا اینکه تو چیرو باور کردی یا نکردی برام مبهمه. اما این منم نازنین  با تموم چیزهایی که ازش میدونی نه کمتر نه بیشتر.
چی درست نمیگم ؟ بگو بهم نادر... نگفتن گاهی چاره ی کار نیست. اتفاقا گاهی گفتن شاید خیلی چیزها رو عوض کنه . حالا تو خودت خواستی با نگفتن خودتو عذاب بدی دلیل عاشق بودن نیست ترس از چیزی بوده به اعتقاد من که نمیدونم چه ترسی ولی به این مطمینم.
حالا خودت میدونی دیگه.
الان خونم, رفتم بیمارستان ماشبن رو برداشتم به بابا سر زدمو با مامان اومدم خونه, داییم مونده پیش بابا و تا نیم ساعت یکساعت دیگه خاله هام بر میگردن ..... به انضمام خاله نخاله. بازم تقریبا همه چیز بر میگرده به حالت اول. فقط رفت و اومد به بیمارستان میمونه و نگرانی بابا و ترخیصش و بعد از اون نگرانی برا شیمی درمانی و هزارویک نگرانی دیگه که فقط ترس های زندگیمو بیشتر میکنه.بگذریم.
اما حالا میخوام اینو بگم که عقل سالم حکم میکنه چیزی که باعث آزارته رو بیخیالش بشی. موندم تو که دیدگاهت رو دروغ بودن یا دروغگو بودن منه, دیدت رو من باور ندلشتنو باور نکردنه چرا خودتو آزار میدی؟ کم به سرت اومده تا امروز که باز خودت برا خودت دستی دستی شر درست میکنی؟؟!
من همیشه گفتم گندترین اخلاقها رو دارم اما ازشون بدم نمیاد و خیلی هم دوست دارم رفتارهامو, میدونی چرا ؟؟؟ چون خودمو مسخره نمیکنم هیچ وقت ! چه مسخره ای؟ من اگه تا حد جنون هم تو رو دوست داشته باشم اما جایی که ببینم دارم اذیت میشم خودمو میکشم کنار حالا میدونی چرا ؟ چون نمیخوام به انزجارو تنفر برسم با مجبور کردن خودم به ادامه رابطه کاری که تو خلافشو انجام میدی. من میگم بذار وقتی به نادر فکر میکنم هنوز دوستش داشته باشمو بگم حیف شد خدا لعنت کنه باعث و بانیشو تا بگم آخیش چه راحت شدم , به آرامش رسیدم. اما تو داری خودتو اذیت میکنی چون نمیتونی  با اخلاقهام کنار بیای و من منتظر اون روزی هستم که بشنوم ازت که دیگه نمیتونم تحملت کنم نازنین!
به جرات میگم که علاقه ای که الان بهم داری هزار بار کمتر از علاقه ایه که دوسال پیش و تا دوماه پیش بهم حس میکردی.اما خب خیلی سرو کله زدم باهات که از این مرداب نجاتت بدم خودت هی اومدی جلوتر که غرق کنی خودتو. اما الانم میگم بهت عمرتو آرامشتو حروم نازنین نکن.
تو  از این به بعد هم با عشق نازنین خودتو تباه نکن, نازنین اونی نیست که تو بتونی باهاش کنار بیای , کنار اومدن تو با این عشق کشتن اعتماد به نفس و از بین بردن غرورته که در نهایت ضربه ای که بهت میزنه از عشق متنفرت میکنه.
پس نادر تو اگه میخوای با کسی باشی برو دنبال کسی که بتونه باهات زندگی کنه , نازنین دوستت داره اما خیلی چیزا تو سرشه در موردت . برو با کسی باش که به گناه نندازتت نادر و آخرش هم هیچی باشه برات. بخدا به جون بابام برا خودت میگم نادر وگرنه برای من کسی قابل اعتماد تر از تو پیدا نمیشه, اما تو با اعتقاد تر از متی تو از محمد و فاطمه میگی در صورتیکه من گاهی به خدا هم شک میکنم. نمیخوام با دوست داشتن من تو هم دور بشی از پاک بودنت. وقتی بهش فکر میکنم عذاب وجدان میگیرم میگم کسی که برای محمد میندیسه و از فاطمه میگه چطوری متوجهش نکنم که عشق من آتش جهنمه برات! بازم بگذریم...
نادر من نه قصد گول زدن تو رو دارم نه تحمیل کردن خودمو و نه هیچ قصدو نیت بد دیگه ای. فقط متفاوتم خیلی
مافاوت تر از همه ی آدمهایی که دوروبرت هستن ... همین

جالب بود ... اما نازنین عاشق دوباره همون شد ..همون عاشق .. خیلی بیشتر ازقبل ..یه حدسایی می زنم . بگذریم ..ادامه دارد ... نویسنده ..ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر