ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 169

نادر 11 مه 2016یک بار مردن بهتره
سلام .. گاه به خودم میگم نادر این که تو خیلی از واقعیتها رو ندونی به نفعته .. گاه به خودم میگم نادر مگه نازنین همه چی رو بهت نگفته ؟ گاه به خودم میگم نازنین واسه چی ناراحته ؟  چه دلیلی داره که ناراحت باشه ؟  برای من ناراحته ؟ برای خودش ناراحته ؟ برای هر دومون ناراحته ؟ گاه به خودم میگم نادر کاسه کوزه هاتو جمع کن و برو کشکتو بساب .. این روزا واسه راستی و درستی و حرف راستو زدن و عاشق بودن و وفادار بودن تره هم خرد نمی کنن . این روزا باید بد باشی تا دوستت داشته باشن . این روزا باید بد باشی تا عذاب نکشی ... گاه به خودم میگم نادر حرفات درکسی که یه روزی عاشقت بود اثری نداره چرا این قدر واسش می نویسی ؟ واسه این که اگه ننویسی منفجر میشی ؟ از درون می پاشی ؟ ...تو که میگی دوست داری بپاشی و منفجرشی .. پس چیه دیگه ...شاید باور نکنی چشامو بستم و برای لحظاتی به یاد بوی موهات آروم گرفتم .. به یاد گونه های گرمت .. به یاد ضربان قلبت ... من که همه چی مو تقدیم تو کرده بودم . دلم واسه بغل زدنت تنگ شده .. گاه می بینی اون چیزی که با هزاران ساعت نوشتن و گفتن اثر نمی کنه با یه آغوش صمیمانه و با تمام وجود اثر می کنه .. یه آغوش گرم تمام دلتنگی ها رو از بین می بره ... شاید حتی تصور یه آغوش گرم هم همچین کاری رو بکنه .. حس کن در آغوش منی و خیلی آروم بهت میگم دوستت دارم .. بهت میگم نازنین عشق منه .. جون منه .. عمر منه .. هستی منه .. نفس منه .. همه کس منه .. خون منه .. قلب منه .. جان منه ..عزیزمه ..همه چیزمه ... عشق من ! ... بیا در آغوشم ... به هیچی فکر نکنیم جز به درختا و سبزه های قشنگ جنگل .. و به هیچی جز نغمه دلنشین پرندگان عشق و به هیچی جز خودمون ... بیا عشقم .. اگه دوستم داری ..اگه مرگمو نمی خوای.. اگه مرگ عشقمونو نمی خوای .. دوستت دارم نازنین .. عاشقتم ... خیلی بیشتر از دیروز .. بیشتر از بی نهایت .. بیشتر از تمام اشکهایی که واست ریختم .. بیشتر از بار ها و بار هایی که دلم واست شکست و خیط شدم . ..دوستت دارم ...تو رو که همون روز اولم بهت گفتم که هر شرایطی که داشته باشی قبوله . فقط صادق باش ...و تو برای من یک دختر تازه متولد شده بودی ... آخه آدما با عشق به دنیا میان .. من تازگی عشقو در تو احساس کردم ..من و تو با قشنگترین احساساتمون همدیگه رو بغل زدیم ... آغوش تو بهم دروغ نمی گفت .. نگاهت بهم دروغ نمی گفت .. لبات بهم دروغ نمی گفت ... گرمای وجودت بهم دروغ نمی گفت ... درسته من خیلی ساده و خوش باور و زود باورم ..ولی گاه احساس آدم خیلی قوی میشه اشتباه نمی کنه ..من اشتباه نکردم .. فعلا با هات خدا حافظی می کنم ..  وقتی که دارم برات می نویسم به این فکر می کنم که چه جوری احساس پاکمو بیشتر بهت نشون بدم .. چی بگم که شاید رو حس عاطفی تو بیشتر اثر کنه . اما باید قبول کنم که هیچی روت اثر نمی کنه و تمام این نوشتن ها به خاطر آرامش و تسکین خودمه ... به خاطر همه چی ازت ممنونم ..منم مثل یک مرده ام که روحم در برزخ زندگی می کنه .. و تو یک آدم زنده ای در دنیا ... حس خیلی بدیه که آدم از زندگی بدش بیاد .. انگیزه ای ندارم .. خونه ام شده آشغالدونی .. گاه به یاد آخرین نوشته هات و گفته هات در شرایط عادی میفتم که می گفتی یکی برات پیام میده میگه می دونی فلانی سن داره ؟ سنش زیاده ؟ گاه به خودم میگم شاید خیلی از چیزا رو ندونم به نفعم باشه ... اما این خیلی بهتره که نادر به جای هزاران بار مردن ..یک بار واسه همیشه بمیره ... یک بار واسه همیشه
نازنین 11 ماه مه 2016: سلام.
راست میگن که آدمها هر چی رو تکرار میکنن خودشون هم باورشون میشه... انقدر میگی صادقم ،رو راستمو اینا خودت هم باور کردی اما واقعیت برای منی که متنهات رو میخونم متفاوت از  باور منه.
متن این ایمیلی که برام فرستادی  و من ریپلای کردم رو خودت با این متن لوتی :

گاه به خودم میگم شاید این عاشق نباشه که رهام می کنه)کرده (.. این عشقه که از من دور میشه )شده (گاه به خودم میگم ببین گاه آدمایی که از بدی و خیانت و بی مرامی آدمای دیگه می نالن خودشون چطور بد و بی مرام میشن.گاه به خودم میگم این مورچه ها که تمام پاییز و زمستون همدمم بودن خواب ندارن که حالا هم دست از سرم ور نمی دارن ؟.. هرچند که اونا دور و بر خوردنی هان ..گاه به خودم میگم اگه اونی که دلش واسم می سوزه راست گفته باشه واسه من نیست که دلش سوخته واسه خودشه که حس می کنه خیلی بد و بدجنس و بی انصافه ..گاه به خودم میگم این قدر ناراحت نباش درسته گاه صداقت خیلی تلخه اما شیرینی اون آرامش و راحتی وجدانی که به آدم میده لذتش یک دنیا بیشتر از یک دروغ و یک دنیا لذته ..گاه به خودم میگم عیبی نداره بذار از ت فرار کنه تو سر جات وایسا .. خدا پیشته اگه بخواد برش گردونه برش می گردونه ..گاه به خودم میگم من نباید از برزخ بترسم آخه زندگی و دنیای این روزای من خیلی ترسناک تر از برزخهگاه به خودم میگم این منم که باید واسش فاتحه بخونم یا اونه که باید بیاد سر خاک من؟ ..
مقایسه کن !
حالا خودت بگو صداقت معنیش چیه ؟من اینو دورویی، تناقض، یکرنگ نبودن ... میدونم.
من نیاز به فاتحه خوندن کسی ندارم ، روزی که داشتم بزرگترین گناه زندگیم رو مرتکب میشدم و اسم عشق روش میذاشتم و لذت میبردم  فاتحه خونی برام بی معنی شد اما ناراحت نبودم چون اصولا یا کاری نمیکنم یا وقتی تصمیم به انجامش میگیرم به همه چیزش فکر میکنم.
پس تموم کن این دوگانه نویسی بیگانه رو که باهاش عجین شدی انگار
من پاسخم به نازنینو در قسمت بعدی میارم

ادامه دارد ... نویسنده :ایرانی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر