ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 232 (قسمت آخر)

یواش یواش می رسیم و رسیدیم به آخر خط .. آخری که انتهایی نداره . آخری که شاید شروع دیگه ای داشته باشه . فکر کنم اواخر خرداد یا اوایل تیر ماه بود که نازنین این مطلب رو از یکی از دوستام  با آیدی سپنجتا کپی کرده و اونو در گوگل پلاس نازنین ام 6192 خودش آورده بود متن نوشته اون دوستم وکپی نازنین این بود یک زمانی بد فهمی ها آزارم می داد . ناراحت می شدم از سوء تفاهم ها ..کج فهمی ها .. قضاوت ها . همه اش می ترسیدم آدم ها بد قضاوتم کنند . وقت زیادی صرف می کردم برای توضیح دادن خودم ..حالا اما موضعم سکوته ..دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم نه حوصله اش را . دیر فهمیدم که مسئول طرز فکر دیگران
نیستم .. بگذار هر که هرچه دلش خواست بگوید و برداشت کنداین نوشته نازنین بود .. اون با ثبت این موضوع ظاهرا می خواست از قضاوت های من بگه ... از برداشت های من .. شاید دوست داشت با نوشتن این مطالب در آیدی نازنین ام 6192 گوگل پلاس خودش به نوعی باز هم به دوستانش تفهیم کنه که همه اون چه که من گفتم خالی بندی و توهمه ... اصلا واژه توهم رو من خودم در ذهن عده ای انداختم که بعدا همونا تبدیل به گروهی نادان شدند یا زرنگ هایی که خودشونو به کوچه علی چپ زده بودند .  من از اون جایی که نازنین به من گفته بود به کسی نگو با من رابطه داری و ازطرفی دلمم می خواست عده ای با زرنگی خودشون بفهمن و بگیرند مطلب رو .. بیشتر وقتا وقتی که اشاره ای به روابطم با نازنین می کردم می گفتم رویای توهمی , خیال و از این حرفا که نازنین دعوام نکنه  ... منتها بعد ها که نازنین دستش رو شد و مجبور شدم و مجبورم کرد که ثابت کنم که با هم حدود سی هزار پیام تلفنی و چتی و صد ها ساعت تلفن و سه وعده دیدار و رابطه ای داغ همراه با ....... داشتیم یه انگشت شماری در همان حالت رویایی خودشون بوده و نازنین با شستشو ی مغزی دادن ,  اونا رو در خواب خرگوشی شان نگه داشت . یکی ازشخصیت هایی که دیگه تقریبا کسی در مجموعه لوتی بهش اعتنایی نمی کنه شخصیتی به نام مالی بوده همونی که اواخر با نازنین گرم می گرفته .. دیگه هم کسی براش و برای حرفاش تره ای خرد نمی کنه .. با این همه مدرک اظهر من الشمس و پذیرش معاون و رئیس سایت مبنی بر دروغگویی نازنین و روابط بسیار بسیار داغ و زمینی و آسمانیش با من اون زده خودشو به خواب خرسی و خرگوشی که من نادر همه اینا رو از خودم در آوردم و راستش این شخصیت دیگه برام ارزش و اهمیتی نداره که بخواد باور کنه یا نه .. دیگه دوست شدن  و بودن با نازنینی که این همه بلا سرم آورد و بی فرهنگی خودشو نشون داد این همه ارزش و کلاس نداره که بخوام خودمو علافش کنم .. با همه اینا من وقتی اون متن کپی شده نازنین در آیدی نازنین ام 6192 رو خوندم براش یه جی میل دادم به تاریخ 23 ژوئن با عنوان حسم کن ..درکم کن ..به این مضمون
سلام نازنین من ! عزیزدلم ..نمی خواستم مزاحمت شم حداقل به این زودی ها .. کی تو رو بد قضاوت می کنه ؟ کی بد خیالی می کنه ؟ منی که هنوزم جونمو برات میدم ؟ اگه منظورت منم کدوم قضاوتم بد بوده ؟ این که پیش خیلی ها منو نمی شناختی؟  من اگه می خواستم بد قضاوت کنم هنوز عاشق نبودم هنوز این همه رنج رو تحمل نمی کردم ..هنوز منتظر آخرین لحظه زندگیم نمی بودم که اگه تا اون موقع یک بار دیگه ندیدمت شاید روحم بتونه پرواز کنه و یک بار دیگه تو رو ببینه .. شاید بتونم به خوابت بیام شاید این جوری حس کنم حرفای منو می شنوی ..از من چی می خوای ؟ بمیرم ؟ گم شم ؟ دیگه منو نبینی ؟ حس نکنی ؟ این اون چیزیه که دلت می خواد ؟ من که تو رو بد قضاوت نمی کنم ولی به من حق بده .. تمام ثانیه های زندگی منو ..عشق و عقل و احساس منو پرکردی ..فقط یک دقیقه دیدنت می تونست سالها فاصله رو از بین ببره ..خودت می دونی که ما با چشای هم دنیا رو قشنگ و قشنگ تر می بینیم . راست میگی مهم نیست بقیه چه قضاوتی می کنن ..مهم اینه که تو از زندگی چی می خوای ؟ شاید بدونی حال این روزای منو ... شاید حسم کنی .. شایدم واست مهم نباشه ..اما یه حسی بهم میگه با همه سنگدلی هات .. دلت واسه خیلی چیزا طاقت نمیاره ..تو همیشه نازنین خوب روزای خوب من خواهی بود . من خاطره هایی رو که دیگه بر نمی گردن نمی خوام . من می خوام با تو خاطرات قشنگ و نو  بسازم .. عشقی که همه حسرتشو بخورن عشقی که هر لحظه اش خاطره ای قشنگ باشه  .خاطرات قشنگ وقتی آخرش تلخی جدایی باشه چه اهمیتی داره !دلم می خواد کنار هم باشیم و اون قدر عشق قشنگو بهت نشون بدم که  تو به خودت بگی واقعا حیف شد که 17 ماه از دستمون در رفته ...آره  من ازت دلخورم خیلی هم دلخورم و تو هم می تونی دلخور باشی ولی دلخوری تو باز خورد عذابی بود که من از جدایی کشیدم ... ولی دلخوری ها رفع میشه و این عشقه که می مونه دوستت دارم دوستت دارم .. یعنی تو حاضر بودی مثلا من رابطه مونو انکار کنم باهام باشی ؟.. حاضر بودی جریان بن شدنت پیش نمیومد و با من باشی ؟ ولی به خاطر خود من و خودت حتی نخواستی یک بار دیگه امتحان کنی ؟ من دشمنت نیستم ..تو هم دشمنم نیستی .. فقط از من دورشدی منو دورم کردی ..حسم نکردی .. در نتیجه نذاشتی که منم اون جور که باید و شاید و حقته حست کنم .. دردت رو بهتر بفهمم .. اون جا که لازم باشه سکوت کنم و جایی که نیاز باشه فریاد بزنم .. اما در هر دو حالت دوستت داشته باشم و با تو باشم ..بین ما فاصله ای نبوده و نیست ..من همون دیوونه دیروزم و تو هم همونی ..حالا اگه دلخوری هایی هست نا خواسته بوده ..کاش کنارم بودی .. کاش بوی تن پاکت رو حس می کردم .. و برام تولدی دیگر بودی ..من رویایی فکر نمی کنم ..من واقعی با چاشنی رویایی فکر می کنم .. دستت رو به دست من بده ..دارم سقوط می کنم دنیای بی تو رو نمی بینم .. برام سخته خواهش کردن .. ولی حسم کن ... تو رو قسم به همون لحظاتی .. قسم به همون احساسی که وادارت کرد که با تمام وجودت اون فایل یک دقیقه ای صوتی رو برام بفرستی .. حسم کن درکم کن .. دوستت دارم نازنین .
این بود اون متنی که کمتر از چهل روز پیش براش فرستادم .وهمین سرانجام باعث شد که نازنین جی میل و ایمیلشو حذف کنه و من شروع به نوشتن این داستان کنم ...   روز بعد دیدم از آیدی نازنین ام 6192 در گوگل پلاس خبری نیست . یک پیام هم  برای جی میل و ایمیل نازنین فرستادم ولی پیامی رو که به جی میلش فرستادم برگشت کرد و گفت این آدرس وجود نداره ... دیگه متوجه شدم نازنین جی میلشو حذف کرده تا یا گوگل پلاسش با آیدی نازنین حذف شه یا من دیگه بهش دسترسی نداشته باشم .  بهم بر خورد.. چون اگه می خواستم براش دردسر بشم و اذیتش کنم بار ها و بار ها این کار رو انجام داده بودم با این که واقعا جوش آورده بودم ولی با رعایت احترام اینا رو براش نوشتم و اینو به ایمیلش فرستادم .. چون هنوز ایمیلشو حذف نکرده بود
پیام نادر در 24 ژوئن 2017 به عنوان بس کن بچه بازی رو :

خیلی عاشقتم .. یه روزی پشیمون میشی ..منو بسوزون ولی خودت رو نسوزون که طاقت سوختن تو رو ندارم .. نکن این کارو .. بچه بازی و لجبازی رو بذار کنار و..منم می تونم بچه شم ..منم می تونم لجبازشم ..منم می تونم عصیان کنم ..می تونم خیلی کارا کنم ..ولی شایدم یه روزی عصیان کردم ... شاید یه روزی پا شدم اومدم و اون چیزایی را که حالا طاقت شنیدن و فهمیدنشو ندارم .. شنیدم و فهمیدم .. از زبون کس یا کسانی که بشه به حرفشون اعتماد کرد بس کننازنین .. با من نپیچ ..من هم برای زندگی خودم ارزش قائلم .. فقط گناه من اینه که عاشقت شدم .. و هستم و بهت اعتماد کردم ..کاش بتونم خودمو قانع کنم که تمام حرفات یک فیلم و نمایش و دروغ بوده .. ولی همه اونا رفته توی خونم ..من اگه می خواستم اذیتت کنم این چند روز خیلی راحت این کار رو می کردم .. راههای دیگه ای هم هست برای آزارت ولی من اهل اذیت کردن نیستم ...اما  دارم برای گرفتن یک تصمیم فکرمی کنم تصمیمی که منو به یه جایی برسونه با من نپیچ راه جی میلت رو بستی که چی بشه ؟ فکر کردی من این چند روزه نمی تونستم خیلی کارا بکنم ؟ از چی می ترسی ؟ زده به سرت ؟ نازنین نذار منم جواب لجبازی هاتو با لجبازی بدم ... نکن این کارو نازنین ...تو توی کره مریخ که نیستی ... هستی ؟! تو چته ؟ چته ؟ دوست داری همه در اون دامی که واسه خودت درست کردی بیفتن بمیرن ؟ بس کن ... من الان خیلی عصبانی هستم بازکن راه جی میلت رو ..راه تلفنت رو باز کن ..فردایکشنبه هست ..امیدد وارم فطر نباشه
و نازنین فوری این جوابو برام فرستاد
پاسخ نازنین : سلام از وقتی سعی کردی تو زندگی خصوصیم سرک بکشی از چشمم افتادی از چیزی نمی ترسم چون تموم ناراحتیم لوتی بود وگرنه چیزی نیست که اهمیتی داشته باشه برام دیگه دوست نداشتم اینو بهت بگم و گفتنش برام سخته اما دیگه به آینده ی امید وار فکر نکن . نیمه شعبان مراسمم بود و تموم شد همه چی دیگه مختاری باورکنی یا نه . برات آرامش از خدا خواستم و می خوام ...
راستش نازنین در این پیام چیزای عجیبی گفته بود .. یعنی یک توجیه دیگه برای رفتار های زشتش ... نفهمیدم  این که خواستم توی زندگی خصوصیش سرک بکشم یعنی چه من که همسایه دیوار به دیوارش نبودم و تازه یک موضوع رو چند مدل واسم توجیه و تعریف و تحریف می کرد . چند دفعه هم گفته بود جون بابا فردا میرم محضر ..فلان روز عقد کردم ..
این بار از دفعات نادری بود که نازنین بدون ریپلی برام ایمیل فرستاد به عنوان خدا نگه دار هرچند می دونم اون با آیدی های دیگه اش فعالیت داره
آخرین پیام نازنین : این ایمیل یاهوم رو هم حذف می کنم که دیگه خیالت راحت باشه هیچی برا این که حرفاتو بهم بزنی نیست تا شایدد فراموش بشم بالاخره من دیگه بر نمی گردم شدنی نیست . این ایمیلم رو هم حذف می کنم که یگه به هیچ ارتباطی دل خوش نکنی . خدا نگه دار
 آره نازنین خیلی بی رحمانه همه راههای ارسال پیام منو به روی خودش بست . اون به جنازه منم رحم نکرد ..
پیام نادر 24 ژوئن 2017 که برگشت کرد :
دلمو به چی خوش کنم .. به دختری که همه چیز من بودو هست به دختری که حس می کردم عاشقمه ..همه چیزمه .. دلمو به چی خوش کنم ؟ که احساست جسم و جانت وابسته به یکی دیگه هست ؟ باید باور می کردم وقتی که از بچه یکی نگه داری می کنی می خوای جلب توجه کنی ..چون در تو نه رحمی وجود داره نه عاطفه ای نه دلسوزی .. حذفش نکن ایمیلت رو .. من تمام زورم شاید همین یکی دوروز باشه که بنویسم ...من کی از طریق ایمیل آزارت دادم ؟ می تونستی پیامهای منو حذف کنی ... نه ایمیلت رو ... دلم به چی خوش باشه ؟ توچی کاشتی توی سینه ات ؟ این قلب تو چطور می تونه عشق بورزه و عشق بده ؟ چطور می تونی حس زندگی داشته باشی وقتی زندگی یکی رو نابود کردی ؟ تو چطور می تونی نازنین ؟ برام آرزو کن زود تر بمیرم ..
دیگه فایده ای نداشت . اون سنگدلی و قساوت و بی رحمی و جلادی رو به اوج رسونده بود ... دیگه له شده بودم . تصمیم گرفتم ماجرای خودم و نازنین رو بنویسم . شاید این جوری آروم گرفتم . شاید خیلی ها می خوندند و اونو می شناختند . مخصوصا اونایی که با آیدی نازنین ام 6192 در گوگل پلاس آشنایی داشتند . یه مدت رفته بودم به انجمن تنهایی گوگل پلاس .. یه چند صد تا پست پشت هم گذاشته بودم با دوآیدی .. اخراجم کردند که اسپم نده .. خبر نداشتم چی به چیه ..ما توی سایتمون که پیام می دادیم پست می ذاشتیم تشویقمون می کردن هرچه بیشتر بهتر .. این جا , جای تشویق یه چیزی هم طلبکار شدن که چرا این قدر زیاد پست میدی .. پستهایی که همه خالقش خودم بودم .. دیگه اینم به نوعی دلگرمی دادن بود..معلوم نبود اون انجمنو کی اداره می کنه و الکی هم می نالن که چرا این جا خلوت شده کسی پست نمی ذاره ....
واقعا نمی دونستم چیکار کنم سرمو به چی گرم کنم . دلمو به چی خوش کنم . داغون شده بودم . هدف این  زن چی می تونست باشه .. دیگه اون که نمیادد 18 ماه منو امتحان کنه که ببینه عشق افلاطونی دارم یا نه .. یکی از کاربران در گوگل پلاس متنی گذاشته بود که خیلی رو من اثر گذاشت .. نوشته بود اگه عشقی حالت رو خوش نکنه اون عشق نیست .. گیر یه آدم اشتباهی افتادی .. در حالی که نازنین همش از غم و اندوه و رنج می گفت . و عشق موندگار رو در سوختن و فاصله ها و سوزوندن می دونست .. فکر کنم اینم از اون حرفایی بود که واسه کلاس گذاشتن می گفت .یا توجیه  آزارمن و  نوعی مد روز در ادبیات .. به راستی نازنین چه شخصیتی داره ؟ چه شخصیتی داشته ومی تونه داشته باشه ... به جایی نرسیدم . تمام این چند سالی تمام فکر و ذکرم شده بود اون .
یکی ازروز های نیمه اول تیرماه روز تولد زن مرحومم بود .. خیلی دلم می خواد این جریانی رو که در این مدت برام اتفاق افتاده تمام و کمال شرح بدم .. چون یک شگفتیه .. خیلی عجیبه .. شاید خیلی ها باورش نکنن ولی اونایی که به خدا ایمان داشته باشن باورش می کنن منتها چون نمی خوام مشکلی برای من و شخص دیگه ای به وجود بیاد خیلی کلی میگم ..این خوابو زمانی دیدم که فکر کنم پنجاه شصت قسمت ازداستان نادر و نازنین رو نوشته بودم . . نیمه شب روز تولد زنم بود ..خواب دیدم همسرم دست منو گرفته برده به سمت اتاقی که نورانیه .. نوری روشن ..مثل لامپ فلور سنت .. دختری رو دیدم که سی و خوردی سال بود ندیده بودمش ..هر چند روز درمیون مشکلی روحی براش به وجود میومد و خوب می شد . اون دختر با همون چهره کمی بزرگتر نشون می داد ..حالا باید چهل و خوردی سالی می داشت .یه چادر نمازسفید و گل گلی سرش بود دستاش رو به آسمون و داشت دعا می کرد .. به ذهنم اومد که همسرم میگه باهاش ازدواج کنم . زنم  اصلا اونو ندیده بود .. وقتی از خواب بیدار شدم تا ساعتها مات و مبهوت بودم . نشونی و شماره تلفنشو در تهران پیداکردم .. فامیلمون نبودند ولی به نوعی از قدیم یه شناختی از خونواده هم و هم داشتیم .  با این دختر که فکر کنم ده سالی رو بزرگتر ازنازنین بود حرف زدم . فکر کنم هنوز همون مشکلو داشت که هر چند روز در میون میومد به سراغش . شگفتی روی شگفتی ... سالروز تولد اون و زنم یکی بود . اون دختر درست در همون ساعتی که من خوابشو دیدم هرشب دستشو رو به آسمون می گیره و برای خودش و همه ادما دعا می خونه .. اون دختر تمام خصلتهاش ..پاکی و نجابت و رفتارش تقریبا شبیه همون حالات همسرمرحوممه .. مو بر تنم سیخ شده بود .. خدایا مگه من کی هستم مگه من گناهکار کی هستم که اونو برام فرستادی .. دیگه ازقدرت عجیب اون زن چیزی نمیگم از حسش ... اون با همه پاکی و نجابتش بهم گفته خدا تو رو بهم معرفی کرده بهم میگه فرشته ..اونو با این مشکلش پذیرفتم . ممکنه ازدواج حالشو خوب کنه .این مشکل کم میاد سراغشو گذراست خواستگار هم زیادداشته . اون قدرتی داره که می تونه جنس خوب و خراب آدما رو با دیدن و تمرکز رو اونا بشناسه و خیلی چیزا رو پیش بینی کنه ..اون به یتیمان خیلی کمک می کنه .. من که اول این موضوع رو نمی دونستم که اون چنین قدرتی داره .. ازمن پرسید تو تازگی ها عاشق کسی بودی ازش خواستی باهات ازدواج کنه گفت نه ؟ .. بد مخمصه ای گیر کرده بودم . نمی خواستم  حالا حالا ها بهش بگم ولی گفتم بهش .. بهش گفتم اما نه با آب و تاب .. بهش گفتم شیلا (البته اسمش شیلا نیستا ) حالا نظرت راجع بهم عوض شده ؟ گفت آره .. تغییر کرده .. نادر : یعنی نباید بهت می گفتم .. شیلا : چرا ... خیلی خیلی خیلی بیشتر بهت ایمان آوردم .. چون من همه چی رو می دونستم و می دونم .. می خواستم ببینم تو بهم چی میگی .. اگه دروغ می گفتی ناراحت می شم .ولی تو یک مرد راستگو هستی .. صداقت من براش ارزش داشت . جند روز پیش از نزدیک دیدمش .. توی خونه شون کنار خونواده اش .. خیلی خجالتی بود .. رنگ و بوی عشقو در صورت و چشاش می دیدم ..من اولین تجربه اش بودم ولی اون برای من چندمین بود ..من بدون این که به خونواده ام بگم رفتم . می دونستم مادرم مخالفت می کنه .. پدر دختره خونه نبود ولی خواهر بزرگش همه کاره بود . انگار اونم یه مشکل عصبی داشت .. یک خط در میونی بود . گاه خوب بود گاه ناخوب ولی هر جوری بود همه چی به خیر و خوشی گذشت ..شیلا اهل کامپیوتر و تلگرام نیست اون شب من و خواهرش توی تلگرام بودیم نمی دونم چرا چپرکی شده بود خواهره .. فرداش بهم گفت همه چی رو فراموش کنم .. داغون شدم . چون همه با هام خوب بودن . با این که نمی خواستم موضوع رو به مادرم بگم ولی گفتم .. جوش آورد هرچی از دهنش در میومد بهم گفت .. گفت عاقت می کنم .. گفتم خدایا اون طرف کم بود حالا شد این طرف .. خواهرم هم از اون حمایت می کرد ولی  بدون سر و صدا ... گفتم مامان من زن نمی خواستم .و هیشکی دیگه رو هم نمی خوام  اون نظر کرده خداست .. هرکسی رو هم نمی پذیره ..اون طرف خواهر بد جنسه شیلا , موبایلشو ازش گرفته بود این طرف هم بازی مادرم داشت منو از پا مینداخت . ....گفتم اون منو به راه راست می کشونه منم کمکش میشم ..تازه آدم خشکی هم نیست .. اهل کانال جم هم هست ..اون همه دلخوشی من یهو در حال پریدن بود . یعنی ازچاله افتاددم توی چاه ؟.. 3 روز ازشیلا خبری نداشتم . دیروز تا می تونستم خدا رو صدا زدم ..گفتم خدایا خودت برام فرستادیش .. شاید هم می خوای مشکلشو حل کنم . این جوری ؟ نماز ظهر و عصرمو با هم و اول وقت خوندم .. صورتمو گذاشتم رو تشک .. خدایا یعنی شیلا رو حبسش کردن ؟ اونا که با هام خوب بودن . انگار این خواهره یه چیزیش می شده ؟ چی می خواسته ؟ نمی دونم ... بعد از ظهری تا می تونستم شیلا رو صدا زم .. اون چه جوری می تونست خودشو بهم برسونه .. یعنی هنوز دوستم داره ؟ یا خیلی ساده ازم گذشته ؟ صورت مظلوم و چشای نازش ..اون خنده هاش و لبخندش ازیادم نمیره .. نادر : شیلا دوستم داری ؟ با من می مونی .. ؟ شیلا سرشو تکون می داد و می گفت اوهوم .می گفت خجالت می کشه ازشنیدن این حرفا .. نادر : دوست داری بازم از این حرفا بهت بزنم .. شیلا مثل عروس سر سفره عقد گفت بله . آره بعضی وقتا  در جواب کلامم می گفت بله .. انگار حس یک دختر نوجوون رو پیدا کرده بود .. خدایا چرا باید بهمون ظلم بشه ؟ شیلا با همه عذاب چهل ساله اش منو یک فرشته می دونست و می دونه . می گفت کاری به بقیه نداره ..فقط نگاه می کنه به این که خدا چی میگه ولی احترام خونواده اش رو نگه می داره شایدم ازشون حساب می بره ..آخه خونواده اش خیلی هم کمکش کردند .. اما حالا طعم شیرین عشقو ازسوخته دلی مثل من چشیده .. دیروز بعدد ازظهر یکسره صدا می زدم شیلااااااااا ... شیلااااااااااا .. خداااااااااا ..خداااااااا .. شیلااااااااااا ..در بد ترین شرایط روحی صدای زنگ موبایل منو به خودم آورد.. شیلا بود .. تند تند حرف می زد از چیزی می ترسید می گفت به خاطر اخلاق بد خواهرش عذر خواهی می کنه .. بهش فرصت نمی دادم حرف بزنه فقط می گفتم شیلا هرچی بشه بگو کنارم می مونی بگو با من می مونی .. شیلا هم مثل من عاشق و درمانده نشون می داد . خوابی رو که نیمه شب سه شنبه 3 مرداد دیده بودم واسش تعریف کردم که  من و خانومم در ماشین نشسته بودیم و خانومم بابت ازدواج من و شیلا تبریک گفت ..من گفتم همه چی بهم خورده خواهر شیلا آب پاکی رو ریخته رو دستمون گفته شیلا هم با اونا هم عقیده هست . ( در حالی که دروغ می گفت )خواهر همسر مرحومم که راننده ما در خوابی که دیددم بود گفت پیاده می شه شیرینی بخره و دیگه بیدار شدم . وقتی این خواب رو برای شیلا تعریف کردم گفت خرید شیرینی یعنی درگیر شدن با خیلی چیزا و خیلی کسا .. بهش گفتم شیلا مهم من و تو هستیم ..تو کنارم می مونی ؟ اون بهم گفت آره می مونم .می مونم . خیلی زود رفت ..می ترسید از این که تعقیبش کرده باشن . من اونو با همه مشکلاتش پذیرفتم اما در کنار مشکلات اون برای من یک نعمته ..یک برکته .. خدا و همسربهشتی من اونو واسم فرستادن . و اونم قبل ازاین که من بیام بهش الهام شده بود .. شیلا دیروز صدای منو شنیده بود که صداش می کردم ..  . اون در خلوت خودش در رازو نیازش با خدا صدای منو شنید با هزار و یک ترفند و بهانه خودشو رسوند به جایی که بگه دوستم داره .. خوشم دوست نداره منو از دست بده ..یادم میومد دفعاتی که نازنین رو صد ها و هزاران بار صداش می زم و اون بی اعتناء بود .. خدایا من طاقت تراژدی دیگه ای رو ندارم . این قصه سر راز داره ..مادرم میگه پا میشم میام تهران خونه شیلا میگم پسرم به درد شما نمی خوره .. خدایا این چه بد بختیه من دارم ..ولی اون قدر عذاب کشیدم که به همینشم قانعم که تا سالهای سال به همین شکل با هم حرف بزنیم .. اما چیزی که هست این که شیلا باید کنار من باشه و با گرمای فیزیکی وجودم در کنار حرارت عشق بهش انرژی بدم و این مشکلش حل شه ..شیلا که 4 روزقبل در دیدار رو در رومون بهم می گفت همه چی رو بین ما روشن می بینه که چند ساعت نکشید که اوضاع بلبشو شد . شاید خدا میگه من شما رو کنار هم قرار دادم بقیه اش با شما .. من و شیلا کار سختی داریم .. خیلی با خودم فکر کرده بودم که آیا درسته که برای نازنین و رسیدن به اون باز هم تلاش نکنم و بی خیال بشم ؟ آیا می تونم با این گردش و چرخش اسم یک عاشقو بر خودم بذارم ؟ آیا به زعم نازنین باید تا آخر عمرم عذاب می کشیدم تا به من بگن یک عاشق ؟ نه فکر نکنم این اسمش عشق باشه ..عاشقی باید حال ما رو خوش کنه نه ناخوش .. شیلا عمری پاک زندگی کرده بیهوده نیست که به این درجه از معرفت رسیده ... راستی حالا نازنین چیکار می کنه ... این همه ازش نوشتم و آخر کار این شد ؟ خودمم فکر نمی کردم تراژدی نادر و نازنین به این جا ختم شه .. خیلی دلم می خواد یه روزی داستان نادر و شیلا رو هم بنویسم .. اما این بار این داستانو در صورتی می نویسم که پایان خوشی داشته باشه ...خیلی خیلی سخته رسیدن به شیلا .. اما اگه اون بخواد و من بخوام همه چی حله .. شیلا خیلی ساده هست اما به فرموده حافظ بزرگ : دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم ... سرزنشها گرکند خار مغیلان غم مخور ...نمی دونم حالا فقط دلمو خوش کردم به این که من و شیلا همو حس می کنیم . حالا نازنین از این نظر برام اهمیت داره که دلم می خواد دنیا بدونه اون چه دروغگویی بوده ! دنیا بدونه که ما با هم دوست بودیم و چیکار کردیم .. ماجرا رو به طور کلی واسه شیلا گفتم . و اونم پذیرفت .. فکرشو باید همیشه مشغول داشته باشم تا رو چیزای عجیب و غریب تمرکزنکنه . و حالا رسیدیم به پایان داستان درصورتی که فکر نمی کردم پایان داستان واسه من آغاز دیگه ای باشه ...نازنین خاکم کرد اما خدا می خواست و می خواد که سبزشم . زندگی به انتها نمی رسه بلکه ازشکلی به شکل دیگه ای در میاد . خداوندا ! سپاست می گویم که در منتهای نا امیدی به دادم رسیده ای ..آن کس که نظرمهرت را بر او انداخته ای نظر مهرش را بر من انداخته است و این از عنایت و نهایت لطف تو می باشد ای بخشنده مهربان ! خداوندا ! بسیار سخت است و صعب , گذر از این گذرگاه پرخطر..خداوندا ! من و او دلهای خود را به تو سپرده ایم و چه زیباست دل سپردن به هم وقتی که دل خود را به تو سپرده باشیم .. خداوندا ! دستان ما را در دستان هم بگذار! بگذار تا آرامش  و خوشبختی هم باشیم بگذار تا نادر های نازنین بدانند که پاداش شکیبایی آنان شیلاهای بهشتی خواهد بود ... پایان .. نویسنده : ایرانی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر