ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 147

این جی میل رو با عنوان خاطره ای ..در سومین روز ازسومین ماه میلادی 2016 ..ماه مارس برای نازنین فرستادم و انگار تحت تاثیرش قرار داد نه این که تاثیر مثبت  داشته ..به هر حال نشون داد که براش اهمیت داره که عکس العمل خودشو نشون داد .و براش پاسخ تقریبا مفصلی هم داد . می خواستم اونو برگردونم . من یکی ازصد تا پیامهای داغمونو نیاوردم یعنیاین همه که آوردم یکی از صد تا ..یک درصد هم نبود اگه می خواستم همه رو بیارم که دیگه از حوصله همه خارج بود که بخونن ..همین حالاشم شاید خیلی ها خسته شده باشن ..اما بعضیوقتا بیان بعضی مطالب در حجم و ابعاد گسترده لازمه تا با یک حرکت تغییری ازسوی یکی فوری حق رو به جانب او ندیم ..  می خوام بگم ما عاقل بودیم و بالغ .. وقت که تلف نمی کردیم .  با عشق که نباید بازی کردد .. عشق که مسخره نیست .. ما هم که وقت زیادی واسه عشق ورزیدن و زندگی کردن نداریم که بخواهیم بازی در بیاریم و بگیم هزاران ساعت دلم خواست و هزاران ساعت روح و جسمم در اختیار یکی بود و حالا واسه یک ساعت دلم نخواست و واسه همیشه رفتم .. و من به خاطر این تصمیمات عجولانه و جبران اون هست که هنوز موندم و هنوزم دارم می جنگم ..
جی میل خاطره ای : دو ماه پیش درچنین روزی بودم خونه تون .... نمی خوام فکر کنی که می خوام از هماغوشی بگم .. چرا می خوام بگم .. اما می خوام از لحظاتی بگم که عشقو درآغوش کشیدم .. تو رو با تمام وجودم حس کردم ...  اون طرف پوست تنت صمیمیت و یکرنگی رو حس کردم .. حس نمی کردم که خیلی زود تنهام بذاری .. حس نمی کردم که زیر پا مو خالی کنی .. من مهربونی و محبت و یکرنگی رو با تمام وجودم در آغوش کشیدم . وقتی بهم اجازه دادی اون کارو بکنم من صفا و صمیمیت و یکی شدن رو حس کردم ..من بنده هوسم نبودم و نیستم نازنین .. هوس رو میشه به شیوه های گوناگونی کنترل کرد زفع کرد .. اما عشق فقط یه جاست و یه حالت داره که به دل آدم می شینه ... تو هر گز نخواستی اینو درک کنی که من چقدر دوستت دارم . هرگز نخواستی بفهمی راز زیر پیر هن خونی منو ... من اونو نگه داشتم ..این چه دلیه که تو داری ! سیزدهم اسفند دومین ماه گرد هماغوشی و یکی شدن عشق و هوس من و توست ..حس کردم دیگه فاصله ای بین ما نیست .می خواستم این نبودن فاصله ها رو بازم حس کنم .. نه فقط با هوس ..من خیلی قانعم .. با یه کلام محبت آمیز تو .. با یک نگاه تو .. اگه از خاطراتم می گفتم اگه از با تو بودن زیاد می گفتم  بیشتر به این خاطر بود که می خواستم بازم حسم کنی .. اون خاطرات واسم عزیزه ... تو به همه اونا پشت کردی ...اما من با یاد اونا اشک می ریزم ... آه می کشم ... یه روزی این آه من .. آه دل یک عاشق دل شکسته و منتظر دامن تو رو می گیره و به عذاب وجدان دچارت می کنه ... من اون روزو می بینم .. شاید این روزا از بس بهت خوش می گذره ..نتونی درددل منو .. عذاب منو حس کنی ..نمی دونی من چی دارم میگم .. تا درد دندونو حس نکرده باشی نمی دونی دندون درد چیه ....اونایی که عاشق میشن این قدر راحت بهش پشت نمی کنن ... بهار داره میاد دلم پاییزیه ...اگه عاشق بودی این قدر عذابم نمی دادی .. ببین چقدر دوستت دارم که تو عذابم میدی ولی من برات آرزوی عذاب وجدان می کنم .... می بینم اون روزو .... هرچی مغلطه و سفسطه بکنی فایده ای نداره ... تو در قلب من عشقو کاشتی .. بذر محبت پاشوندی ... حالا می خوای با بی رحمی های خودت اون عشقو درش بیاری ..می خوای دل منو از جاش در بیاری ..  اونو شکستی می خوای درش بیاری .. من می میرم خاک میشم ... من تا خاک نشدم نمی تونی کاری بکنی .. تازه بعد از خاک شدن ..عشق تو نمی میره .. داره بهت خوش می گذره ... کسی که اون همه حوصله داره و بچه می بره سیرک تا چهار تا حیوون نشون بده خب معلومه که انگیزه داره حوصله داره ...من جایی توی دلش نمی تونم داشته باشم . ولی سخته واسم باور کردن این که نباید اون همه حرفای قشنگت رو باور می کردم ..سخته برام باور کردن این که تو عاشقم باشی و این جور بخوای خاکم کنی ... هیچوقت نخواستی بدونی  که چقدر دوستت دارم .. نخواستی حس کنی ..برام خیلی کارا انجام دادی ... خیلی کارا که هیشکی تا حالا واسم نکرده ..من کور نیستم نازنین ..من قدر کارایی رو که واسم کردی می دونم ... اینو از ته دلم میگم ... ولی دلم نمی خواد منو به حال خودم رها کنی تا از دوری تو دق کنم بمیرم .... حالا سرمو می ذارم لای زیر پیرهن خونی ..فقط زیرش لبه اش خونیه ... بوش می کنم ..یادت بیاد اون لحظه به چی فکر می کردی .. مثل من غرق عشق بودی .. غرق این که خودت رو عاشقانه تسلیم کسی کرده بودی که دوستش داشتی ... اگه دوستم داشته باشی به من زندگی میدی نه مرگ .... به هیچ قیمتی راضی به مرگ من نمیشی ..
پاسخ نازنین :آ ره، اگه شمردن روزها بذای گذشتن و فقط گذشتن و فقط گذشتن و تلاش بذای به سرعت گذشتنشون ،خوش گذشتنه، آره داره بهم خوش میگذره و جای تو هم خالیه اما تو مدیون منی به خاطر عذابی که میکشمو تو هر چی دلت میخواد بار من میکنی.
چیزی نمیگم ، میگم بذار بگه دلش خوش بشه اما منی که بچه میبرم سیرک از رو خوشی نیست از دل سوخته امه که گناه این بچه تو این دار مکافات چیه.
منو تو همیشه دیدگاه های متفاوتی داشتیم ، من واقع گرایانه و تو کاملا احساسی و به ظاهر واقع گرایانه.
همه ی اینا رو میگی اما من نه سفسطه میکنم و نه مغلطه ، حرف جدیدی هم‌نیست که میخوام بزنم همون موقع گفتم اینهمه اختلاف سنی رو دوست دارم چون از بچه بازی بدم میاد.
نادر تو بچه بازی در آوردی، حاضرم با خاطراتم بسوزمو خودمو تسلیم تصمیم دیگران کنم و برا داشتن اون خاطره ساز تلاشی نکنم چون خاطره ساز دلمو زد، رفتارهای بچه گونه، پیله های زیاد، تکرارهای آزار دهنده و ....
حکایت عشق از نظر من اشتباه نیست که مثه جریمه ی دیکته هی تکرارش کنی، عشق باید نکته کلیدی باشه مثه نکته های کنکوری که باید تو ذهنت باشه تا موفق بشی.
اما تو فقط تکرارو تکرارو تکرار. دوری منو تو از تکرار شروع شد.
درست چیزی که تو حوصله ام نبوده و نیست و نخواهد بود ... بگذریم این حرفها دردی دوا نمیکنه.
نفرین کنه، آه بکش هر کاری فکر میکنی آرومت میکنه بکن  اما یادت بمونه که من به خاطر ناراحت نکردن تو لوتی نیومدم که با کسی همبازی نشم تو دلت بگیره از بی توجهی اما تو هوای منو نداشتی و منو سکه ی پول کردی. فقط خواستی دل بسوزونن برات اما یادت رفت من همونیم که ..میعاد  رو یا تموم ادعاش نشوندم سر جاش،ملنگ .رو با تموم عاشقیش گذاشتم سر جاش،.شکرات هم که یادت نرفته، فرزادم که خودت دیدی، تموم اونایی که با من بد هستن تو لوتی الان ، همونایی ان که هر کاری کردن نشد مرغ نازنین ی پا داشت  فکر نکن الان بگی نازنین  بد کرد همه میان منو بد میگن نه به تو میخندن که با اینهمه سابقه ی بد از نازنین  باز رفتی دنبالش خب اینم نتیجه اش بود .
تموم کن این حرفای تکراری رو ، ی چیزی بود اصلا تو بگو گنج قارون بود آقا دزد بردش تموم شد.
اینجا تهران، من نازنین مجرد و روزگار تلخ تر از قبل ... والسلام

نازنین در پیام بالا اشاره به 4 تا مرد کرده بودد که به اونا رو نداده بود با اونا درگیر شدده بود من تمام اطلاعاتم در این قضیه یعنی قضیه درگیری نازنین با این مردان منحصر می شد به همون مطالبی که  نازنین برام تعریف کرده بود دیگه حرفای اونا رو نشنیدم . ولی چون دلم می خواست حرفای نازنین رو باورکردم ..ولی در مورد نفر چهارم ..فرزاد ایکس ایکس ال .. زمانی که فرزاد  بهم پیام می داد همینو متوجه بودم که شخصی به نام فرزاد وجود خارجی نداره شاید قبلا بوده ..ولی نازنین از این آیدی استفاده می کرده به من پیام می داده .. خلاصه حرف حسابش مشخص نبود و من هنوز منتظر تلنگری بودم تا که شاید اونو بیدار کنه . دوست و دشمنشو بشناسه ... میشه حرفاشو کنار هم گذاشت جمع بندی کرد و به نتیجه رسید منتها ازقسمت اول داستان حتی یک جمله نازنین هم نباید نخوانده ول کرده شه تا شاید بشه قضاوتی کرد هر چند بازم سخته ..... ادامه دارد ... نویسنده :ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر