ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 153

دهم مارس 2016سلام بر نازنینم : دلم خیلی گرفته نازنینم .. نخواهم  بی تو جایی را  ببینم
دلم خیلی گرفته نازنینم .. نه بر روی فضا .. نه بر زمینم
دلم خیلی گرفته نازنینم ..تو می دانی چرا من این چنینم ؟
حرفای تکراری من .. ناله های من , بی قراری های من , حال خراب من , تمومی نداره ... گاه از خدا می خوام که زود تر بمیرم .. جهنمو می پذیرم ... بچه هام یه جوری زندگی رو پیش می برن . تمام وابستگی ها و دلبستگی ها به یک طرف و تو به یک طرف ... دلم می خواد یک بار دیگه تو چشات نگاه کنم و بهت بگم این حق عشق ما نبود که مرگ بر سرش دست نوازش بکشه .. بهت حق میدم از دستم خسته باشی .. حتی خدا هم از آه و ناله هایم خسته شده ....اما خدا گواهه ...نادر پر اشک و آهه ..
دل شکنی گناهه ....
امید وارم روبراه باشی .... زندگی من دنیایی از ریخت و پاش هاست . به هیچی اهمیت نمیدم ... حس خوبی از دنیا ندارم . بدون تو امیدی ندارم .. دنیا .. دنیای انرژی هاست ...حس می کنم آه درونم کوهها رو متلاشی می کنه ..اما این چه نیروییه که من پنجه هامو انگشتامو به هم فشار میدم این درد و این آه رو تحمل می کنم ..کاش همراهم بودی ... کاش می دونستی که گاه قطره ای آب , یک نفس ..به آدم زندگی میده .. پلکامو رو هم می ذارم تا ببینم می تونم صدای قلبتو میون میلیونها صدا بهتر حس کنم یا نه .. خیلی تنهام نازنین ... تو می دونی که من چقدر دوستت دارم ... درد تمام وجودمو گرفته .. فعلا با هات خدا حافظی می کنم قبل از این که ناله هام بشه یه التماس .... التماس نادری که یه روز بی التماس عشق نازنینشو داشت .. تو حتی بدون این که حرفامو بشنوی ... نوشته هامو بخونی .. صدای ناله هامو می شنوی ... حتی  تا ابد , حتی پس از مرگمون تو این صدا را خواهی شنید .. صدای عشق هرگز نمی میره .. دوستت دارم نازنین .. روحم زندونی تن منه .. چی میشه اگه از قفس آزاد شه و بیاد سمت تو ... تو خیلی خوب و مهربونی ...و من نباید تا این حد اذیتت کنم .. شاید اگه توقع لبخند تو رو دارم واسه اینه که یه روزی تو رو داشتم ..وقتی تصویرمو در آینه می بینم گولم می زنه ..موهای سفیدم انگار لای موهای سیاه در حال رقصیدنن ..بیشتر حس می کنم غلبه با مو های سیاه و جوانیه .. اما وقتی یکی با موبایل ازم عکس گرفت و اونو دیدم تازه حس کردم که مو های سفید انگار خودشو بیشتر از اونی که هست نشون میده ..باید باور کنم که نازنین لقمه گشاد تر از دهنم بوده .. اما خیلی سخته .. غروب کشنده تا 2 ساعت دیگه از راه می رسه ... برای تو بهترین ها رو می خوام .. خوش ترین ها رو می خوام .. امید وارم تو دلت مثل دل من نگیره ..شادی بهت روی خوش نشون بده ..زندگی با هات مدارا کنه .. تو عمر منی .. جون منی .. نفس منی .. عشق منی .. عزیز دل منی .. هستی منی .. همه چیز منی ... نازنین منی ..آدم که بد نازنینشو نمی خواد .. آدم که بد عشقشو نمی خواد .. خدا پشت و پناهت عشقم .. خدا نگه دار تو و عزیزانت باشه .
یازدهم مارس 2016..ناتوان : چند ساعته که از خواب بیدارشدم .. توی رختخوابم از این سمت به اون سمت غلت می زنم . هر روز که به عید نزدیک میشیم حس می کنم عذاب بیشتری رو تحمل می کنم ... یه چیزی روی وجودم و به هستی من چنگ انداخته و نمی ذاره زندگی کنم .خونه من شده آشغالدونی . برام اهمیتی نداره .. چون زندگی بدون نازنین برام اهمیتی نداره .. فقط دارم آه می کشم   تا ناله هام به گوش خدا برسه ... تا تمام زلزله های دنیا بشنون که صدایی کوبنده تر از صدای عاشقی نیست که تمام وجود و خلوص و صداقتشو بر سر عشقش نهاد و خون دلهای بی نتیجه خورد . عاشقی که دیگه از رسوایی نمی ترسه . نمی دونم چیکار کنم . به هر کاری که می خوام دست بزنم یه اما و اگری درش هست . به خاطر همین سر در گمی هاست که آه می کشم و داغونم .. سوال های بی جواب , چه کنم هایی که نمی دونم منو به کجا می رسونن .. زندگی چقدر زشت شده ... نمی دونم نازنین مهربون و قشنگ من چیکار می کنه .. کاش میومد می گفت نادر یه روزی که نمی دونم چه روزی من تو رو در کنار خودم می بینم .. اون وقت من لحظه ها رو به امید اون لحظه ای می کشتم که نازنینمو در کنار خودم ببینم .. عشقمو .. عزیزمو .. عمرمو .. جونمو .. هستیمو .. همونی که اشکامو می بینه و چشاشو می بنده .. آه دل منو می شنوه و گوشاشو می گیره ... دلم برای نازنینم تنگ شده .. برای همون نازنینی که  پایان لحظه دیدار یه غم سنگینی رو توی چشاش حس می کردم .. نمی دونم عشق مهربون من حالا چیکار می کنه ولی می دونم که اون حالش خیلی بهتر از منه . بدنم سست شده . دلم نمی خواد آدما رو ببینم . از عید متنفرم .. از این ایام متنفرم ... از زندگی از روز گار از دید و باز دید متنفرم .. از خودم متنفرم ... اما با تمام وجود عاشق نازنینم هستم ... نمیگم که نازنین باعث شد که تمام این نفرتها در من به وجود بیاد ... اینو از ته دلم میگم .. اما نازنین من دوست نداره باور کنه که چقدر دوستش دارم .. نازنین من می تونه کاری کنه که من از عید و زندگی متنفر نباشم .  از خودم متنفر نباشم .. گیج و سر در گم شدم ... نازنین من به جای این که فکر کنه که نادری که یه روزی واسش مهم بوده چرا به این روز افتاده ؟ چه جوری می تونه به نادرش کمک کنه .. به این فکر می کنه که نادر در موردش چه فکری می کنه ! نادرچرا نمی خواد واقعیتو قبول کنه ؟ اما نادر هنوزم می خواد با گرمای عشق نازنینش زندگی کنه .. آخه از ته دلش دوستش داره .. تنهاش نمی ذاره .. کنارش می مونه .. عاشقشه ... نادر نازنینشو با تمام وجودش حس می کنه .. اونو همون جوری که هست دوست داره ... می دونه نازنین مهربونه ... دوست داشتنیه ..خواستنیه .. یه روزی ابرای سیاه میرن کنار ...خدایا کمکم کن .. یا فاطمه زهرا کمکم کن ! .. خوشبختی اسیر من و اوست .. باید که ما هم اسیرش شیم ..من هیچی نمی خوام .. فقط یه حس نرم و قشنگی که نازنینو  در رویا هام و در کنار خودم حس کنم .. نادر مجرد .. در کنار نازنین مجرد ... تنهایی شونو با هم قسمت می کنند . . و من همچنان به ترانه دلخوشی مریم گوش می کنم که واو به واو اون از شرایط این لحظات من میگه ..دوست دارم نازنین مهربون و دوست داشتنی رو که در سکوتش هزاران معناست و هزاران احساس .... و من اینو با تمام وجودم حس می کنم .. امید وارم هر گز آه نکشه ... هرگز به جایی نرسه که مرگ و زندگی و خواب و بیداری براش یکی باشه .. هر گز به جایی نرسه که از خودش بدش بیاد و از زندگی کردن ... هرگز خرد شدن خودش رو حس نکنه  ... اینو از ته دلم میگم ...اما دلم می خواد یه روزی با تمام وجودش حس کنه که نادرش چی می کشه .. این نادر همون نادریه که به ثانیه هاش بها می داد ...و به خودش ... اون نادر هیچی ازش نمی خواد جز ثانیه هایی .. .. نازنین باید نادرشو ببخشه و بدونه که چه ارزشی برای نادرش داره ...و من یک بار دیگه غرق در اندیشه های دور و درازم میشم و برای رسیرن سیزده به در ثانیه شماری می کنم تا از روز های سخت و تلخ عید رها شم ... هر چند رهایی از روز های درد ناک عید دردی رو دوا نمی کنه و فقط یک تسکین برای  اینه که از آدمای دیگه میشه راحت تر فرار کرد ... خدا خودش می دونه که چقدر عاشقانه و صادقانه نازنینمو دوستش داشته و دارم .. و می دونم که آه منو حس می کنم .. و می دونه که چه دردی می کشم ! ......ای کاش برای ثانیه هایی نازنین مهربون و عاشق و با وفایم خودشو می ذاشت جای نادر درد کشیده ..تا می تونست آه و دردشو حس کنه ... اون می تونه .. اون می تونه ..می تونه ...

ادامه دارد .. نویسنده :ایرانی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر