ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 173


یکی ازخانومای سایت که زن بسیار با شخصیت و نجیب و سر به زیر و فهمیده ای بودو هست و دردو مشکلم را با او در میان گذاشتم راهنما و سنگ صبور من شد از من سوالی کرد که من جوابی برایش فرستادم .. این سوال و جواب را برای نازنین فرستادم .. نازنین برق از کله اش پرید .. من به خاطر این که به اون زن مهربان مسئله ای را بیشتر نشان داده و منظور م را متوجه اش سازم مثالی از فیلم هندی و فقر و این جور مسائل زدم .. نازنین فکر کرد من منظورم اونه .. و مستقیما به او اشاره کردم .. الم شنگه ای به پا کرد البته بین خودمون دو تایی .. خودمو کشتم تا قانعش کنم در مثال مناقشه ای نیست این منم که باید طلبکار باشم نه تو
پرسش بانو ی مهربان 16 مه : شما استادید و صحبت کردن بنده در حضور شما یه جور بی ادبیه اما جسارتا با توجه به تجربه محدودی که دارم عرض میکنم که گذشت و پرهیز از قضاوت معمولا حاصل خوبی بهمراه دارد
نادر 16 مه :
سلام و صبح به خیر خدمت خواهر خوبم .. خواهر خوب و با تجربه ام .. شما استاد منید این حرفا چیه .. اصولا انسان در مورد چیزی که اطلاع نداره نباید قضاوت کنه .. شاید خیلی از قضاوتهای ما بر مبنای لجبازی باشه . بر اساس اون چیزایی که ما می خواهیم و انتظارشو داریم و بهش نمی رسیم . من حتی گاه می خواستم آدمایی رو که دوست دارم تبرئه یا توجیه کنم که قضاوت بدی نداشته باشم که جاش یا فرصتش نیست در این مورد توضیح بدم و کلا در مورد مسائل و شخصیت های سیاسی مذهبیه . از گذشت نوشتید .. کاربرد گذشت درجمله به نوعی بود که می توان از آن ۲ تعبیر داشت . یک گذشت به معنای این که آدم شخصی رو که درحقش بی عدالتی کرده یعنی اون شخصو ببخشه که من همینو حساب می کنم و یک گذشت به این معناست که من بی آن که به مقصر و غیر مقصر فکر کنم بی خیال این مسائل شم .. که البته تا حدودی این دو حالت به هم شباهت هم دارند . و در حالت اول به نوعی میشه رد پای قضاوت مختصری رو هم دید . یعنی گذشت را یک بار به تنهایی معنا کنم و یک بار در ارتباط با معنای قضاوت ... در هر حال زیاد فرقی نمی کند ... اگر از کسی سالها دلخور و دلگیر باشم بد ترین بلاها رو سرم آورده باشه ازش کینه ای ندارم ... اگه یکی که دوستش دارم و بهش اعتماد دارم و بیاد یه قضیه رو به چند صورت تعریف کنه و برای هر صورت و مدل هم توجیهی بیاره من حرفشو باور می کنم . اولا به خاطر اعتمادی که بهش دارم ثانیا به خاطر این که خودم اهل دروغ نیستم و ثالثا دلیلی ندارم که بخوام محکومش کنم .. و یا قضاوتی کنم که اثباتش کنم . اما گاه مسئله خارج از قضاوت است . باز هم مجبورم یک مثال بزنم برای روشن تر شدن یک مسئله ..فرض می کنیم البته این یک تصوره یک زن و یک مرد همدیگه رو دوست داشته باشند .. از اینا توی فیلمای هندی زیاده ... بازم میگم این یک مثاله و ربطی به موضوع خاص من داره فقط به کل قضاوت مربوطه ... اون مرد وضع مالیش متوطه ضعیفه .. دختر با هاش کنار میاد .. یهو بابای دختره مریض میشه بیماری سختی که برای درمان پول زیادی می خواد .. یه خواستگار خوب و پولدار واسه دختر پیدا میشه دختره چون پول درمان باباشو نداره و مرد دوم بهش کمک می کنه تقاضاشو واسه ازدواج می پذیره .. این شد فیلم هندی ... حالا دختره عذاب می کشه .. عشقش عذاب می کشه .. دختره به خاطر باباش چیزی نمیگه .. و حالا اون مرد اول نمی دونه چی شده ؟ اون همه عشق ..اون همه با هم بودن .. اون همه حرفای قشنگ و خالصانه چی شده ؟! هزار فکر و خیال میفته توی سرش .. خیانت ؟! بی وفایی ؟! // دروغگو بودن اون دختر ؟!و..... دختر هم چیزی نمیگه ..اون خودشو سوزونده تا باباش خوب شه ... پسر عذاب می کشه از این همه سکوت و تغییر رفتار .. واقعا کی مقصره ؟! کی باید کی رو درک کنه .. کی باید چی رو درک کنه ؟! البته داستان من این نبودا ..... ولی به نوعی من نقش مرد اول داستانو دارم ... یهو یه چیزی غیبش زد .. تو نمی دونی اون چیز گم شده .. یا دزدیدنش .. یا خودش خودشو قایم کرده .. زجر می کشی .. فریاد می زنی ..هیشکی نیست جوابت رو بده ..هیشکی نیست کمکت کنه .. تنهایی .. شاید اون دختر هم واسه خودش حق داشته باشه ولی حق اون مرد هم هست که عذاب بکشه .. خب این چه جوری میشه گذشت ... اما من بعد از این جریان هر بار که بعد از مدتهای طولانی یادی از من می کرد و کلی گویی می کرد من می پذیرفتم . قضاوت نمی کردم .. چون در قلب من نه کینه ای هست نه اون حس دلخوری که باقی بمونه . اما زندگی ما رو لحظه ها تشکیل میده ...من به خاطر اون لحظاتی که عذاب کشیدم و خدا رو صدا زدم ارزش قائلم . من اگه آدمی بودم که صبح و شام و عصر به دنبال یکی می بودم این همه زجر نمی کشیدم . خب شما نمی دونین من از کدوم ولایتم یا اگه بدونین نمی دونیم اون شخص دیگه بچه کجاست که من خودمو این جور بهش وابسته کردم .. وقتی در میان هاله ای از ابهام و تصورات باشی و یهو طرفت راه گم کنه بیاد یه سری بهت بزنه و یه دلایلی برای کارش بیاره شما باشی چیکار می کنی ..من قضاوت بد نمی کنم . تمام حرفاشو باور می کنم .. ولی اون لحظه بغض آدم می ترکه .. تمام لحظات غم و اندوه و رنج مثل یه تصویر سینمایی از جلو چش آدم رد میشه . انتظاری نداره ..تازه طرفت هم باهات آشتی نکرده و فقط داره دلیل میاره .. اونم دلیلی کلی و بدون توضیح .. و شاید باور نکنی من تمام این دلایل رو می پذیرم اما دلم پره .. سنگینه .. می دونی چرا این دلایل رو می پذیرم ؟ اگه اون شخص حرفامو بشنوه و بخونه می دونه چرا ... از راه ار تباط قلبی ... چون ار تباط قلبی ما اون قدر قوی بود و شاید هم باشه که بیشتر وقتا می تونستیم جملات بعدی همو حدس بزنیم .. و حرفای همو ..و کارای همو ... من الان راحت با شما حرف می زنم .. یه حس اعتماد و آرامش دارم .. اما با همه پذیرشی که نسبت به اون شخص دارم و شاید هم در اون بر هه از زمان کارش رو نشه گفت اشتباه اما من باید بعضی چرا ها رو می دونستم . اصلا شاید با خودش همراهی می کردم . همین حالا هم که دارم اینا رو می نویسم اون شاید بیاد اینا رو بخونه . حالا اون آدم بیاد و یک بار دیگه رو در روم قرار بگیره ... این البته یک مثاله .. مثلا بیاد بگه هنوز دوستم داره ... آدم قاطی می کنه .... همه اینا دلیلش در خود ماست ... این که ما باید قدرت عشقو در خودمون بالا ببریم . طوری که هیچ میکربی نتونه وارد این پیوند بشه .. این چه جوری امکان داره ؟! با ایمان به هدف ... چه جوری میشه به هدف ایمان داشت ؟! با ایمان به خود ... اعتماد دو طرفه ... این اعتماد چه جوری به وجود میاد ؟! یه ریسکی در این جا وجود داره ... و اون بر می گرده به شخصیت و فر هنگ و منش انسانها از عشق و زندگی از روابط انسانی ... من قضاوت بی دلیل نمی کنم ... و شرایط برای من به گونه ای شده بود که حتی تا مدتها صدای قلبشو حس نمی کردم .. چرا ؟! چون عشق من واقعی نبود ؟! ..نههههههه .. شاید اون این حسو نداشت .. اون صدای قلبمو می شنید و به اون اطمینان داشت دیگه به این فکر نمی کرد که من چه تصوری دارم ! ... بگذریم آبجی نسرین گلم . تمام اینها یه توجیه خاص منطقی داره .. و گاه مثل یک بازی شطرنج می مونه ... من گفتم شاید اونایی که دلت رو می شکنن ندونن که قلبت شکسته میشه .. باید می گفتم که شاید نمی خواستن این طور شه .. شاید عمق فاجعه رو درک نمی کردند . نتونستن خودشونو بذارن جای تو ... مثلا یک فامیلی داریم که پدر خونواده خوبه مادرخونواده با دختره اکثرا حالت لجبازی داره .. ایا اون مادر در واقع ذاتا بد دخترشو می خواد .. شاید به نوعی اون مادر خود خواه باشه . باید فر هنگش درست شه .. در هر حال بحث زیاده .. و نوشتن و هم صحبتی با خواهر خوبی مثل شما بهم آرامش میده اگه جسارتی کردم منو ببخشید ... و انگار من همش دارم از خودم حرف می زنم . در هر حال من فعلا خلاصه نویسی می کنم و شانس آوردید که کاری اداری دارم یعنی در اداره ای کار دارم وگرنه همین جور پرحرفی می کردم .. خداوند به شما صبر بده ... عمر باز ماندگان شما رو با عزت و طولانی کنه ... برای خودمم آرزوی شکیبایی می کنم این روزا حس خوبی از زندگی ندارم دنیا و برزخ رو یکی می بینم . دلم می خواد روحم جدا شه و بمیرم ... اما یه نگاه به عزیزان و این که بتونم گذشته رو جبران کنم ... به سوی خدا برم باعث میشه که دوست داشته باشم با حس نفرتم بجنگم اما هیچ انگیزه ای واسه زندگی ندارم ... نمی دونم هر کی می میره دور و بری هاش به زندگی ادامه میدن . چند روز گریه می کنن یه چیزی رو دلشون سنگینی می کنه تموم میشه .... خنده داره خودم باید اون چیزی رو که می دونم بهش عمل کنم ... به حرفام عمل کنم . از خدا کمک می خوام .... بازم ازت معذرت می خوام .. شاد کام باشی ... دوست و برادر هنوز هاج و واج تو : نادر
نازنین 17 مه پس از خواندن دو پیام بالا
سلام.صبح بخیر
واقعا برای خودم متاسفم و الان واقعا متوجه اشتباهم تو زندگیم شدم.
الان دیگه کاملا مطمئنم که ادامه ندادن این رابطه و تموم اتفاقهایی که افتاده به نوعی درست بوده.
چرا؟ چون من واقعا حوصله بچه بازی ندارم و تو کاملا بچگانه رفتار میکنی.
تا کی میخوای سناریوی وفای خودتو جفای منو تعریف کنی. ببین خیالت راحت اونایی که منو میشناختن فهمیدن من چه بی آبرویی بودم ، بسه دیگه.از این جدیدها چیزی حاصل نمیشه چون نمیتونن بیان مثه چارلی لنطرانی بارم کنن.
تموم کن این رسوایی رو، تموم کن این جار زدن زندگیه منو. تو هم نمیخواد بشینی تو زندگی من کنکاش کنی که فقیریم یا دارا بعد بدیش به خورد ملت.
به خاطر سطح تفکرت متاسفم ، واقعا نمیدونم چطوری این توهینت به خونواده ام رو ببخشم فقط خوشحالم از اینکه این جدایی پیش اومد تا دوست داشتن کورم نکرده بود که بشناسمت.
من خودم حجالت زده ی عالمو آدمم اما تو هم خجالت بکش از این شیپور گرفتی راز زندگیه ملت رو هوار میزنی .
الان به جرات بهت میگم اولین باریه که احساس تنفر کردم ازت. متاسفم برای خودم و تو
ی آدم چقدر میتونه کمبود عاطفی داشته باشه که برای دلسوزی و جلب توجه دیگران اینطوری زندگی مردمو راحت با قضاوت اشتباه و دیدگاه کوتاه خودش برای ملت تعریف کنه.
اگه برنجها و کلوچه ها نارنجها که همه به اصرار فقط خودت بود فقط و فقط خودت ،باعث شد به ندار ناکام بودن ما تعبیر بشه مدیونی همین الان شماره حسابتو ندی تا یکساعت بعد از گرفتن شماره ات پولشون تو حسابت نباشه.
واقعا زشت بود رفتارت، خیلیییی زشت خیلیییی زشت و اونچه که باید از درونت میشناختم شناختم.
دیگه حتی اجازه نداری بهم فکر کنی، مدیونت میکنم اگه حتی اسمم رو به زبون بیاری
هیچوقت بابته این توهینت ازت نمگذرم چون دلمو بدجوری به درد آورد..
خداحافظ برای همیشه حساب منو تو سر پل صراط

ادامه دارد .. نویسنده :ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر