ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 136

در تاریخ 26 بهمن 94 منم به پاسخ نازنین پاسخی دادم در ایمیلی به عنوان ناله ؟ یعنی اون بهم گفت ناله و زاری نکن بهم بر خورد .. چه ناله ای ! اون که عشقم بود ..
یه روزی عذاب وجدان می گیری ... اون روزی که متوجه شی چقدر در مورد من اشتباه کردی و می کنی .. یه روزی عذاب وجدان می گیری اون روزی که دیگه خیلی دیر شده .. من از خدا نمی خوام عذابت بده ... من ناله هامو دیگه واسه تو نمی کنم .. من از خدا می خوام .. من اگه می خواستم با تو باشم فقط می خواستم محبتمون زیاد شه .. تو همش از اونا .. خاله و پسر خاله می گفتی ..و من می خواستم صدامو ..حسمو .. گرمای وجودمو نشونت بدم . و حالا دارم ذره ذره آب میشم .. دارم می میرم . . دیگه ازت نمی خوام به من زندگی بدی . من از خدا می خوام که حق هر چیزی رو بده که این جور منو از درون نپا شونی ... نادر عوض نشده ... شاید تو هم عوض نشدی ... بدون این که بخواهیم راهمون عوض شده بود . اما این حق من نیست . قسم به قلب شکسته ام به لحظه هایی که فریادت زدم و جوابی نشنیدم با همه سنگدلی هات ازت متنفر نیستم چون عاشقتم .. چون زندگی ما رو لحظه ها تشکیل میده و لحظاتی بوده که تو نشون دادی عشقتو ... اما زیبایی عشق به موندگار بودنشه .. سوختن و نرسیدن یعنی یک درد ... من هیچ قضاوتی نمی کنم .. اگه حرفی می زنم از دردمه .. دلم برای شنیدن صدات تنگ شده ولی دیگه گدایی نمی کنم .. من زمانی که از درون می پاشیدم تو فقط می خواستی ازم فرار کنی ..چون نمی خواستی به عذاب وجدان دچار شی ... هر لحظه بهم چیزی می گفتی ... بهم می گفتی نادر تو به فکر جسمم هستی .. نادر تو دوروز که منو نبینی هوس اون جوری بودن با منو می کنی ... و من می خواستم نشون بدم که چقدر دوستت دارم و تو اون جور بر داشت می کردی ... خدایی هست .. اون شاهده که دروغ نمیگم .. اما تو می خواستی که من نباشم . به هر قیمتی که شده .. حتی زمانی که نتونستی بهانه دیگه ای برای کوبیدن من پیدا کنی سکوت کردی .. صدات زدم .. نازنین من هزار بار صدات زدم خدااااااااااااا این چه دلی بود که تو داشتی ؟ این همون نازنینی بود که وقتی می گفت نادر ؟ من وقتی می دیدم درجا می گفتم جان ..عمرم ..نفسم ؟! این همون نازنین بود ؟! اگه پرنده کوچولوی عشق من از قفس نپریده بود چرا حتی یک بار جواب منو نداد ؟ تو چطور دلت اومد ؟  فقط من یک اشاره می خواستم که سکوت کنم ... تو منو حسم می کردی ولی گاه  یه ابری جلوی احساس تو رو هم می گرفت . از من دیگه چیزی نمونده .. جز مشتی پوست و استخون ... شاید از دید گاه تو منم مثل بقیه قضاوتهای عجولانه ای داشته باشم اما کاش واسه لحظاتی خودتو جای من می ذاشتی ... یه بار می گفتی اگه بابا بخواد از دواج می کنی .. یه بار می گفتی این کارو نمی کنی ... من فقط یه اشاره ازت می خواستم که بهم بگی داری چیکار می کنی تا بهت نشون بدم که همراهتم . اما تو هم به من انگ زدی .. نزدی ؟! همین که به من گفتی فقط به فکر خودمم .. و به فکر تماس جسمی ام خودش یه بر چسب زدن بود ..نبود ؟! تو هم نباید این جور قضاوت می کردی .. ترس از دست دادن تو بود که منو وادار می کرد که مدام از دیدن تو بگم .. خودت منو ترسونده بودی ...اگه بابا بخواد ... اگه بابا بگه .... اگه بابا دستور بده .... پس این جا رو به من حق بده . نازنین انصاف داشته باش . دیگه امیدی به دیدنت ندارم .. امیدی به شنیدن صدات ندارم .. با این که برات می میرم و دلم نمی خواد که کوچکترین بلایی سرت بیاد ولی می خوام حس کنی که چی به سرم آوردی ... به جای این که از حرفام نکته بگیری حس کنی که چه جوری تباه شدم .. نازنین دیگه بر نمی گرده ... نازنین دیگه نمی خواد هستی نادر باشه ... نازنین دیگه نمی خواد جان و جون و قلب نادر باشه ... همه اینا رو می دونم ... فقط می خوام یه روزی حس کنی که با من چیکار کردی . عذاب وجدان تو دردی رو برام دوا نمی کنه اما از این نظر واسم مهمه که می تونی متوجه شی که من چی می کشیدم . بذار آخر این پیامم صدات کنم ... سه مدل جواب می گرفتم اگه یادت باشه ... یا سکوت بود .. یا بله بود یا جونم ... صفر و ده و بیست ....... و خب می دونم جوابش سکوته ...البته التماس نیست .. فقط صدا صدای عشقه .. نازنین ! نازنین ! نازنینم ! نازنینم ! نازنینم ! نازنین من ! نازنین من .... ادامه دارد ..... ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر