ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 151

در پاسخ به مطالب تند نازنین در تاریخ  نهم مارس 2016 یه جواب مفصلی نوشته که واسش ایمیل کردم ... فکر کنم طولانی ترین ایمیلی بود که بهش دادم .شاید طولانی تر از این هم فرستاده باشم ولی فعلا اینو دیدم .
جی میل مهربون من آروم باش : سلام عمرم , جونم , عشقم , نفسم , قلبم , هستی من , همه چیز من , نازنین من !شاید از روی ناراحتی یه حرفهایی رو در نخستین روزهای جدایی مون بر زبون آورده باشم ولی وقتی که توضیحات تو رو شنیدم هرچند منطقت رو قبول نداشتم اما دونستم علت همه کارات رو ..من از فریاد های بی جواب شکستم ..من بهت گفتم دروغگو ؟! البته اون نخستین روز های جدایی شاید از روی ناراحتی یه حرفایی زده باشم ..  بین بی وفا و خیانتکار تفاوته ... من هرگز بهت نگفتم خیانتکار ... من بی خود تهمت نمی زنم .. چون درونت رو درک می کنم . اما به تو گفتم بی وفا .. چون منو با همه احساسم .. با همه عشقم .. رها کردی .. نازنین چرا به جای این که درکم کنی همش خواستی طردم کنی ... من بهت کی بر چسب زدم ... تویی که داری در مورد من قضاوت بد می کنی .. قضاوت بد و عجولانه به چی میگن .. نازنین منم خدایی دارم .. اون از دل من با خبره ... من شاید آدم با ایمانی نباشم .. اما در این حد که دروغ بگم و خودمو واگذار کنم به خدا می ترسم .. خدا از دل من .. از احساس من با خبره .. راضی نشو این قدر داغون شم ... تو دوست داشتنت رو به من ثابت کردی ... اما من بیشتر ثابت کردم .. تو ثابت کردی .. اما ثابت قدم نبودی .. ثابت کردی اما  دیگه ادامه ندادی ..... من چه رفتار بچه گانه ای داشتم .؟!. این که دلم حرفای قشنگت رو خواست ؟  می گفتی از کلام عاشقونه خوشت نمیاد اهل اینا نیستی .. اما گاه آن چنان با تمام وجودت حرفای عاشقونه ای بر زبون می آوردی که من تعجب می کردم نازنینی که می گفته به عشق اعتقادی نداره و حالا طوری شده که عاشق شده چطور شده که که حتی خالصانه تر از هر عاشقی عشقو ابراز می کنه .. خدای من شاهده که اینو با تمام وجودم میگم و بهش اعتقاد دارم . اون نازنین تونست ... اون نازنین در وجودش حتما یه حسی داشت .. نازنین احساسات ما هم منطقی هستند .. دل هم با منطق کار می کنه ..ممکنه گاه گذشت هایی داشته باشه .. من تو رو با همه شرایطت پذیرفتم .. برای من از روزی مهم بود که با تو آشنا شدم ..  برای من نازنین از روزی متولد شد که به من گفت بله ... و من حالا حس می کنم که بیشتر از هر وقت دیگه ای دوستت دارم . چون حالا دیگه خیالم نیست ... حتی اگه تمام لوتیان بدونن ... هر کی بدونه ... خیالم نیست ... برای چی سختم باشه ..من برای زندگی برای عاشق شدن چیکار به کار بقیه دارم برای من نالوتی هایی که آزارت دادند و درکت نکردند ارزشی نداره .. من و تو مهم هستیم .. . قول دادی ادامه ندی به شرط زندگی تنها .... منم ازت نخواستم که دوباره ببینمت و نمی خوام .. اما می خوام بدونی که من همیشه کنارتم .. همیشه دوستت دارم .. همیشه حست می کنم ... چرا با این لحن؟!. چرا این جوری تند و پر خاشگرانه باهام حرف می زنی ... خودت رو بذار جای من ... منم خودمو می ذارم جای تو .. گیریم که بهت حق بدم ..تو هم بهم حق بده ... من چند بار بهت گفتم که عقیده ات رو بهش احترام گذاشتم و می ذارم .. من بهت گفتم دروغ گفتی ؟ بهت گفتم دروغ گفتی که به بابات قول دادی ؟ ! من کی همچین حرفی زدم ؟! نازنین قول داده حتی اگه من نباشم تا آخرش مال من باشه ..من این حرفت رو باور دارم ... می دونی چرا ؟! چون نازنینی رو باور دارم که 22 آذر اوج عشقشو نشون داد .. .. و روزای دیگه و با کارای دیگه اش .. پس این نازنینو باید باور کرد .. اما در میان این باور کردن ها .. فریاد های بی جوابم بود که منو شکست ... خدای به اون بزرگی وقتی که ما بهش معتقدیم دوست داره  با نماز هم صداش کنیم ... نازنینم .. منم دلم می خواد هر چند وقت در میون یه جورایی حست کنم .. نه این که این جوری حست نمی کنم .. اما من خیلی شکستم .. مگه من ازت چی خواستم .. ؟! مگه ازت چی می خوام ؟! متن های پر سوز و گداز رسم زمونه و دلم گرفته رو 6 ماه پیش نوشتم ... نه حالا که البته حالا دوباره زنده شد ... تو اصلا بهم اجازه دادی که من نادری باشم که تو می خوای ببینی و حسش کنی ؟ تو باطن منو دیدی ؟ تو فقط ظاهر کارای منو دیدی ؟ از درون من جستی اسرار من ؟ حس کردی منو ؟البته حس می کردی ولی در لحظاتی که گرم عشق و احساسمون بودیم .. دور که می شدی هزار فکر میومد سراغت ..  حق هم داشتی .. چون عاشق بودی ... تعجب می کردی چرا نادر این جور مثل بچه ها  محبت لحظه هاتو می خواد .. چرا دوست داره چراغ عشقش همیشه گرم باشه ... می دونی فرق بین من و تو چی بود ؟  عشق برای هر دو مون حکم لامپ برق سالمو داشت ... تو شاید می تونستی این لامپو ساعتها خاموش ببینی .. روشن که می شد خودشو با هاش هماهنگ می کردی .. من حالا مقاومتم کمتر بود . دوست داشتم بیشتر روشنش ببینم .. حق با تو بود نازنین .. گذشت زمان نشونم داد ... حالا نباید این نقطه ضعفها رو بزرگش می کردی ... هزار بار بهت گفتم من نازنین مهربون و منطقی و عاشقو با تمام وجودم خواستمش و می خوام ... نازنینی رو که سرم داد نکشه ... من متوجه ام که تو خورشید منی .. اگه خورشید من در عشق برای من نتابه واسه کس دیگه ای هم نمی تابه .. اما من دلم می گیره نمی تونم حس کنم که تا آخر عمرم دیگه خورشید حتی برای چند بار هم که شده روشو به من بر نمی گردونه و بهم لبخند نمی زنه .. نازنین تو جون منی .. عمر منی .. خورشید منی .. عشق منی .. هستی منی .. همه چیز منی .. قلب منی ..نفس منی ..جان منی .. چرا این جور تند باهام بر خورد می کنی .. چه جوری دلت میاد ! اگه بدونی کارم به جایی رسیده که وقتی غروبا از خونه فرار می کنم تا که شاید با دیدن آدمای خیابون پنجه تنهایی خفه ام نکنه گاه بی اختیار بغض توی همون خیابون راه گلومو می بنده و چشام پر اشک میشه ..من دوستت دارم .. و تو فقط نگاه می کنی من چی میگم .. چی نمیگم .. همش می خوای بر رسی کنی کدوم حرفم درسته کدوم غلطه ..کدوم از رو احساساته ... نازنین من کور نیستم ..من کر نیستم ..من نفهم نیستم بی شعور نیستم ..همون نازنینی که فر یاد های منو نشنید و منو به حال خودم رهام کرد همون نازنین بود که عشق و احساسشو با تمام وجودش نثارم کرد .. همون بود که پیش خونواده اش واسم .. آبرو خرج کرد و از پدرش سیلی خورد .. همون نازنینی که اون قدر منو وابسته کرد که دوری ازاونو نمی تونم تحمل کنم .. وقتی یه ماشینی مث ماشین تو رو می بینم دلم می خواد که خودمو بندازم زیرش ... آه می کشم .. خدا رو صدا می زنم .. احساسات من .. درد دل من اون قدر واست پوچه که با یه لحن بی تفاوتی ازش یاد می کنی ؟ من هر گز بهت انگ نزدم ... تمام حرفاتو باور کردم .... واقعیت قضیه اینه که هر چند مخالف بودم با این جور قول دادنت به خونواده یا پدر .. اما با این حال احترام گذاشتم ..عشقت رو نسبت به عزیز ترین مرد زندگیت یعنی پدرت درک کردم .. اما حس کردم می تونی در این رهگذر منو هم فراموش نکنی ..منی که هر لحظه حس می کنم نفسهای آخرمو می کشم ...  من و تو هزاران پیام دادیم .. صد ها ساعت حرف زدیم ..نگو همش بی ارزش بوده .. تو قول دادی برای قولت ارزش قائلی و من چون برای تو ارزش قائلم برای قولت ارزش قائلم .. اما تو هم به نادری که شاید هنوز عاشقشی می تونی این توجه رو داشته باشی که تمام حس و تمام اون حالتهاشو نکشی .. ببین یه روزی خواسته های زیادی داشتم .. با هم حرف می زدیم .. خواسته هایی که  خواسته های تو هم بود .. هماغوشی من و تو نوعی عشق بود . من اینو حس کردم .. خیلی کارا می خواستیم بکنیم .. چیزی نمیگم ولی می دونم منظورمو گرفتی ..اما من بی خیال همه شون شدم ..به خاطر تو ... دیگه در رویاو آینده  خودم با تو سکسی نمی بینم ..دیداری تصور نمی کنم .. چون تو این طور می خوای ...پس از سالها تو بودی که طعم و معنای عشق و سکسو بهم چشوندی .. پس برای من سخت نیست که همون جوری که تو می خوای حسم کنی منم با این زندگی تو کنار بیام .. تو قول دادی تنها زندگی کنی .. خودت میگی هنوز ته دلت یه کوچولوکه عاشقمی .. نذار من به حال خودم بمیرم ...این که بخوای هر چند وقت در میون از حالم با خبر شی که من مرده ام یا زنده آدم بد قولی نمیشی ... به من میگی بچه ؟! اخلاق بچه گانه دارم ؟! .. آره من بچه ام ... مثل بچه ها عاشقم .. عشق خالص و پاک و بی ریا دارم .. چون فراموشت نمی کنم .. بچه ها اگه به یه چیزی دل ببندن ولش نمی کنن .. کی میگه بچه ها منطقی نیستن ..من بچه ام ... هر چی میگی بگو ..آدم بزرگا چیکار می کنن که بچه ها نمی کنن . خیلی کارا بچه ها می کنن که آدم بزرگا نمی کنن . من بچه ام ... که طعم عشق و محبت و مهربونی و وفای تو رو دیدم نمی تونم ازت دل بکنم . نمی تونم .. نمی تونم .. چرا تو اینا رو نمی بینی و حس نمی کنی ... من خیلی چیزا رو تموم می کنم ... اما هیچوقت عشقم به تو رو تمومش نمی کنم . احساسمو تمومش نمی کنم .. من هر گز پشیمون نیستم  که چرا عاشقتم .. پشیمون نیستم که چرا دوستت دارم . پشیمون نیستم که چرا دارم برات می سوزم . این سوختن ها لذت عشقه ... این صبر و شکیبایی با همه تلخی هاش میوه شیرینی داره .. حتی اگه تحویلم نگیری .. حتی اگه هر چند روز در میون هم نخوای ببینی که من مرده ام یا زنده بازم پیش خودم سر بلندم ..من ازت چیزی نخواستم و نمی خوام .. صد بار اینو گفتم .. و بازم میگم ... اگه می بینی گاهی دیگه کنترلمو از دست می دم که در اون شرایط تو هین نمی کنم اما از درد خودم میگم واسه اینه که من نمی خوام حس کنم که وارد برزخ عشق شدم ..نمی خوام حس مرده ها رو داشته باشم ... وقتی ته دلت .. اون کنج کنج .. یه حسی داشته باشی .. خب همونم برام ارزش داره .. اما نادری که این قدر برات با ارزشه یا قولی که دادی این قدر با ارزشه که تا آخر عمرت حاضری به خاطر عشقت فقط مال نادرت باشی ... همون نادر ارزششو نداره  که فقط هر چند وقت در میون حس کنی که اون داره چیکار می کنه چی می کشه ؟  نازنین مال کیه ؟ ... مال نادرشه ... کی می تونه ... ؟ .. نازنین : فقط نادر می تونه ... یادته این حرفات .. آره عشقم .. یادته ؟ ... من که فراموشم نشده ... من تمام ثانیه هاش برام مقدسه .. هم اون لحظه ها مقدسه ..هم حرفا و نوشته های تو .. هم خودت برام مقدسی .... من تو رو دروغگو ندونستم ..  عشقت رو هم حس کردم .. اما این همه سکوت .. برای نادری که همه چیزشو از دست داده ... فکر نمی کنی برای من سخت باشه ... تو رو به جون هر کی دوست داری .. التماست نمی کنم .. فقط حس کن نادری که یه روزی ازت می پرسید نازنین مال کیه و تو می گفتی فقط مال مال نادرشه .... فقط نادر می تونه ... فقط نادر می تونه .... حالا اون نادر بیاد و ببینه که حتی دریغ از یک کلام .. دریغ از یک پیام ! درسته که تا آخر عمرم حست می کنم و می دونم که تو هم منو حس می کنی ... باور می کنم . نمیگم که تو دروغ میگی ..اما این حس در خاموشی بدون هیچ توجهی که من اون گر ما رو حس کنم منطقیه ؟ من که ازت نخواستم برام تلفن بزنی ..ببینمت ... بیام پیشت ... چقدر سر یه چیزی بحث می کردیم و شوخی و جدی رو قاطی می کردیم ؟! بعضی چیزا رو خیلی جدی می گرفتی .. باور کن قصد آزارت رو ندارم ... اون نوشته های رسم زمونه و دلم گرفته مال شهریور 94 بود و شایدم چند روز قبلش که جریان فر زاد و بعدش قهر در همدان پیش اومده بود ..نمی دونم داستان کوتاه لبخند عشق منو خوندی ؟ خیلی دلم می خواست می خوندیش .. نمی دونم شایدم خونده باشی و گفتی که بهش معتقد نیستی .. شاید برات فرستادم .. من حرفهای بی فکر نمی زنم ... فکرم همه تویی ... گاه فکرم از کار می افته اون وقت یه کمی رشته افکارم از دست میره ... توی دلم تو رو دروغگو نمی دونم .. تو عاشقی .. اما نذار آه بکشم و حسرت بخورم ... تو نفس منی .. جون منی .. عشق منی ..عمر منی ..هستی منی ..مستی من ..ناز منی .. نازنین منی .. به خدا دروغ نمیگم ... تو همه چیز منی ... منم درکت می کنم ... نمی خوام ازت توقعی ندارم که برگردی پیشم یا بیام ببینمت .. اما می خوام که تمام این گله گذاری و دلخوری رو بذاری کنار .. اگه اشکی می ریزی اگه اشکی می ریزم از این جدایی عاشقانه و تاریخی .. بیا با حس درونی هم بریزیم این اشکو .. بیا دلهامون همو حس کنه ...من تو رو همون جوری که هستی دوستت دارم .. داستان کوتاه و یک قسمتی  لبخند عشقو هم برات نمی فرستم که حس نکنی توقعم زیاده ... چون دیگه می خوام یه نادر متفاوت باشم .. اگه می سوزم اگه دارم خاک میشم نازنین من نسوزه .. نازنین من خاک نشه ..اگه تا دیروز یه جور دیگه ای عشقمو نشون نازنینم می دادم از امروز یه جوری نشونش میدم که سرم داد نکشه ..دلخور نباشه ... نازنین مگه من چی می خوام ازت ... می خوام با هم گریه کنیم . با هم اشک بریزیم .. با هم ... من تنهات نمی ذارم .. به خدا بد قول نمیشی اگه در همین حد حسم کنی ... من که دیگه ازت نخواستم بیام ببینمت .. با هات باشم ... من اون حس درونی ..اون قلبت رو اون خواسته ات رو درک کردم ... همین هشت ده روز در میون یه خبری ازت داشته باشم که این این دیگه دلیل بر بد قولی تو نیست ... نازنینم چه جوری بهت بگم .. نادرت دروغگو نیست شیاد نیست .. نادرت عاشقه .. عاشق تو .. تو همه جونشی .. وجودشی ... درد و ترس و استرس نذاشته که عشقشو نشونت بده .. به خدا همراهتم .. همراه تمام احساساتتم .. فقط فراموشم نکن .. دوستم داشته باش ... تا آخر عمرم فقط حس می کنم اون مو های ریخته شده رو گردنت رو .. حس می کنم اون نگاه قشنگتو .. حس می کنم اون صدای تو رو توی گوشم که وقتی ازت می پرسیدم نازنین مال کیه تو می گفتی مال نادرشه ..... به خدا هیچی جز همین یه حس نرم ازت نمی خوام .... حس نرمی که منو طوری دلگرمی بده که اون فایل صوتی حدود 1 دقیقه ای تو رو گوش کنم که با تمام وجودت می گفتی نادر عاشقتم .. اونو گوش کنم و دلمو خوش می کنم به همون .... به خدا قانعم ... گوش می کنم اشک شوق می ریزم .. میگم دوستم داره ..میگم نازنین مال نادرشه ... یه حس نرم که عکسای قشنگت رو ببینم ... نازنین افکار منفی رو از خودت دور کن .. عاشقتم .. عاشقتم ... با هام لج نکن ... دارم می پاشم ... وجودم درده ... دوستت دارم .. حرفاتو باور می کنم .... این قدر منو نشکن ... وقتی با یه حس نرمت این قدر آروم میشم چرا سعی داری منو بکوبونی ... این قدر منو نکوبون ...منم آدمم ..منم حس دارم ..منم ظرفیت دارم ..منم دوستت دارم ... تو عزیزمی ..جون منی .. تحمل ناراحتی و درد و سوختن تو رو ندارم .. هزاران بار بمیرم و بسوزم تحمل یک سوزش و آه تو رو ندارم .. وقتی میگی تو هم ناراحتی من برای ناراحتی تو ارزش قائلم ... پس این قدر منو نکوبون .. درکت می کنم ... حست می کنم .. با تمام وجودم ... یادت باشه نادر یک انسانه .. یک مرده .. مردی که رو حرفش هست ... پس بیا این گله گذاری رو فراموش کنیم .. با قلبمون همو احساس کنیم ... قول بده ... خواهش می کنم .... دلم پر از درده .. اما پر از عشق توست ..من با همون دلم تو رو احساس می کنم ... علت تمام این درد ها اینه که از حرفای قشنگ دور شدیم و چسبیدبم به دلخوری ها و گله گذاری ها ... بیا عزیزم .. با قلبت حسم کن ..منم حست می کنم .... به یادم باش ... بدان که من به یادت هستم ... همیشه ..همیشه ... کنارتم .. عاشقت نشدم که به این سادگی رهات کنم ... با گرم و سردی هات می سوزم .. با همه چی تو می سازم .. با سکوت تو می سازم ... نادری که از خواب پا می شد بیدار می شد .. موقع خوردن ..موقع هر کاری عادت به خوندن پیام تو داشت حالا با روز ها سکوت تو می سازه .. اما ازت چیزی کم نمی شه که هر چند روز چند ثانیه از حالم با خبر شی ... به خدا توقع بالاتری ندارم .. قسم به تو هیچی نمی خوام ..هیچی .. هیچی ..می خوام حسم کنی ..منم حست می کنم ... پرنده قلبم برات بال بال می زنه .. برای قلب تو .. بذار تپش قلب تو رو حس کنم . درسته در خیالم حس می کنم اما می خوام هر چند وقت قوی تر یه کوچولو اما برای من به بزرگی یه دنیا ...حسش کنم ... نازنین نادر بد جنس و بی فکر نیست .... نادر درکت می کنه .. اما قبول کن که تو هم اشتباهاتی داشتی که من قبلا قضاوتهای عجولانه داشتم الان هم اگه گاهی بی حوصله و لجباز میشم واسه اینه که دلم می خواد تپش قلب تو رو حسش کنم .... هیچی نمی خوام .. نادر دیگه با خاک یکسان شده ...اما با همون یاد تو با همون یه حرکت تو می تونه جون بگیره .. نادر عاشقته ... بازم حرفای تکراری می زنم ... بازم در خیالم سرت رو رو شونه ام حس می کنم .. نگات می کنم ... بهت میگم نازنین ..تو عشق منی .. تو همه چیز منی ..جون منی .. جان منی ..نفس منی ... باورم کن .. باور کن .. باورم کن .. باور کن .. باورم کن .. باور کن .... من تمومش می کنم  این انتقاد ها رو .. اما تو هم تموم کن این جور نا امیدانه حرف زدن رو ....... تو مال منی ... مال من .. عشق منی ..هستی منی ..جون منی ....من در برابر تو احساس مسئولیت می کنم .. پس خودت رو از من جدا ندان .. اگه مال منی پس دیگه حس دوری نداشته باش ... نازنین تو نمی خوای بهم فرصت بدی ..... اما من تا آخرین لحظه زندگیم اسم تو رو فریاد می زنم . حتی در لحظه مرگم تو رو صدا می زنم .... چه جوری بهت نشون بدم ... فقط دلم می خواد حس نرم همیشه باهام باشه .. وگرنه برای هزار مین بار میگم نادر هیچی ازت نمی خواد همون جوری که قبلا نمی خواست یا می خواست و عنوان نمی کرد  و همه چی رو خودت بهش دادی پس بدان که نادر رو حرفشه .... ناراحت نباش .. اگه اشکی می ریزیم با هم می ریزیم .. اگه می خندیم با هم می خندیم .. اما من به همین سبک کنارت می مونم و بهت نشون میدم نادر عاشق تا ابد خالصانه و صادقانه عاشق می مونه و عشق نازنینشو درک می کنه ..پس توی ذوقم نزن .. همراهم باش ببین نادر چیکار می کنه ... تو همش خواستی فکر کنی که قصد آزارت رو دارم .. از این دید از این پوسته بیا بیرون .... من عاشقتم برای این عشق بهای سنگینی دادم بازم میدم پشیمون هم نیستم ... اون چهار تا بچه قرتی نالوتی لوتی برام ارزشی ندارن که اسمشونو می بری که چی ؟ برای من تو مهمی .... و بازم چشم نازنین .. فراموشم نکن منم سعی می کنم برات همونی باشم که شاید یه روزی این جوری می خواستی... خسته شدم خودمم دیگه از آه کشیدن و حسرت خوردن خسته شدم ولی دلم داره برات پر می کشه ..عشق من و تو جاودان و جاودانه می مونه ... دوستت دارم تا ابد تا اون جا که زندگی هست و زندگی ... خدا نگه دارت عشق مهربون من ... ... با این شوکی که به من اومده بود نمی تونی بگی کارام تو بوق و کرناست .. چون خیلی سکوت کردم و شکستم اما به خاطر تو بازم چیزی نمیگم فقط خیلی دوستت دارم و می خوام اینو بدونی و حسش کنی ..... نادری که هر گز تو و عشقت رو فراموش نمی کنه و تا آخرین لحظه زندگیش قلبش به خاطر تو می تپه ... یادت باشه گناه نمی کنی اگه حتی یه پیام خالی برای نادرت بفرستی ... همین .. فقط همین ...

ادامه دارد ... نویسنده ...ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر