ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 138

در تاریخ 27 بهمن 94 جی میلی نوشتم به عنوان باور کن مثل همیشه باهاش صمیمانه صحبت کردم . دلم می خواست به نوعی ریکاوری شه .. بهش شوک وارد بیاد . یادش بیاد چه حسی بهم داشته .. مگه میشه چند چند هزار ساعت الکی وقت تلف کرده باشه .. و دیگه نمی دونستم چیکار کنم و تا به امروز هم دارم تلاش می کنم شاید تمام این تلاشهام به نوعی آب در هاون کوبیدن باشه ولی حداقل در برابر سلطان عشق و عشق همیشه سلطان سرافکنده نیستم .
جی میل 27 بهمن من به عنوان باورکن
نمی دونم حرفامو باور می کنی یا نه ؟ من به نازنینم به نازنینی که از ته دلم دوستش دارم قسم دروغ نمی خورم .... اما قسم به نازنینم که جز حقیقت چیزی نمیگم . در اوایل بهمن وقتی که گفتی نازنین حالش بده واقعا حالش بده .... من از کجا می دونستم که چرا حالت بده ... فشارت شده 4 ... من اون قدراز تصورات خودم شکنجه و عذاب می شدم که روم نمی شد باورم نمی شد بیانش کنم .. همه دست به دست هم داده بود ... رسیدگی  زیاد به مسیحا ... رفتن با شیما به زرگری ...بی توجهی به من و احساسات کسی که دوستش داشتی ... اون روز به من گفتی نازنینت حالش بده .. واقعا حالش بده ....و من اون لحظه حالم بد شد .. دنیا دور سرم چرخیدن گرفت ... حس کردم اتفاقی افتاده که تمام وجودم داره می لرزه و آتیش می گیره .. و قبلش هم تمام مقدمه چینی ها منو ترسوند و لرزوند . دلم می خواست بدونی که من دست از سرت ور نمی دارم . حس کردم که دچار عذاب وجدان شدی .. نازنین هیچی برام نمونده بود .. هیچی .... واسه همین اسیر نوعی لجبازی شدم ... مدام می خواستم به یادت بیارم که پس من چی هستم ؟ پس من کی هستم ؟ همش از خاطرات می گفتم .. از لحظه های با هم بودن .. مخصوصا قسمتهای خاص آن که بدونی من هم در زندگی تو نقشی داشتم .. نازنینم ! نادرت هم واقعا حالش بد بود . نیاز به محبت تو داشت .. به خودم گفتم شاید نازنین مجبور شده ... حالا که کار از کار گذشته شرمنده شده ... به تمام وجودم خنجری کشیده شده بود که نمی تونستم از جا پا شم . اما محبت تو رو می خواستم .. عشق تو رو می خواستم ..خودت رو بذار جای من ... تو می جنگیدی ..تو تلاش می کردی .. اما منو و دید گاه احساس مرا از یاد برده بودی . زجر می کشیدم فریاد می زدم نازنین دلم پر از درد بود و هست . من عاشقتم .. تصور تراژدی منو از پا انداخته بود اما بازم محبت تو رو می خواستم .. آخه تو گفته بودی هر طوری بشه نازنین مال نادرشه .. این تنها دلخوشی و آخرین دلخوشی من بود .. نادری که همین حالا در تب و درد داره می سوزه . ضعیف شده .وقتی که جوابمو ندادی بیشتر شک کردم ..  زار می زدم .. التماس می کردم .. اشک می ریختم ..و تو رفته بودی ...خیلی سخته آدم ماهها عزیز کسی باشه و این جور از چشاش بیفته .. نادر با همه عذابهایی که کشیده نازنینشو دوست داره .. عاشقشه ..صبر کرده و می کنه . نادر در روز های سخت حالی براش نمونده بود که بخواد به رابطه جنسی فکر کنه . تو خیلی صمیمانه از پسر خاله حرف می زدی ... اسمشو بر زبون می آوردی ...شاید اگه به من توجه می داشتی این حساسیتها کمتر خودشو نشون می داد .. من همه اینا رو توی دلم کردم ... خوردم و دم نکشیدم .. شکستم و نشستم .. اون شب که قرار بود چت کنیم و نیومدی ... هر کاری می کردم هر حرفی می زدم تو یه جوری اونو به صورتی می گردوندی که انگار می خوای من نباشم .. من می ترسیدم حرف بزنم چیزی بگم . اون شب واسه چت نیومدی ... شکنجه شدم .. عذاب کشیدم .. اما نخواستم بهت بگم چی منو می رنجونه .. به خودم گفتم یا تراژدی شده یا نشده ... من که نازنینمو دوست دارم . اونم شاید ته دلش عاشقم باشه . یاد آوریش کنم . از لحظه های با هم بودن .. خاطرات خاصو براش بگم .... الان هم که دارم اینا رو می نویسم می دونم که بازم نوشته های منو بر سرم چماق می کنی و منو می کوبی ... تمام این بحث ها واسه اینه که من یه کوچولو لبخند تو رو می خوام . شاید تو خیلی بیشتر از اینا رو واسم کرده باشی ..اما نادری که خودشو خاک کرد دوست داشت نازنین دستشو بگیره اونو از جاش بلند کنه ... نازنین بهش بگه نادر اگه کنارت نیستم تو کنارم باش ... اگه کنارت نیستم نادر من به پدرم این جوری گفتم تو که بهش اینو نگفتی نادر .. تو کنارم بمون تنهام نذارنادر ...مگه ازت چه توقعی داشتم ! تو فقط به ظاهر حرفام توجه داشتی ..من و آتش درونمو نمی دیدی .. از بس گفتم که حسم می کردی بعضی وقتا عکسش می شد ..گاه به اندازه نوک سوزنی حسم نمی کردی . منو اسیر ترس می کردی . هر حرفی که می زدم می زدی توی سرم . اما من دارم می میرم ... دیدم پیامهامو جواب نمیدی ساکت شدم ... حس کردم دنیای تو دنیای اون بچه و باباشه ... با همه اینها دوستت داشتم .. با همه اینها فراموشت نکردم .. با همه اینها روزای خوبمونو از یاد نبردم و نمی برم با همه اینها عاشقت بودم و هستم . و من شکنجه شدم بار ها مردم و زنده شدم تا یه روز ببینمت دامنتو بگیرم و بگم که چرا .. الان نمی تونم در لوتی بنویسم .. به جان کندن روزی یک پست ماست مالی شده می نویسم .. من همون نادرم .. همون نادر محتاج محبت تو که حست می کنه ..همون نادر عاشق تو ... همونی که جونشی .. عشقشی .. قلبشی ... نگاه نکن چی شده .. یه نگاه به من بنداز ... به درون من ... التماس نمی کنم ..به کلمه کلمه نوشته ام دقت کن ..هیچی ازت نمی خوام .. دیگه ازت نمی خوام بیای ایستگاه بهبودی ... دیگه ازت نمی خوام بغلت بزنم .. اونا برام یه رویای شیرین شده ..منم دارم با اونا زندگی می کنم ...من و تو به این رو یا ها اعتقاد داریم .. ما با ایمانمون داریم با این رویا ها زندگی می کنیم .. نازنین عاشقتم ..تو جون منی .. عمر منی .. نفس منی ..هستی منی ..مستی منی ..من نمی تونم فراموشت کنم ..من بی نفس می میرم .. نازنین ! نازنین !

ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر