ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 72

این هم قسمتهای32 و 33 و 34 داستان نادر و نازنین در شمال که در روزای خوبمون واسه اون فرستادم
نازنین : نادر تو جوابشو نمی دونی ؟ نمی دونی واسه چی این جا هستم ؟ نمی دونی واسه چی قبول کردم که با تو بیام ؟ با تو حرف بزنم .. با تو چت کنم ؟ با تو لحظه هامو بگذرونم ؟ به نظر تو من چه احساسی می تونم داشته باشم ؟!
نادر : نمی دونم نازنین . فقط می دونم یه احساسی  بهم داری که دوست دارم اونو بیانش کنی . بهم بگی . می خوام نوازش حرفاتو در روحم در وجودم احساس کنم . تنمو بلرزونه . می خوام بهم بگی . نازنین من تشنه شنیدن حرفاتم . و اون احساس قشنگتم .
-از کدوم حس میگی نادر ... من که هیچ احساسی ندارم ..
 -وقتی که دلت می خواد دوستت داشته باشم .. یعنی هیچ احساسی بهم نداری ؟ یعنی هنوزم پس از چند ماه فکر می کنی که باید طوری منو توی فضا نگه داشته باشی که ندونم چه جوری خمار میشم ؟ ندونم این چه عاملیه که به من زندگی میده .؟ منو به فر دا امید وار می کنه ؟ یعنی فکر می کنی این راهیه که تو رو به مقصد می رسونه نازنین : من هیچ حرفی ندارم ..
 نادر : باشه هر چی تو بگی .. من تسلیمم .
 نازنین : ولی من که خیلی وقته که تسلیم تو شدم .
 نازنین حس کرد که بازم تند رفته ..
 -اصلا موضوع سر چی بود نادر ؟
 نادر : من نمی دونم . بیا بی خیالش شیم . انگار اگه یه ساعت با هم دعوا نیفتیم لحظه ها نمی گذره . کارمون پیش نمیره .
نازنین : نادر من دیگه می خوام بخوابم .. چشامو بذارم رو هم ..
نادر : خب بگیر بخواب . چیکار به کار تو دارم ..
نازنین : چرا با هام این جوری حرف می زنی ؟ دعوا داری ؟
نادر : من چیکاره ام که باهات دعوا داشته باشم . چند ساعت دیگه میری خونه تون و منم میرم خونه خودم . انگار نه انگار که چند روزی رو با هم بودیم . دوباره همون نت بازی میشه و همون اس دادن ها ...
نازنین : اگه من نخوام چی ؟ اخلاقت همین جوری باشه و من خوشم نیاد ؟
نادر : مگه من چیکار کردم . فقط ازت پرسیدم دوست داری دوستت داشته باشم ؟ یا نه و تو هم بهت بر خورد ... چه دوست داشته باشی و چه نداشته باشی من دوستت دارم . ازت اجازه هم نمی گیرم . اینو از اول هم بهت گفتم بازم میگم .. از اول هم بهت گفته بودم هر وقت حس کردی که حوصله منو نداری دلت واسم نسوزه . من رفتن تو رو قبول می کنم ....
نادر چشا و لباشو بست ... نازنین بازم دلش یه جوری شد ... لعنت بر این شانس ... حالا چه جوری از دلش در بیارم .. صدای قورباغه ها اعصاب نازنینو به هم ریخته بود و صدای شغالها اونو ترسونده بود ..
-نادر من می ترسم .. از شب جنگل و از تاریکی اون می ترسم . می ترسم یه حیوونی بیاد و بهمون حمله کنه .. شایدم نیاد ... احساس امنیت نمی کنم ..
-میگم نازنین ..چش چشو نمی بینه .. اگه دوست داری بریم پیاده روی ...
-نادر منو دست میندازی ؟
-نه بابا ..من چیکاره ام که دستت بندازم . خودت عاشق شب جنگل بودی . حالا میگی می ترسی ؟ هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه ؟
 -تو منو دوست نداری نادر ؟ ..
 -نه دوستت ندارم . چون دلت نمی خواد ..
 -تو که همین تازه گفتی دوستم داری ..
-انسانها و افکارشون هر لحظه دستخوش تغییرن .. یعنی این نازنین ممکنه ساعت 8 صبح از من خوشش بیاد ساعت 9 بدش بیاد ساعت ده سایه منو با تیر بزنه ساعت یازده بغلم کنه بگه نادر عشق من تو اگه نباشی منم نیستم ...
-چه با نمک شدی .. حالا می تونم یه خواهشی ازت بکنم ..
 -چیه دختر زود باش که من خواب دارم . می خوام بخوابم و تو خوابیدن منو نگاه کنی تا صبح
-این قدر بد جنس نشو ...بذار این چراغو روشن کنم اول .. ازت می خوام پاشی بشینی ..
-یعنی چه خودت نمی خوابی می خوای ما رو هم بیدار نگه داشته باشی ؟
 -می خوام پیشت بخوابم . یعنی بهتر بگم می خوام کنار تو بشینم .  من می ترسم .. این جلو می ترسم ..احساس امنیت نمی کنم ..
نادر پا شد نشست .. با خودش گفت نازنین اگه بیاد پشت و هر کدوم یه طرف ماشین بشینن که فاصله شون بیشتر از الان میشه .
-باشه نازنین جان .. این جوری دیوار فاصله که همون پشت صندلی های جلو باشه برداشته میشه .
نازنین : ببینم اینم جزو تیکه انداختنات بود . این شایا بیچاره حق داشت هر چی در مورد تو می گفت ...
-یعنی میگی تو هم مث اونی ؟ حالا در پشتی رو باز کنم بیای ؟
-نه از همین فاصله بین صندلی های جلو میام پشت ... چیه نادر این جوری بهم زل نزن .. من خودم می دونم ویروس تو به من سرایت کرده دیوونه شدم .
-تو که آنتی ویروس بهت نصب بود .
-اورجینال نبود.
.نادر : خودت که اورجینالی ..
 نادر رفت و گوشه سمت راست پشت نشست تا نازنین بیاد کنارش ..
نادر در شرایط عادی عادت نداشت که به حالت نشسته بخوابه . مثلا اگه این جا سینما بود یا کلاس درس می شد خوابید یا یک ماشین در حال حرکت ولی از این که نازنین نزدیکش نشسته بود خیلی خوشحال بود ... دوست داشت کمی سر به سر نازنین بذاره ..دلشم نمیومد ..
-میگم نازنین خرس اگه بیاد به نظرت از سمت من درو باز می کنه یا از سمت تو -من فکر کنم از طرف تو بیاد .البته درو از جاش در میاره همون جا لهت می کنه .. تازه خرس کاری بهم نداره ... اون دوستم داره . تو باید ازش بترسی . فکر کردی چی ؟ خرس هم مثل رقبای عشقیته که اونا رو با نیش قلمت بکوبونی ؟ باید پشتشو به خاک بمالونی ...
نادر:  اگه خرسو شکست بدم تو مال من میشی ؟
 نازنین : وااااااییییی من مال خودمم نیستم . چه حرفا ! ..
نادر : ای نازنین ! ای نازنین ! در آینه ما را ببین .. .. اگه چشمات بگن آره هیچکدوم کاری نداره .. چشم خرسو در میارم ..
نازنین : نادر با همین ناخنام چشاتو در میارم ..
 -میگم با این اخلاقی که تو داری خرس تو رو با یه پسر اشتباه می گیره ها . -عصبی ام نکن ... حرصم نده نادر ... باز خوبه که عاشقت نیستم .. اگه بودم چقدر می خواستی خودتو لوس کنی ؟
نادر ساکت شد .. دیگه ادامه نداد ... اون از شنیدن آخر حرف نازنین ناراحت نشد . اون از این ناراحت شد که اون بازم می خواست به نادر بگه که عاشقش نیست . شاید این حرفش درست بوده باشه .. شایدم اینو گفته که بازم نادرو بین آسمون و زمین نگه داشته باشه .. ولی مهم همون نفس حرفش بود این که دلشو داشته که این حرفو زده .. یه چیزی به دلش چنگ انداخته بود .. احساس سنگینی می کرد .. ولش پسر .. بی خیالش . خودت گفتی که با هر ساز این دختر می رقصی .. خودت گفتی که می پذیری اون یه دوستی عادی داشته باشه با هات . اون گاهی خوبه .. گاهی از هر عاشقی عاشق تر میشه عاشق تر عمل می کنه اون وقت تو روت وای می ایسته در همون لحظه بهت میگه عاشقت نیستم . به دل نگیر .. اون حالا کنارته . اخلاقش اینه . شوخ و شاد و شنگول و شیطونه ..گاه تیزه ..گاه مثل پنبه نرمه .. ..  حرکتش این جوریه . سیستمش اینه .. دوست داره لباس مخصوص تنش کنه دست کنه تو لونه زنبور .. مثل دختر وروجک هایی که زنگ در خونه مردمو می زنن و فرار می کنن . به دل نگیر نادر .. تا حالا صد بار دلت سنگین شده ولی خودش اومده کمکت .. چون با هر سازش رقصیدی و تحملش کردی اون در کنارته .. شایدم دوستت داشته باشه چه می دونی ! اگه نداشت مگه دیوونه بود که این وقت شب باهات خلوت کنه ؟! این قدر جدی نباش .. خشک نباش نادر .. به قول نازنین غرغرو نباش نادر ...... نازنین یه فضای سنگینی رو حس می کرد .
  -نادر خوابیدی ؟ حالا دیگه تنها می خوابی ؟
 نادر چند ثانیه ای به خودش و به بغضش فشار آورد تا اونو بفرسته به سمت پایین بدنش که نازنین متوجه نشه ...یه لبخند و خونسردی خاصی هم به صداش بخشید -ببینم می خوای با هم از یک تا ده بشمریم همزمان بخوابیم .. از اون حرفا می زنی ها ..
-میگم نادر می تونم یه خواهشی ازت بکنم ؟ من این جوری خوابم نمی بره .. می خوام سرمو بذارم رو پات ...
 نادر یه لحظه فکر کرد اشتباه شنیده .. اگه نازنین بهش می گفت می خوام پامو بذارم رو سرت بخوابم این قدر تعجب نمی کرد و ذوق زده نمی شد که وقتی گفت من سرمو می خوام بذارم رو پات شگفت زده شد ..
 -امید وارم این جوری خوابت بگیره ... البته باید از اون تکنیک کنار دریا استفاده کنم ..
-مرا به خواب بسپار .. به آب نسپار نادر ..
-تو را به قلبم سپرده ام ..
نازنین از ابراز احساسات نادر لذت می برد ... گاه می خواست خودشو بی تفاوت نشون بده .. گاه دوست داشت واسه همیشه  همراهی این احساس نادرو با خودش داشته باشه و گاه از زمانی می ترسید که حس کنه همه اینا یک خواب و خیال بوده و باید که از این خواب بیدار شه .. سرشو به آرومی گذاشت روی پای چپ نادر ....
حالا سر نازنین رو پای نادر بود .. زبون نادر بند اومده بود .. چند بار دستش به سمت  موی سر نازنین رفت و فوری جمعش کرد ... پسر چرا این قدر عجولی .. دختره بیچاره اومده بخوابه . تو که نباید کاری کنی که اون بد بین شه .... نادر تمام بدنش یه حس لرزش و هیجان داشت . لرزشی همراه با لذتی خاص از این که نازنین خودشو به اون سپرده ...
 نازنین خیلی راحت و صمیمی خودشو به نادر سپرده بود . اون هم می خواست بخوابه ..هم می خواست از دل نادر در بیاره ... هم دوست داشت حرفای عاشقونه و عاطفی نادرو گوش کنه و هعم این که بدونه و این اطمینانو داشته باشه که این حرفا و این احساسات واسش موندگاره . اون  می خواست به خودش بقبولونه که وابسته نیست که اگه یه وقتی مشکلی در رابطه شون پیش اومد حسرت نخوره . به خودش بگه عشقی نبوده .. پیوند محکمی نبوده که قلبش بشکنه ... ولی می دونست که این جورام نیست ... اون می خواست خودشو قانع کنه که عاشق نادر نیست .. ولی می دونست که عشق مثل تار عنکبوته .. هر چی  بیشتر بخوای ازش فرار کنی و با سرعت بیشتری , بیشتر به دورت تنیده میشه .  آخرش تسلیم میشی .. طوری که خوشت میاد و لذت می بری که تار های عنکبوتی عشق به دور جسم و جانت باشه .. و آن روز.. روز مرگ آرزو ها خواهد بود اگر حس کنی که تار های عنکبوتی ازت فاصله گرفته ... نازنین یه نهیبی به خود زد و گفت دختر تو که داری دیوونه تر از نادر میشی ... بس کن .. اینا همش خواب و خیاله ...
-نادر من مزاحم خوابتم ؟..
 -نه نازنین .. داشتم به یه چیزی فکر می کردم ..
 -به چی ؟ میشه منم بدونم ؟
-چه عحب ! که این بار بی تفاوت نیستی ..
-گاهی فکر می کنم تو نازنین رو بیشتر از خود نازنین می شناسی گاهی هم فکر می کنم که اصلا منو نمی شناسی ..
-اینو به حساب نمک و چاشنی رابطه بذار
-خب حالا به چی فکر می کردی ؟
 -به این که آدم رویا هایی در سر داره که بهش نمی رسه یا این که اونا رو خیلی دور و دست نا یافتنی احساس می کنه . ولی گاه به یه جاهایی می رسه که حس می کنه خوشبخت ترین آدم روی زمینه ... به یه جایی که از تمام رویا ها جلو زده .. اون وقت وقتی که اون لحظه تموم میشه .. و بعد به اون فکر می کنه می بینه که اون لحظات خوشش واسش یه رویا میشه . رویایی که ازش گذر کرده .. چرا ما نمی تونیم و نباید لحظه های خوش زندگیمونو تکرار کنیم . شاید بهم بخندی  .. شاید فکر کنی که من یه چیزای معمولی رو خیلی بزرگش می کنم . ولی وقتی که پای عشق و دوست داشتن در میون باشه  بعضی ارزشها خیلی با ارزش تر از اونی هستند که در خیال بگنجند ...
-می تونم بپرسم از چی داری حرف می زنی ؟
 -از نازنینی که سرش رو پام قرار داره .. از نازنینی که میگه عاشقم نیست ولی حس می کنم تمام وجود و هستی خودشو با تمام وجود و هستیش در کنار من قرار داده و شایدم امانتی باشه شیرین تر از جانم که باید حفظش کنم ...
نازنین سکوت کرده بود ... نمی دونست چی بگه نادر ادامه داد ..
-من قدر این لحظاتو می دونم .. شاید دیگه نیاد که بازم تو رو در کنار خودم حس کنم -نادر تو دیگه این جور نا امیدانه حرف نزن . اگه من گاهی آیه یاس می خونم واسه اینه که می بینم یکی مون خیلی سمجه ..
-آره نازنین .. این لحظه ای رو که سرت رو رو پام حس می کنم برام یه لحظه ایه که بعدا واسم یه رویایی میشه تکرار اون ...
-نادر تو مشکل یا تیک عصبی داری ؟
 -مگه چی شده .. پام می پره ؟
 -نه دستت می پره .. الان چند باره اونو به سرم نزدیک می کنی برش می گردونی  -تو از کجا متوجه شدی ؟
...-فکر کردی فقط خودت حس داری
ادامه داردد .. نویسنده ..ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر