ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 73

اینم قسمتهای 35 و 36و37 داستانه .. در پایان قسمت 37 نازنین هم پیام تاییدیه ای برایم فرستاد
نادر : ولی این جوری که تو بیان می کنی فکر می کنم تو حست خیلی قوی تر از منه نازنین : چیه از چی می ترسی نادر ..
-نمی دونم . از این که فکر کنم تو نظرت راجع به من عوض شه .
-مگه می خوای کار زشتی انجام بدی ..
-ولی معمولا .. معمولا ... معمولا ...
نازنین : ببینم .. سوزن گرامافونت گیر کرده ؟
-شاید ..
نادر دستشو آروم رو سر نازنین قرار داد ..
نازنین : فقط شامپو نزن ..
نادر صورت گرم نازنینو رو پاش احساس می کرد . می دونست شرایط اون برای خوابیدن سخته . نازنین هم با این که چشاش سنگین شده بود ولی حس می کرد که نمی تونه بخوابه یا آمادگی خوابیدنو نداره .. حس کرد که این بار انگشتای نادر سریع تر از شب قبل جادو می کنه . شاید به اثر این انگشتان عادت کرده بود . اون حس غریبی در آغاز نوازش شب قبل رو نداشت . نازنین چشاشو به آرومی بست . دلش نمی خواست به این زودی بخوابه . هم دوست داشت در خلسه نوازش نادر باشه و هم این که به آرامش برسه و احساس خستگی و خواب آلودگی نکنه . نادر اون قسمت از موهای نازنینو که دستش بهش می رسید میون دستاش جمع کرده با نوک انگشتاش سر نازنینو مالش می داد . چقدر دوست داشت انگشتاشو رو اون صورت نازش می کشید . بازم بهش می گفت که دوستش داره اونو به خاطر همه خوبی هاش , پاکی هاش و دوست داشتنی بودنش .. اونو به خاطر همه وسواس هاش .. به خاطر همه فرار ها و قرار هاش . به خاطر حس قشنگش به زندگی .. به خاطر تردید هاش .. به خاطر تکرار هاش .. به خاطر شوخی هاش .. لحظه های پر تپش و پر تنش ... لحظه هایی که عاشقانه با تمام وجودش خودشو تسلیم می کنه و اون وقت میگه که به عشق اعتقادی نداره .. این لحظه شاید دوست داشتنی تر از هر وقت دیگه ای باشه .. اوایل لج نادر در میومد ولی حالا که با تمام وجود می دونه و می فهمه احساس نازنینو بهش حق میده که حداقل در کلام بتونه یه راه گریزی برای خودش بذاره . اما نازنین از همون راه گریز هم گریز داشت . چون هر گز نخواست از نادر فرار کنه . نتونست . می دونست که شاید این راه مقصدی نداشته باشه .. اما قشنگی های این راه رو دوست داشت . دوست داشت خطر کنه .. تفاوت شرایط زندگی اون و نادر همون نقطه گنگی بود که اونو به آینده خوش بین نمی کرد . ولی نمی خواست که این عاملی باشه که در این روز ها بین اون و نادر جدایی بندازه .حالا نادر قسمت بیشتری از موهای سر نازنینو نوازش می کرد . نازنین به زحمت چشاشو باز می کرد . نادر قسمتی از موهای عشقشو رو صورتش پخش کرده و به بهانه موها نوک انگشتاشو رو صورتش می کشید .
-بخواب عزیزم . خیلی خسته ای ... دوست داری واست لالایی بخونم ؟ قصه عشق دو نفرو که تا حالا سر عشق , جنگ و دعوای زیادی داشتن ولی هیشکدومشون تا حالا یه حرف بد به هم نزدن . یکی از عشقش میگه و نشون میده .. یکی نمیگه و نشون میده . اونی که نمیگه و نشون میده توی قلبش راز ها نهفته . راز های قشنگ , راز هایی که میشه خیلی راحت کشفش کرد ...
-نادر هنوز نخوابیدی ..
-تو چی نازنین . فکر می کردم به خواب سنگینی رفته باشی ..
کف دست نادر رفته بود پشت سر نازنین .. نازنین احساس می کرد که سر و صورت و تمام بدنش داغ شده .. نه اون داغی که اونو به بیراهه بکشونه . بلکه اون حرارتی که یک بار دیگه بهش بگه بهش نشون بده اون احساس واقعی رو که نسبت به نادر داره . نازنین تلاش کرد که فقط به خواب فکر کنه .. تلاش کرد که از اون افکاری که باعث ترسش میشه فرار کنه .. براش جالب بود .. احساس قشنگی بود . شاید یک احساس با شکوه . اما تا حالا ندیده بود که احساس ترسی وجود داشته باشه همراه با یک لذت پنهان و شاید هم آشکار ... شاید احساسی مثل احساس آغاز نوجوانی رو نداشته باشه .. اما می دونست که برای فرار از لحظه ها و رسیدن به لحظه های بعد لحظه شماری می کنه
نازنین رفته بود به عالم خواب .. خیلی آروم از درون و با خودش حرف می زد ... نه نادر ..نمی خوابم .. خوابم نکن .. چشاش سنگین شده بود سعی کرد خودشو بیدار نگه داشته باشه ..ولی می دونست تسلیم انگشتای نادر شده .. نهههه .. دست از سرم ور دار .. باشه نادر ..خوابم کن . بهت قول میدم زود بیدار شم . دیگه از این که صبح شه نمی ترسم . می دونم وقتی که بیدارشم کنار توام ... اگرم خوابم نیاد میگم خوابم میاد .. این بار اگه نازم کنی بیدارم و می تونم حس کنم .. نههههه .. فقط یه دقیقه می خوام بیدار باشم .. اون احساس لمس انگشتاتو داشته باشم . فر دا رو زود بر نمی گردیم . منو عادتم نده نادر ... از همینش می ترسم .. از همینش فرار می کردم .. حالا داری عادتم میدی ..
نادر حس می کرد که گردن نازنین درد می گیره . کاش راهی بود که اون راحت تر می خوابید . می تونست به نازنین بگه رو صنلی های پشت دراز بکشه و خودش زیر پاش زیر صندلی ها و رو کفه پشت ماشین بشینه . رویای دیگه ای هم در سر می پروراند . می تونست به نازنین بگه سرشو بذاره روسینه اش . رو سینه نادر و اون وقت پسر اون جوری عشقشو نوازش کنه . خوابش کنه .. شاید می تونست بوی نازنینو بیشتر احساس کنه . بوی موهاشو . حرارت تنشو .. حرارت عشقو . همون عشقی که میگه بهش اعتقادی نداره . همونی که میگه ازش فرار می کنه . و نادر هم بهش میگه باشه فرار کن .. نازنین من تو خودت می دونی انسان زاییده عشقه . نمیشه ازش فرار کرد . ما آدما در این دنیا از دست چی می خوایم فرار کنیم . نادر خیلی آروم نازنینو صداش زد ..
-عزیزم خوابی ؟ ..
سر نازنین رو پای نادر سنگین تر شده بود . نادر سعی می کرد تکون نخوره . حتی نفسها رو در سینه اش حبس کرده به زور بالا و پایینش می کرد تا تکون بی جا نخوره و نازنینشو از خواب بیدار نکنه .اون می دونست در این شرایطی که یکی در اثر نوازش سریع به خواب میره میشه با ادامه نوازش خوابشو سنگین تر کرد با این که خودش احساس خستگی و خواب آلودگی می کرد اما دوست داشت نازنینش سبک شه..دستشو از پشت گردن نازنین رد کرده به پشت سرش رسوند . کف دستش رو پس گردن نازنین قرار داشت . دلش می خواست این قسمت از بدنشو لمس کنه تا نتونه چشاشو باز کنه و بیدار شه . ولی به این فکر کرد که اگه نازنینش بیدار بود چه عکس العملی نشون می داد . نادر تا حالا سر و صورت نازنینو لمس کرده بود و با روجیه اش آشنایی داشت . اما نازنین من نباید فکر کنه که می خوام ازش سوء استفاده کنم . من عاشقشم . دیوونشم . اون نباید فکر کنه که عشق من یک هوسه . و می خوام به آرومی کارمو پیش ببرم . دلم می خوادبغلت کنم نازنین ! از اون لمس های عاشقونه .. از اون که نشون بده حرارت عشقمو .. از اون که خون تو رگهام مثل یه جریان برق تنتو داغ کنه نازنین .. شاید اون وقت بتونی به من بگی که دوستت دارم . من یه دیوونه ام .. دیوونه تو . خودمم گیج شدم . نمی دونم چی میشه .دلم می خواد این شب طولانی بشه وقتی که از خاطرات این شب می نویسم کلی مطلب بشه . بگم و بگم و بازم بگم . تا حالا کلی برات نوشتم .. از احساس خودم گفتم .. ولی بازم حس می کنم که اول راهم . بازم احساس می کنم که هنوزم قلبت جا داره برای این که طوری بتپه که نتونی تنهام بذاری . نتونی ازم دل بکنی .. ولی تو که همش میگی اون احساسو نداری . من با تو همراهم . فریاد تو رو درد تو رو می دونم نازنین . می دونم از دره نمی ترسی و از دیوار می ترسی .
نادر همچنان بیدار بود و به چهره نازنین نگاه می کرد که چقدر ناز و مظلومانه خوابیده . براش یک رویا بود که بتونه نازنینشو در آغوش بکشه . اون تا همین جا شو هم خیلی معجزه آسا پیش رفته بود . هستند خیلی ها که در روابطشون تا این حد سخت نمی گیرن . برای بعضی مسائل اون ارزشی رو که باید قائل نیستن . اما نادر و نازنین هر دو شون نسبت به این موضوع بی توجه نبودند . دست نادر رو پیشونی نازنین قرار داشت .. نوک انگشتاشو رو ابرو هاش می کشید . انگاری سر زمین سر و صورت نازنین تنها جایی بود که نادر به خودش اجازه رفت و آمد در اونو به خودش می داد . دقایق به سرعت می گذتند . با این که نادر هم می دونست که در شرایط عادی اگه اراده می کرد می تونست بخوابه دوست نداشت که چشاشو ببنده . لحظات به سرعت می گذشتند . لحظاتی که نمی دونست آیا به این زودیها و یا اصلا تکرار میشه یا نه . ستاره ها از پشت شیشه های مه گرفته به خوبی مشخص نبودند . پتو رو به آرومی تا روی شونه های نازنین کشید ... نازنین بیدار شده بود ولی از نوازشهای نادر خوشش میومد .. یه تکونی خورده بود که نادر صداش کرد .. بیداری ؟ صداش در نیومد . دوست داشت که نادر به کارش ادامه بده . ولی نمی خواست اینو بر زبون بیاره . نادر می تونست صورت چپ نازنینو لمسش کنه ... نازنین به این فکر می کرد که حالا نادر چیکار می کنه .. نکنه وقتی که من خواب بودم دست از پا خطا کرده باشه . الان آزمایشش می کنم پدرشو در میارم . همش داره به من میگه نازنین بیداری . این دفعه بهش میگم نه من خوابم . ببینم از رو میره یا نه . تو جیکار داری من خوابم یا بیدار . مگه نمیگی منو دوست داری ؟ من تا ده ساعت دیگه هم اگه همین جور خواب باشم که نیستم تو باید همین جا بشینی . عاشق شدن که الکی نیست باز خوبه که من نگفتم عاشقم و تو همش داری اینو بر زبون میاری .نازنین دلش می خواست بیدار هم شه و نادر واسش حرفای عاطفانه بزنه . ولی می خواست مراقب کارای نادر باشه ... خیلی دیوونه ای نادر ... خیلی ...تو که می دونی من خوابم .. چرا نباید بد باشی که بخوای از خواب من سوء استفاده کنی .. یعنی راستی راستی منو واسه خودم می خوای .. انگشتای نادر با صورت نازنین بازی می کرد ... پسر بی خود نیست که میگی نمی تونی راننده شی .. انگشت نادر روی لبای نازنین قرار گرفته بود .. نازنین با خود : می دونم که قبول شدی .. دیگه نباید این قدر ازت امتحان بگیرم . حالا باید حالتو بگیرم . دیوونه ام کردی با این فرمون دادنت رو صورتم .. دلم برات می سوزه نادر .. نازنین به ناگهان دهنشو باز کرد و یکی از انگشتای نادرو میون دندوناش قرار داد .. تا اون جایی گازش گرفت و فشارش داد که نادر نتونه انگشتشو ول کنه .. -آخخخخخخخ .. چیکار کردی ؟ تو از کی تا حالا بیداری ؟
پیام نازنین در پایان قسمت سی و هفت داستان نادر و نازنین در شمال
اییش همین کار رو میکردم اگه واقعیت میبود خد
نازنین دلش میخواد بیشتر نادرخان رو اذیت کنه و در جواب نادرخان میگه:
من کلا نخوابیدم که بیدار بشم, این چه کارهایی بود که کردین؟ هیچی نگفتم ببینم خودتون پشیمون میشید؟ اینطوری میخواستید مواظبم باشین؟ اینطوری هی اعتماد اعتماد میکنید؟
بلند شید , پیاده شید اصلا ... شما بمونید تو همین جنگل سرد و تاریک منم ماشبن روشن میکنمو میرم!
زود تند سریع... برید دیگه !
چرا نگام میکنید؟

ادامه دارد... نویسنده : ایرانی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر