ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 86

نازنین روز به روز برام خواستنی تر می شد و به این فکر می کردم میشه یه روزی که بی دغدغه ببینمش ؟ ساعتها باهاش باشم ؟ دیگه نذارم که هیچ غمی رو حس کنه ؟ بهش نشون بدم که دوستش دارم ؟ آخه جای این که عشقمو باور کنه مثل یک بچه لجوج می شد .. شاید نمی خواست باور کنه دوستش دارم . یا شایدم دوست داشت از دستم در ره و عشق یا عاشق کم سن و سال تری بیاد سراغش . شایدم از یه چیزی رنج می برد و حقیقتی رو ازم پنهون می کردکه دونستش برای من  از نظر اون به معنای جدایی و پایان رابطه مون می بود . دروغی که نمی شد باهاش کنار اومد . این بار دیگه زیر پارکینگ و در ماشین عشق و هوس مستقر نشدیم .. این بار رفتیم سمت آسانسور .. چند طبقه ای رو بالا رفتیم . وارد خونه اش شدم . عکس پسرخونده شش هفت ساله اش که لباس ورزشی به نظرم تکواندو تنش بود بر دیوار نصب شده بود .. فضای روشن و ساکت اون جا نوید روزی خوش برای من و نازنینو می داد  .. جای این که اون بترسه من مرتب ازش می پرسیدم همه چی ردیفه ؟ و اونم با این که می دونستم نگرانه ولی به من دلگرمی می داد .. وارد اتاق خوابش شد و منم همراهش رفتم .. موهای مشکی چین دارشو جلوی آینه پریشون کرد .. مثل دل من که براش پریشون شده بود . دلم می خواست بغلش کنم .. منتظر یه حرکتی از سوی اون بودم . نمی خواستم حس کنه فقط واسه این اومدم که کنارش بخوابم .. همیشه از این می گفت که اگه اومدم و دیدم که تختش بزرگتر از تخت یک نفره هست تعجب نکنه واسه اینه که زیرش یه جایی تعبیه کرده که کلی وسیله و خرت و پرت درش می ذاره و این جوری راحت تره .. من که چیزی در مورد اندازه تخت ازش نمی رسیدم دوماه قبلش این توضیحاتو واسم داده بود . من فقط به اون فکر می کردم حتی برام مهم نبود که قبلا چیکار می کرده .. واسم این مهم بود که وقتی صدای عشقو شنیده اومده سمتش .. حسش کرده و پرپروازعاشقونه شو با من یکی کرده .. با هم به سوی آسمون عشق بال بال می زنیم . بازم به این فکر می کردم که آیا می تونیم بازم همدیگه رو در چنین فضایی ببینیم و با هم باشیم ؟ یه نهیبی به خودم زدم و گفتم نادر فعلا این دفعه رو دریاب دفعه دیگه پیشکش .. برای من مهمترین چیزو هدفم ازاین دیدار این بود که نازنینم رو بیشتر وابسته و دلبسته کنم و حس پاک خودمو نشون بدم ..من که نمی خواستم امروز با اون باشم و فردا با یکی دیگه .. نازنین خوشگل و تپل و چاقالوی من همچنان روبه روی آینه بود دیگه بهش نزدیک شدم .. دست بهش نزدم ولی بینی خودمو گذاشتم روی موهاش .. بوی خوش زندگی رو می داد ..اون خودشو بیشتر بهم چسبوند و حس کردم که حالا می تونم یه حرکتی بکنم .. از همون پشت سرش لبامو گذاشتم رو صورتش .. رو گونه اش .. نرمه گوششو میون لبامو گذاشتم .. می خواست خودشو کنار بکشه ..همیشه می گفت  ازاین حالت خیلی خوشش میاد ..بار اول که تلفنی این حرفو زده بود متوجه شده بود که در حرفش نکته ای برای گیر دادن هست .. با این که ازش چیزی نپرسیده بودم یا این که سخت نگرفته بودم خودش شروع کرد به توضیح دادن که یه دوستی داشته گاه به عنوان شوخی و اذیت میومده با گوشش همچین کاری می کرده .. اونم می گفته نکن نکن .. خنده ام می گرفت چیزی نمی گفتم .. فقط توی دلم بهش می گفتم نازنین تو از وقتی که با منی با من باش فقط برای من .. من چیکار دارم که چرا این جوری شده و چرا از یه چیزی خوشت میاد از یه چیزی بدت میاد ..بریم سر اصل مطلب ..در همون حال دستامو گذاشته بودم روشونه های عشقم و به آرومی مالشش می دادم .. لبامو گذاشتم پشت گردنش .. اون آروم و ساکت بود . در یکی ازچت ها چشمم به این عبارت خورده بود که نازنین نوشته بود کاش می تونستیم 24 ساعت با هم باشیم .. حرفش واقعا درست بود .. شاید اگه یه 24 ساعته رو با هم می گذروندیم خیلی چیزا حل می شد ..دل کندن واسه اونم سخت می شد . سکوت رضایت نازنین منو به عالم عشق و هوس برده بود .. دلم می خواست واسه همیشه تا آخرین نفس کنارش باشم بدونه که بدون اون نمی تونم . فقط چند دقیقه برای یه حرکت کافی نشون نمی داد .. من و اون به یه پرواز طولانی و سرشار از عشق و هوس در عالم عشق نیاز داشتیم .... ادامه دارد .... نویسنده :ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر