ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 87

یادم نمیاد نازنین روشو برگردوند سمت من یا من شونه ها شو گرفتم و روشو سمت خودم کردم .. کاش توی چشاش بیشتر نگاه می کردم .. کاش حس قشنگو بیشتر نشونش می دادم .. کاش راز نگاهشو بیشتر می خوندم .. قبل از این که برم سراغ لباش , لبامو به آرومی گذاشتم رو چونه اش .. نرم نرم می بوسیدمش و با هر نفسی بهش می گفتم که دوستت دارم .. نازنین مال کیه و اونم می گفت برای نادرشه .. مال نادرشه .. لبامو از زیر چونه اش آوردم پایین تر .. زیر گلوشو غرق بوسه کردم .. صدای نفسهای آروم اون از عشق و هوسش می گفت ...  لبامو تا یه جاهایی رسونده و بعد آروم آروم اومدم بالاتر ..لبای داغ و تشنه اش فریاد می زد که اونا رو به لبای خودم بچسبونم و من به نرمی این کارو انجام دادم دستامو دورکمرش حلقه زدم .. تمام این لحظات کنار تخت ایستاده بودیم .. لبام رو لباش قرار گرفته و هر چند لحظه به آرومی حرکتش می دادم .. هوس تمام تنمو داغ کرده بود ولی  اون چیزی که برام اولویت داشت و به من شور زندگی می داد عشق بود .. موندن نازنین .. داشتن نازنین .. این که کنارش باشم ...همراه و همدردش باشم . نذارم بترسه .. نذارم چیزی باعث عذابش بشه . انگار هردومون تشنه تشنه بودیم .. تشنه لبان هم , تشنه بوسه داغ , تشنه عشق .. نیمتنه اش طاقباز روی تخت افتاده در همون حالت لبام هنوز روی لباش قرار داشت . به هیچی جز اون فکر نمی کردم .. به جز اون و به عشق و آرامش .. نفسهاش , حرارت تنش, صدای قلبش همه و همه پر از خواستن بود .. حداقل دو ساعت روی تخت بودیم دیگه نمیشه خیلی چیزا رو گفت .. ولی اون روز اون جسم و روحشو , تمام وجودشو , عشقشو , اعتمادشو , احساسشو تقدیم من و بهتره بگم تقدیم عشقمون کرده بود . نازنین دوست داشتنی من ! عاشق مهربون من! نازنین خواستنی من .. و همش تلاش داشتم تا بهش بگم که اونو برای خودش می خوام . فراموشش نمی کنم . غرق بوسه اش کرده بودم . می دونستم  اون جوری که باید نتونستم سرحالش کنم ولی تمام وجودش و چشاش از این می گفت از این که کنار منه احساس رضایت و خوشوقتی و خوشبختی داره . این وقت و زمان چه سریع می گذشت .. نازنین رفت یه دوشی بگیره .. کاش باهاش می رفتم .. نمی خواستم توی زمستون وقتی میرم بیرون موهام خیس باشه .. اصلا به این فکر نکرده بودم که می تونم از سشوار استفاده کنم . عشقم حواسمو پرت کرده بود .. حالا که به اون چند دقیقه ای که نازنین رفته بود دوش بگیره فکر می کنم به خودم میگم کاش یه زنگ از تلفن خونه شون به گوشی خودم می زدم تا متوجه شماره تلفن خونه شون می شدم . البته تاثیری هم نداشت .. چیکار می کردم و می تونستم بکنم ؟! همیشه قلبمو صاف کرده به همه اعتماد شدم . نازنین از حموم بیرون اومد .. لباساشو تنش کرد .. نشستیم با هم صبحونه ای خوردیم ..  برام توت فرنگی آورد .. زمستونی واسم توت فرنگی تهیه کرده بود .. یه بار صحبت شده بود گفته بودم که خیلی خوشم میاد ازتوت فرنگی  .. اونم واسم کنار گذاشته بود .تهیه کره بود . . صداش صدای مهربونی بود .. صدای عشق .. کاش بیشتر می بوسیدمش .. بیشتر بهش نشون می دادم که می تونه به من امید وار باشه ..آیا اون فقط واسه این خودشو تسلیم من کرده بود که به من خوش بگذره ؟ حتی اگه به همین دلیلم بوده باشه پس دوستم داشته که این کارو کرده .. کسی که مجبورش نکرده بود منو بیاره توی خونه خودش و چند ساعت با هم باشیم و از وجود هم لذت ببریم . پس در ایام دوستی مون این همه برگشت و گریز برای چی بوده ؟! خیلی آروم گرفته بودم . دوست داشتم دفعه بعد با یه تمرکز و توان و شاید زمان بیشتری بهش برسم .. با این حال همین که در اوج و فینال با هم بودیم یه نشونه خوبی بود که بازم در آینده می تونیم با هم باشیم . اونم همش با لذت از این می گفت که خودشو تسلیم من کرده تا من بدونم که اون برای منه و جز من کسی رو دوست نداره و عاشقش نیست .. نازنین با این کاراش دیوونه ام کرده بود .. هرچند گاه یه جور دیگه ای دیوونه ام می کرد . خیلی سخت بودلحظه وداع .. نمی دونم اون یادش میاد یا نه .. ولی چشام پر اشک شده بود حس کردم که اونم یه حالتی مثل حالت منو پیدا کرده .. یادم نمیادشایدم گفته باشه که بازم همدیگه رو می بینیم تا یه جورایی بهم دلداری داده باشه ... همیشه میگن به وقت وداع اونی که می مونه دلش چند برابر می گیره ..نمی دونم نازنینم دلش برام تنگ شده یا نه ؟ این دفعه تقریبا نزدیک میدون آزادی پیاده ام کرد .. بازم اونو با نگاهم تعقیب می کردم و اونم از آینه روبرو منو می دید .. خودمو با بیآرتی به تهران پارس رسونه و این بار با اتوبوس وی ای پی خودمو به شهرم رسونم .... ادامه دارد ... نویسنده :ایرانی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر