ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 93


قسمت های 51 و 52 و 53داستان نادر و نازنین در طبیعت شمال و پاسخ نازنین در انتهای قسمت 52بوده که جالب این جاست که به خاطر ارزش گذاشتن واسه زحمت نازنینم اونو در جی میل بعدی ام به عنوان قسمت 53 داستان دخیره کردم  هر دو شون به این فکر می کردند که طرفش به چی فکر می کنه . چه کاری از دستشون بر میاد که بتونن به شیرینی این لحظه ها تداوم ببخشند . یعنی عشق و دوست داشتن بین اونا این قدرت رو نداره که بتونه حلال بسیاری از مشکلات باشه ؟. هر دو شون جدا گانه به این فکر می کردند که صد ها عامل و مانع وجود داره تا اونا به هم برسند . حتی اگه اینو با تمام وجود بخوان .. حتی  اگه نادر مانعی برای همیشه بودن با اون نداشته باشه و نازنین اینو بپذیره .. اما خانواده نازنین چی . اصلا نمی تونست به اینش فکر کنه که اونا این شرایطو بپذیرند . نازنین نگران مادرش بود .. نگران خونواده ای که با تمام وجود عاشقشون بود .. و تحمل یک آخ گفتن اونا رو نداشت . کاش همه اینا به سادگی قابل حل شدن بود . اما حالا تنها چیزی که در حال حل شدن بود لبهای داغ اونا بود ...
 نادر : دوستت دارم . دلم می خواد فقط این من باشم که این لبا رو می بوسم این من باشم که صدای شنیدن دوستت دارم ها اونو به هیجان میاره . فقط منتظر شنیدن اون از طرف من باشی ..
نازنین : این جوری نگو نادر ..من دلم می گیره ..
 نادر : یعنی چه منظورت چیه ؟ یعنی تو این طور نمی خوای ؟ تو دوست نداری فقط مال من باشی ؟ تو دوست نداری که من و تو برای همیشه با هم باشیم ؟
 -نادر خواهش می کنم . نذار لذت این دقایق برام مثل یه عذاب شه .. مثل یه خوره به جونم بیفته .. تو که می دونی من چقدر دوستت دارم . فکر می کنی اگه اون روز ی برسه که تو ازش  به روز مرگ رویا ها و مرگ خودت یاد می کنی من هیچ احساسی ندارم . ؟ عذاب نمی کشم ؟ عذاب من از عذاب تو بیشتره . می دونی چرا نادر ؟ تو همیشه به عنوان یک مظلوم کسی که تنها گذاشته شده به این قضیه نگاه می کنی . اما نازنین تو , نه تنها باید عذاب دوری و جدایی از تو رو تحمل کنه بلکه باید این عذابو تا آخر عمرش به یدک بکشه که کسی رو که با تمام وجودش دوست داشته از خودش رنجونده . داغونش کرده . کسی رو که عاشقش بوده رهاش کرده این یعنی خدا حافظ خوشبختی .. از زندگی فقط نفسش برام می مونه .. در حالی که نفس من همه کس  من تو هستی .
نادر می خواست به نازنین بگه اگه من همه کس تو و نفس تو هستم این جور تنهام نمی  ذاری و نمیری .. اما به یادش اومد که باید نازنینشو درک کنه . عشقشو به مادرش .. نادر نازنین رو باور داشت . می دونست که حقیقتو میگه . یعنی نازنین اونو دوست داره و فراموشش نمی کنه ؟ اما فراز و نشیب های زندگی به گونه ایه که  شاید برای چند صباحی نازنین اونو به یاد داشته باشه ولی بالاخره از یادش ببره  -نازنین  بیا فراموش کنیم لحظه های تلخو . حالا منم و تو ..منم و این حس قشنگ .. و تو ..تو هستی و احساس پاکت .. بگو دوستم داری . بگو عاشقمی . می خوام اون لبهای قشنگت رو حس کنم ..
-پسره شیطون . تو اصلا سیر مونی نداری ؟
-توی این جنگل سرد می چسبه بوسه های داغ تو . منو به زندگی امید وار می کنه -اگه تو این زبونو نمی داشتی ..
-نازنین من .. تو خودت می دونی که زبون من حرف دل من بوده ..
-آره خیلی خوب می دونم نادر .. اگه نمی دونستم که حالا این جا نبودم ..
 نادر : دلم می خواست هیچ وابستگی دیگه ای نمی داشتیم ..
نازنین : خب ..
نادر : اون وقت می دزدیدمت ..
نازنین :از کی می دزدیدی ؟
نادر: حالاااااا
نازنین :   و بعدش ..
 نادر : زندونیت می کردم .. تا فقط مال من باشی ..
نازنین : عجججججججب ! مگه الان چیکارم کردی . فکر می کنی زندونیت نیستم ؟! نادر : نه الان تو آزادی ..
 نازنین : مگه من توی دل تو نیستم ؟ پس الکی میگی ؟ الکی میگی دوستت دارم ؟ نازنین یه نشگون از بازوی نادر بر داشت و یه گاز از صورتش ..
نادر : منم گازت بگیرم
نازنین صورتشو آورد جلو
-بیاد اگه دلت میاد بگیر ..گازش بگیر
نادر دهنشو تا جایی که جا داشت باز کرد
نازنین یا کرام الکاتبین عین کوسه داری بهم حمله می کنی ؟
نادر لباشو به صورت نازنین نزدیک کرد بوسه ای آرام از صورتش برداشت ..
نازنین آروم گفت : چیه جراتشو نداشتی ؟
نادر : دلشو نداشتم ....
*********
نازنین : یعنی میگی من دلشو دارم که خیلی اذیتت می کنم ؟
نادر : آره .. خیلی وقتا بد جنس میشی . اصلا معلوم نیست به چی فکر می کنی . می خوای ازم فرار کنی ...
نازنین : این جوری نگو بهم بر می خوره و اون وقت فکر می کنم که اصلا بهم توجه نداری .. حالا بهم بگو مثلا کی بهت توجه ندارم ؟
نادر : نمی دونم گاه حسم بهم میگه .. وقتی که خیلی راحت شب و صبحو که بهم جفت کنیم و می بینیم که پنج دقیقه هم باهام نیستی ولی من ساعتها منتظرت میشم .. -اصلا کی گفت منتظر من باشی . مگه من هزار بار نگفتم که به درد عشق و عاشقی نمی خورم و در حوصله کسی نیستم .. چرا حرف گوش نمیدی ... تازه یه وقتایی خوابم می بره که خودت متوجه هستی و درکم می کنی .. یه وقتایی هم اگه کار داشته باشم بهت میگم . دیگه تو به کدوم وقت میگی .. ؟!
نادر حس کرد که نازنینشو عصبی کرده ... بغلش کرد اما نازنین می خواست خودشو از آغوشش رها کنه ..
 -ولم کن ..
-نه ولت نمی کنم . نمی خوام تو فقط برای لحظه هام باشی . می خوام تو برای همه زندگیم باشی . این که زود گرم بشی و زود سرد قبول نیست .
-من همینم نادر ..
 -یعنی نازنین شیطون و شوخ و شنگ و ساده و پاکدل واسه همه همینه ؟
 -همه منظورت کیه ..
-یعنی آدمای دور و برت ..
 -اونا همه منو می شناسن ..
 -ولی من و تو همدیگه رو دوست داریم . نباید یه تفاوت کوچولو هم داشته باشه این رابطه مون ؟
نازنین : فکر می کنی نداره ؟
 نادر : اصلا جریان چی بود ؟! باشه عزیزم بالای چشت ابرو نیست .. نازک تر از گل هم به خانوم خانوما نمیگم ..
-چیه توقع داری شب و روز ور دل آقا باشم ؟ پس واسه چی این جام ؟ من که هر وقت بتونم از بودن با تو و در کنار تو دریغ ندارم .. نگاه نکن که هر قدر که ترافیک باشه از این سر شهرت تا به اون سرشو چند دقیقه ای میری ..من باید خیلی زود بیام بیرون و همش استرس اینو داشته باشم که دیر نکنم .دیگه دوستت ندارم . تو یه پسر بد و بد جنسی و به فکر خودتی . اون وقت همش بهم میگی نازنین من به فکر توام . دلم می خواد اینو زود تر نشون بدم .... همش واسه چیزای الکی خودتو ناراحت می کنی و منو می رنجونی . اصلا نمی خوای منطقی باشی .. واقع بینی رو دوست نداری .
نادر : من نازنینمو از همه اینا بیشتر دوست دارم .
نازنین : آره معلومه خوب داری نشونش میدی ..
نادر : از همینش باید متوجه شی که چقدر بهت اهمیت میدم . چیه نازنین خسته شدی ؟ -نه من از طبیعت خسته نمیشم . از چیزای دیگه خسته شدم ..
-یعنی از من خسته شدی ؟
نازنین سکوت کرده بود .
-مگه نمی دونی اگه من از دست کسی دلخور شم هیچوقت نمی بخشمش ..
نادر : اگه  آدما رو می خواستن بسپرن دست تو که همه رو می فرستادی به جهنم .. نازنین : به درک .. به جهنم ..
 نادر : حالا چرا این قدر حرص می خوری ..
-واسه این که من نمی دونم  تو می خوای چی رو ثابت کنی ..
نادر شونه های نازنینو گرفت توی دستاش .. نازنین حرص داشت .. می خواست خودشو رها کنه راه فراری نداشت . چون پشتش به صندلی ماشین چسبیده بود .نادر چراغ بالا سرشو روشن کرد ..
 نازنین : من چشامو می بندم بازش نمی کنم ..
نادر : می تونم از پشت پلکات رازتو بخونم . حالا بازشون کن عشقم ..
نازنین : داری با دلم بازی می کنی نادر ؟ از چشات آتیش می باره ..
نادر : این آتیش عشقه ..
نازنین : فقط بپا جاهای دیگه رو نسوزونه .. که اون وقت خاکسترت می کنم ..
 نادر : من درسامو خوب واردم ..
نازنین : معلومه فقط جادو گری بلدی .
نادر : جادی من جادوی عشقه .
 نازنین : می بینم ..
نادر : از چشام می خونی ؟
 نازنین : نه از زبون درازت ..
چرا این قدر لجبازی می کنی نادر ..
نادر : من بیشتر سمج هستم تا لجباز .. لجباز تویی .. اما ...
 نازنین : اما چی ..
نادر : اما هر دو مون عاشق هستیم ..
 نازنین می خواست نادرو اذیتش کنه و سر به سرش بذاره ..
-مگه نمی دونی من به عشق اعتقادی ندارم . چند بار باید بگم ..
 نادر : پس اون همه حرفایی که این چند روزه زدی چی بود ؟
 نازنین :  چون حرف توی کله ات  فرو نمیره می خواستم تنبیهت کنم ..
 نادر : پس اون نگاههای عاشقونه ات ..
نازنین : کدوم نگاهها .. بیا توی چشام نگاه کن .. چیزی می بینی ؟
 نازنین حواسشو برد جای دیگه تا به نادر نشون بده خیلی خونسرده ..
نادر : تو که قبلا یه جور دیگه نگام می کردی ..
-حالا دارم درست نگاه می کنم ..
-باور نمی کنم ..
 -باور کن .من چند بار باید بهت هشدار بدم .  می خوای بخواه نمی خوای نخواه .. نادر : باشه کاچی به از هیچی ..
 نازنین که تازه دلش واسه نادر سوخته بود با انگشتاش لپای نادرو کشید و گفت چی ؟ الان کبودت می کنم .من حالا کاچی شدم ؟ پدرت رو در میارم ناگوش گیر ..کاری می کنم که مرغان آسمون به حالت گریه کنن .
 و در یک آن دستشو گذاشت  زیر یقه پیر هن نادر اونو به سمت خودش کشوند و لباشو به لبای نادر چسبوند ... مرد دیگه گیج شده بود ..  یعنی دیگه واسه نادر از اون سوپر سورپرایز ها بود
 پاسخ نازنین : نادر تو خیالاتش داشت طعم لبهای نازنین و مزه میکرد که یهو نازنین رشته افکار نادرو پاره کرد با سوالش... یعنی انقدر کاچی دوست داری نادر که تا اسم کاچی اومد رفتی تو خیال ؟!
تا نادر بخواد جواب بده , نازنین شروع کرد ,اما تو ذهنش اومد که شاید باز نادرو ناراحت کنه اما نادر باید ی روز , ی جا, تو ی لحظه متوجه میشد انتخابش اشتباه بوده اما تو دلش گفت ای نادر کله شق , که هر چی بهت میگم سفسطه میکنی... و شروع کرد که نادر تو میدونی من تنها نیستم از همه بدتر اینکه این همخونه حکم تیر اعدام منو داره... اگه قرار باشه ازم آتویی داشته باشه در خرف و حدیث باز میشه ومن بده میشم... از اون طرف بخواد به نفع خودش چوقولی کنه به خاله ام و خاله هم به مامانم بگه و مامانم هم به یاد ایام مدیریت منو مثه دانش آموزاش مواخذه کنه که با کی و چی ارتباط داریو این حرفها... وگرنه جدا از اینکه اگه نمیخوام حرف بزنیم صرف وابستگیه بیشتره این هم دلایل دیگه است.
نادر تا خواست جواب دندون شکن دیگه ای به نازنین بده, نازنین انگشت اشاره اش رو لبهای نادر گذاشتو گفت هیییسسسس, و با نگاهش سعی کرد تموم عشقی که به نادر داره رو نشون عشقش بده.
نازنین گاهی از چشمهای نادر میترسید , گاهی حس میکرد اگه توشون نگاه کنه ذوب میشه .
نازنین نگاهشو از نادر گرفت و سرشو به شونه ی نادر تکیه داد , دست نادرو تو دستش گرفت و همونطوری که با انگشتهای نادر بازی میکرد ادامه داد.
نادر تو تا حالا متوجه شدی نازنین حست میکنه ؟ تا حالا متوجه ی احساس نازنین شدی؟ تا حالا فهمیدی نازنین از ناراحتیت ناراحت میشه؟ یهو اون وسط نازنین یادش افتاد که دیشب از نادر در مورد سیبیلهاش پرسیده و نادر هیچ جوابی نداده....یهو برگشت سمت نادر و نادر جا خورد از این حرکت سریع و گفت : منتظر بودم همه سوالات رو بگی بعد جواب بدم .
نازنین خنده اش گرفته بود , اما خودشو کنترل کردو گفت : نادرخان ؟
نادر مثل همیشه با ی جان غلیظ جواب نازنین و داد, نازنین خنده اش رو دیگه نتونست کنترل کنه و گفت : تو اینم میدونی سیبیلهات برام جالبه ؟ و اینم میدونی اگه اذیتم کنی , میکنمشون ؟
نادر : جراتشو نداری!
نازنین : دارم .
نادر : نداری .
نازنین: داررررم .
نادر : میبینیم حالا , نازنین : میبینیم !
و تا نادر بخواد نازنین رو اذیت کنه که ببینه نازنین جراتشو داره یا نه , نازنین گفت نادر نادر نااادر جوابمو ندادی, بگو متوجه ی حس و علاقه و اهمیت شادو سرحال بودنت برام شدی؟
و نادر با سر تایید کرد. نازنین تو چشمای نادر نگاه کردو گفت : نادر خودت بهتر از حتی من میدگنستی و میدونی که دوستت دارم اما به همون اندازه هم میترسم و نادر نذاشت نازنین ادامه بده و دوباره لبای نازنین رو بست .
ادامه دارد ..نویسنده : نادر و نازنین 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر