ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 94

قسمت 54 شمال رو من نوشتم و نازنین هم متن پر حجمی رو زیرش اضافه مرد و من اونو 55 حساب کردمش ..
 نادر باورش نمی شد که نازنین تا این حد از احساس و عواطف نر مش  بگه . با این که جسته و گریخته مطالبی رو هر چند آبدار بیان می کرد اما انگار حرفای فشرده این لحظات خیلی بهش چسبیده بود ... فقط کمی براش سخت بود که اونودر مورد صحبت تلفنی در قرنطینه قرار بده . ولی به خاطر این که عشقشو دوست داشت و در هر شرایطی به اون احترام می ذاشت نمی خواست کاری کنه که نازنینش ناراحت شه ... دختره دیوونه لوس دوست داشتنی خواستنی .. تو که میگی دوستم داری و اینو هم می دونی که من چقدر دوستت دارم . دیگه وابستگی پس به چی میگن . که صدای همو نشنویم دلبستگی ایجاد نشه ؟ پس این لبای کیه که داره رو لبای من می گرده . به ناگهان به یادش اومد که نازنین همچنان داره به لباش حرکت میده و نادر ساکته ... نادر تشنه سعی کرد که نشون بده چقدر تشنه و حریص اون لبای داغ و عاشقه ... و نازنین که برای لحظاتی حس کرده بود نادر در عالم بوسه نیست یک بار دیگه این حس درش به وجود اومده بود که نادر به همون عالم اصلی خودش بر گشته ... نادر نمی دونم تو هم حسی مث حس منو داری یا نه ... یه حس پرواز .. یه حس بی خبری از این دنیا و رسیدن به دنیایی که فقط من و تو درش باشیم .. آدمای دیگه رو میشه دید ..میشه دوست داشت ..میشه در کنارشون و حتی با هاشون زندگی کرد . اما این دوست داشتنم .. این احساس با احساسات دیگه من فرق می کنه . حس می کنم اگه یه لحظه این حس با  من نباشه من نمی تونم زندگی کنم .. ولی اگه یه روزی مجبور شم برای همیشه با این حس وداع کنم  اون وقت چی میشه . اون وقت تا می تونم باید سر توی نادر کله شق سبیلو داد بزنم که هر کاری کردی تو کردی . تو باعث شدی که هر دو مون عذاب بکشیم ... و می دونم که توینادر جوابمو این جوری میدی . پس لحظه های شیرین عشق چی ! این لحظه های خوشی که با هم داشتیم ... نمی دونم چرا نمی تونم ازت فرار کنم . شاید نمی خوام .. نمی خوام که فرار کنم شاید دوست داشتم یا دلم می خواست توپ رو بندازم توی زمین تو و این تو باشی که نیای سراغ من . تا بعدا این حسرت رو نخورم که چرا به نادر خوبم نه گفتم ... دیوونه ... و حالا این نازنین بود که به خود اومد و حس کرد که از دنیای داغ و پر عطش بوسه فاصله گرفته ... حرکت دستای دو عاشق رو کمر هم ادامه داشت ... و نفسهای گرم هر دو شون ..نادر لباشو خیلی آروم حرکت داد و  به گونهنازنین و بعد به زیر گوشش رسوند ... آروم و عاشقونه و خیلی ملایم شروع کرد به حرف زدن ...
 -تو میگی خیلی دوستم داری ؟ منم دوستت دارم .. یه لحظه بی تو و بی یاد تو هر گز .. یعنی اگه من و تو کمتر حرف بزنیم تو راحت تر ازم دور میشی ؟ راحت تر پا رو دلم می ذاری و پا رو دلت می ذاری ؟ ..
 نازنین : نادر یه ذره دوستم داشته باش ... درکم کن ..
 نادر : من خیلی درکت می کنم نازنین ..  چند بار دلم خوش بود به این که حتی برای یک دقیه صدات رو می شنوم .. اما هر بار قبول کردم که با هات کنار بیام . راه بیام .. شاید باورت نشه چند بار دلم واسه این موضوع شکست .. اما هر بار قبول کردم .. بار ها بهم گفتی شیما خونه هست .. اما وقتی هم که خونه نبود همون نازنین بودی ... حتی یک دقیقه .. به یک دقیقه هم قانع بودم ... حالا بار اول اگه طول کشید دیگه یه سری حرفا بود باید زده می شد .. ندید بدید بازیدر آوردم .. یه بار دلم واسه خودم خیلی سوخت اما بازم تحمل کردم ... با خودم می گفتم یعنی نازنین متوجه نمیشه ؟ ولی بعد از دو سه بار دیگه دونستم پشت گوش میندازی . شنبه بود یا یکشنبه .. گفته بودم یه دقیقه می خوام با هات حرف بزنم ... اون روز فکر کردم شاید بخوای ... چون قبلش دوبار نخواسته بودی ... یک کیلومتر از محل کارم دور شدم ..کوچه پس کوچه ها رو یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم .. می خواستم توی همون خیابون با هات حرف بزنم ..ولی زمانی برام اس دادی که دیگه تنها نبودی .. و همون یک کیلومتر رو دست از پا دراز تر بر گشتم .و شد 2 کیلومتر الکی راه رفتن . . همه اینا رو قبول دارم ... گاهی صبحهای زود از دستم در میری .. فکر می کنی من ممکنه ازت بخوام که واست زنگ بزنم .. نمی خوام عذابت بدم .. اگه تو حس می کنی دوست داشتن من عذابه ..
نازنین انگشتشو گذاشت رو لبای نادر و گفت هیس تو چقدر حرف می زنی ..من که نگفتم هیچوقت نمی خوام با هات حرف بزنم ..بعضی وقتا شرایطش نیست ..ولی تو هم خیلی راحت حرفاتو می زنی ..
 -چند روز توی دلم بود اما درکت می کنم .. تا صد سال دیگه هم نخوای صدامو تلفنی بشنوی من همراهیت می کنم ..
نازنین جدی ؟
نادر : راست میگم . چون برام عزیزی ... و خواسته ات مهمه ...
 نازنین : مظلوم مار مولک لوس دیوونه شیطون .. کاری می کنی که من تحت هر شرایطی محکوم باشم . نمی دونم با تو یکی باید چیکار کرد .
نادر : و من بازم تسلیم تو ام .. بازم میگم هر چی تو بگی .. ولی گاهی دلم می خواد حالا هفته ای یک بار نه .. حداقل هر ده پونزده روز یه کوپن بهم بده دیگه ..
نازنین  : یعنی شارژ؟
نادر : توی همون مایه ها ..
نازنین : پس بیا شارژم کن .. شارژم کن .. دیوونه این همه توی جنگل با هم حرف زدیم بازم داره از تلفن میگه .. اصلا خدا تو دیوونه رو نمونه آفریده .. دیوونه نمونه .. چه اسم قشنگی واست گذاشتم .. معطل چی هستی ...
نادر : شارژ ده روز یک باری ؟
نازنین : هر چی قوی تر بهتر ..
نادر : دوستت دارم ..دوستت دارم .. و این بار بدن نازنینو سخت و محکم تر از دفعات قبل به بدنش چسبوند و لباشو با تمام عشق و نیازش رو لبای  نازنین قرار داد و خودشو بازم در هوای عشق و احساس و نیاز نازنین آزاد کرد تا پرنده عشق  در آسمان عشق به هر جا که دلش می خواد سر بکشه .. در کنار جفت قشنگ و مهربونش .. در کنار نازنین ....
********
 اون لحظه که تو اوج عشق و احساس در حال غرق شدن بودن ، نازنین آروم لبهاشو از لبهای عشقش جدا کردو سرشو به سینه ی نادر چسبوندو گفت : نادر جان من پشت گوش ننداختم ، میدونم متوجه ام که اگه الان دوستت دارم همین یعنی دلبستگی و وابستگی اما اگه عادت کنم به تُن صدات ، به لحن صدا کردنت، به نوع جواب دادنت اونوقت بد دردی دچار میشم.
تصور کن که کسی به بوی تریاک معتاده ، بشینه بگه خب حالا خودشو بِکِشم بهتره که میشه واویلا. اما تو فکر میکنی من علم غیب دارم نادر ؟ نه واقعا ... من چه میدونم که تو یک کیلومتر میری که یا من مثلا بحرفی، بعدشم این اخلاقو ازم بدون که من محاله روزی ازت بخوام بهم بزنگی چون موقعیتت رو نمیدونم دو خالت پیش میاد یا اینکه به خاطر من اذیت میشی تا وسط کار یا هر جایی هستی موقعیت صحبت پیدا کنی و یا میگی نه که خیلی از این حالت بدم میاد و اگه پیش بیاد اینطوری بشه قاط میزنم. نه اینکه بگم الا و بلا باید بحرفی با نازنین نه! اما از خودم بدم میاد ....  نازنین به نادر نگاه میکنه ، نادر امیدوارم بدونی الان چی میخوام بگم و نادر : الان میخوای بگی اینم از اخلاقهای گندمه ، دعوام نکن .
نازنین : آفریییییین و ی چشمک به نادر میزنه .
نادر: ذوق کردن نداره، انقدر ی خط در میون میگی این جمله هاتو حفظ شدم خانوم.
نازنین: خوبه پس، این نشون دهنده ی هوشته که هنوز حرفش تموم نشده  یهو نادر دهنشو به نشونه ی گاز گرفتن باز کرد و نازنین هم که دست به جیییغ زدنش عالی ، جیغش در اومد.
نادر جلوی دهن نازنینو تندی گرفت.
نادر : چته دختر؟ میخوای همه بریزن اینجا .
نازنین : اینجا که ظُلُمات خداست، کسی نیست.
نادر : فکر کردی من انقدر کم عقلم ! من آوردمت نزدیک یکی از این روستاها باشیم که اگه چیزی نیاز بود اذیت نشی.
نازنین ی نگاه پر تحسین به نادر کرد به خاطر اینکه بدون اینکه نازنین متوجه بشه نادر فکر همه جا رو کرده. ته دلش حس آرامش زیادی کرد و از اینکه کنار نادره خیلی آروم شد.
نادر این آرامشو از اینکه نازنین دستشو فشار داد متوجه شد و از فرصت استفاده کرد .
نادر: نازنین نمیگی میشه باهم حرف بزنیم یا نه ؟
نازنین : جوابی نداد، نادر فکر کرد نازنین خوابش برده.
نادر: نازنین؟ خوابیدی؟
نازنین : نه بیدارم.
نادر: جوابمو نمیدی.
نازنین : نادر اگه جوری بشه که هر لحظه دلم برا صدات تنگ بشه چی؟
نادر: خوب بهم میگی و اگه موقعیت باشه تماس میگیرم.
نازنین : نادر گفتم که اینطوری دوست ندارم. ماشین هم نیستیم سر زمانبندی اتومات تماس بگیریم... نادر میشه بیخیال بشی؟
نادر: بدجنسی نازنین، دلمو میشکونی، بدجنسی ...بدجنس بد اخلاق.
نازنین : فقط لبخند زدو دیگه هیچی نگفت و نادر هم تو دلش گفت منکه رگ خواب تو دستم دختر دیووونه، خودم خامت میکنم بلاخره و دیگه با شناختی که از نازنین داشت میدونست بیشتر اصرار کردن نتیجه اش عکسه . چیزی نگفت و چشاشو بست تا یکم چشماش استراحت کنن

نویسنده : نادر و نازنین


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر