ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانواده خوش خیال 1

بعد از سالها زندگی در امریکا داشتن  به وطن بر می گشتن . زندگی راحت و بی دردسر در امریکا رو ول کردن برای  ادامه زندگی در ایرانی که هزار ان هزار چشم و گوش فضول تو رو می پاد که داری چیکار می کنی خیلی سخته .. البته تمام فامیلا در حال بر گشتن نبودند . اونایی که در این هواپیما بودند و در حال بازگشت به کشور .. یکی شون سامان 50 ساله و زنش سحر 47 ساله بودند . اونا چهار تا بچه داشتند . سهیل و سارا و سمیر و ساناز .. سمیر 25 و ساناز 23 سالش بود که اونا از دواج کرده بودند .. همسرشون هم تقریبا با زوجشون هم سن بودند .  . سمیر یک زن امریکایی گرفته بود به اسم سلنا  که فارسی رو دست و پا شکسته صحبت می کردسهیل و سارا 17 سالشون بود .  .. با این که تمام این بر و بچه ها انگلیسی می دونستند ولی دوست داشتند با سلنا  فارسی حرف بزنن تا اون یاد بگیره ..  شوهر ساناز هم که اسمش بود سیاوش و در واقع  کار ثابتی نداشت . از اونجایی که سیامک خان 70 ساله  پدر سامان  یک پمب بنزین  از خودش داشت و سهامدار چند کار خانه بود اونم در ولایت غرب .. وضع مالی اونا دیگه از میلیارد هم گذشته بود . مخصوصا با این دلار ها خیلی راحت می تونستن توی تهرون زندگی کنن .سیامک علاوه بر سامان یک پسر دیگه هم داشت به اسم سینا که 45 سالش بود و زن نداشت .  اونو فعلا گذاشته بود اونجا بمونه و مراقب امور و املاک و کارا باشه . سینا  هم علاقه ای نداشت که بر گرده ایران . می گفت درسته که در امریکا هم باید خیلی کار کرد و دوندگی داشت ولی کسی تو رو واسه تفریحات اولیه اذیتت نمی کنه .. هر چی هم بد باشه مگه مرض دارم از چاله خودمو بندازم توی چاه ؟/؟  سوسن خانوم زن سیامک هم که 65 سالش بود سالها بود که همگام و پا به پای شوهر واسه تشکیل این زندگی مجهز تلاش کرده بود . اونا زندگی بی غل و غشی داشتند . خیلی راحت با همه چیز بر خورد می کردند .همراه با اونا خواهر  47 ساله سامان  خان  که اسمش بود سپیده با شوهرش سروش 50  ساله هم حضور داشتند که بچه هاشونو گذاشتند امریکا که کمک دایی سیناشون باشن .  . این خونواده تمام زندگیشونو خیلی خوش و بی خیال بودند و اتفاقا نام فامیل اونا هم بود خوش خیال . در این بازگشت پدر زن 70 ساله سامان جناب سپهر خان و مادر زن 65 ساله اش هم ستاره خانوم اونا رو همراهی می کردند .سپهر پسر عموی  سیامک بود . راستش مدتها بود که اونا بزرگترای فامیل دلشون حال و هوای وطنو کرده بود و با خاطراتشون زندگی می کردند . نمی دونستن این ور آب چه خبره و عشق وطن هم اونا رو کشته بود . رئیس این گروه مهاجرسامان که همه کاره پدرش شده بود  با پولایی که فرستاد تهرون  چند خونه کلنگی قدیمی ویلایی و زمین کنار هم ودر مجموع   چند  هزار متری در یه نقطه خوش آب و هوای تهرون در شمال شهرو گرفت کوبوند و یک مجتمع شیک اعم از خونه های طبقاتی و ویلایی و تالار ساخت ..که شاید راحت دویست نفر می تونستن درش زندگی کنن . خلاصه خانواده خوش خیال دست غربی ها رو از پشت بسته بودند . خیلی راحت توی خونه می گشتند  و با یک سیستم لاک پشتی  تابوهای خانوادگی رو به مرور زمان از بین بردند . یه چند سالی می شد که خبلی بر هنه و نیمه سکسی کنار هم زندگی می کردند . اتفاقا  خانواده های خوش خیال در خارج از کشور هم زندگی یکجا نشینی داشتند . یه مدت که گذشت از این که زنا و مرداشون به بدن هم دست بزنن و با هم باشن خیالشون نبود ولی اینو زیاد آشکار نمی کردند که مثلا سکس ضربدری و این حرفا رو داشته باشن . در خلوت خودشون با هم حال می کردند و شایدم اگه مثلا یه مردی میومد و می دید که زنش زیر کیر یکی دیگه از مردای فامیله یه ببخشیدی می گفت و سرشو مینداخت پایین اون فضا رو ترک می کرد تا کارشون تموم شه . با هم خوش بودن و می گفتن و می خندیدن . خیلی ها شون مخالف بر گشت به ایران بوده می گفتن این آزادیها رو اونجا نداریم .. از طرفی سلنا دختر امریکایی و زن سمیر و عروس سامان خان که یک ماهی نمی شد به جرگه اونا پیوسته بود هنوز نتونسته بود خودشو با این شرایط هماهنگ کنه . تعجب می کرد چرا خونواده ایرانی در امریکا این قدر لخت کنار همند و در یکی دو مورد هم دیده بود که چند نفر خلافی دارن با هم ور میرن . از این چیزا دور و برخودش ندیده بود . دختر بزرگ شده غرب این چیزا واسش تازگی داشت . و فقط در داستانها همچه جریاناتی رو خونده بود . با این حال زیاد اهمیتی نداد چون از نظر اون انسان آزاد بود که هر کاری رو انجام بده به شرطی که مزاحم بقیه نشه . خلاصه در فاز اول این گروه وارد تهران شدند تا اگه اوضاع احوال رو مساعد تشخیص دادن از یه سری فرزندان و فر زند زاده ها هم بخوان که بیان و در این مجتمع مسکونی ساکن بشن .مثلا سپهر و ستاره دختر و دامادشونو نیاورده بودند . ولی عجب خونه ای بود ! جایی که عین یک قصر ساخته بودنش .. استخر و باغچه ای بزرگ .. سونا و جکوزی و ...زمین تنیس و چند زمین دیگه .. -سامان فکر نمی کنی که کارمون اشتباه بوده که داریم بر می گردیم تهرون ؟/؟ -ما که پولمون از پارو میره بالا .. دیدیم اینجا زندگی کردن فایده ای نداره بر می گردیم امریکا . خونه زندگیمونو که نفروختیم . تازه کارامو نو که سپردیم دست داداش سینا وچند تا معتمد دیگه . پمب بنزین رو که داریم و سهام چند تا کار خانه رو هم همین طور . جای نگرانی نیست . هر سه ماه در میون هم یه سری می زنیم اونجا .. ولی باور کن هوای وطن یه حالی به آدم بده که دلشو نداشته باشی اینجا رو ول کنی . .-ولی سامان ! سینا همش به فکر زن و دختر بازیه واسه همینه که میگه من خودمو اسیر زن و از دواج نمی کنم . - وقتی بهش مسئولیتی داده شه حسابی از عهده اش بر میاد ....سامان خان که به نوعی سرپرستی گروه رو بر عهده داشت خیلی مقرراتی بود . با این که عاشق این بود که خیلی سکس و لخت توی خونه بگرده و با هر کی که عشقش کشید از محارم و غیر محارم سکس کنه ولی به این مقید بود که باید تابع مقررات بود  و تا کسی هیجده سال نشده حق سکس کردن نداره .. می گفت غربی ها حتما حالیشون بوده که یه چیزی گفتن . واسه همین با این که خود سهیل و سارا لخت می گشتند و  بر هنگی تقریبی برای اونا موردی نداشت و خونواده هم پیش اونا راحت بودند ولی پیش این دو تا که دو قلو هم بودند با پر و پاچه هم ور نمی رفتند .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

5 نظرات:

ایرانی گفت...

ایرانی گفت .......سلام بر داداش دلفین ... در مورد مامان زبل همون کاری رو که گفتی انجام میدم . تولد رو دیگه نمی گیرم یک قسمت عقب میفتیم .. همونی که گفتی رو بدن مادره خیس می کنه و منیره میگه این کرم بود و ....واونومی فرستم شهرستان و شریف رو هم می فرستم بره ... این سه نفری رو میذارم با چهره های جدید که به موقعش فکری واسه اونا می کنیم .. اما در مورد داستان خانواده خوش خیال .. یه کمی تنوع داشته باشه بهتره ...دیگه داستانهای ما حالت کلاسیک زیاد پیدا کرده .. البته من همینا رو در قسمتهای 20 یا شایدم خیلی زود تر با مانتو ی زیر لخت می فرستم بیرون ...و فانتزی های دیگه رو هم درست می کنم .. دیگه خانواده حاجی بازاری در این قسمتهای اول نیازی نیست .. و در اون صورت خیلی شلوغ میشهشاید بعد از 50 قسمت برای تنوع خانواده دیگه ای هم بیاد که میشه سال دیگه همین موقع ها .. .. من خواهر سامان..سپیده و زن سامان سحر رو هم واسه این وارد کردم که خودت فرمودی 2 تا زن 47 یا 48 ساله باشه ... بعد این که مادر شوهر با عروس کل کل کنن .. وجود مادر زن هم برای ایجاد فانتزی بیشتر ضروری بود ... این خواهر و برادر ها هم می تونن سوژه های متنوع داشته باشند و همچنین دختر امریکایی .. و از طرفی داستان را در تابستون گرفتم که همه برن استخر .. مامور برق رو هم میارم .. همسایه ها هم می تونن از بالا دیوار یا یه پنجره ای دید بزنن ..اینا همه رو نمیشه در یکی دو قسمت جا داد و همینی که الان گفتم شاید کلش چهل قسمت بکشه .. کل داستان نه ها ... کل همین چند مطلبی که گفتم .. برای همین در این داستان من پیش میرم در حاشیه حالا اگه نکات فانتزی متنوعی بود از نظراتت استفاده می کنم و سعی می کنم و باید سعی کنیم از مطالب تکراری و یکنواخت و کلیشه ای که شاید خیلی استفاده شده و حالا به صورت پیش پا افتاده در اومده کمتر استفاده کنیم که خسته کننده و تکراری و یکنواخت نشه .یعنی مطالب یک جور قدیمی کمتر بگیم . و بعد این که داستان رو هم در حدی بنویسیم که سیصد چهار صد قسمت نشه ...دیگه در جامعه ایرانی خودش غیر طبیعیه و از حد غیر طبیعی هم خیلی نباید غیر طبیعی ترش کنیم . واسه همین من اونا رو از اون ور آبها آوردم که نرمال تر باشه . هر چند این بر نامه ها بیشترش مال قصه هاست و در خود خارج هم از این چیزایی که میگن به این صورت نیست و وفا داری و تعهد به خانواده در حال حاضر در جوامع غربی و اروپا خیلی بیشتر و بهتر از ایرانه .. با درود ...ایرانی

دلفین گفت...

دادشم حق با شماست هرچی شما بگی فقط درباره خانواده خوش خیال میشه فانتزیهاش زیاد باشه مثلا پسر سامان وقتی دوستاشو میاره خونشون مامانش لخت باشه یا خواهر سامان یا وقتی یه غریبه داره با زنش سکس میکنه خیلی راحت باشه داداشم کاری کن که مادر شوهر به این دوتازن گیر بده داداشم اگه میشه کاری کن داستان رو همه بگرده ولی رو این دوتا زن سن دار یخورده بییشتر مخصوصا زن سامان که بیشتر دنبال پسرهای جون هستن دادشم بعضی موقع هم با دوستای شوهرشم سکس کنه داداشم اگه میشه داداشم فانتزیهای بیرون از خونه یا تو استخر خونه یا دید زدن های همسایه ها هم زیاد باشه مرسی

ایرانی گفت...

سلام داداش دلفین گل .. اگه به جاهایی برسیم که با این پیشنهاد ها هماهنگی داشته باشه حتما خواهم نوشت ولی در کل این سعی رو هم باید بکنیم که مطالب متنوع تر و تازه تر هم بنویسیم بعضی مطالب شاید تا حالا در بیست جا نوشته شده باشه حالا به اونا ااشاره کم رنگ تری میشه .. مثلا اون وقتا که من بچه بودم بیشتر خونه ها تلویزیون سیاه سفید داشتند واسه خودش یک هیجانی داشت ولی حالا کسی سیاه سفید نگاه نمی کنه ما باید بر رسی کنیم خودمون که چه مطالبی حالا حکم تلویزیون سیاه و سفید رو داره .. مثلا وجود یک زن امریکایی .. حالت این که این پسر و دختر هنوز به 18 نرسیدند و تا اون موقع باید صبر کنند .. رفتن به خیابون این زن خارجی با مادر شوهرش .. اینا یه سری مطالب تازه تری می تونه باشه در لابه لای این مطالب حالا گاهی هم میشه به مطالب کلیشه ای هم اشاره ای کرد که حالا تا اونجا هاش فکر کنم یک سالی بکشه .. یک قسمت از این داستان رو که نوشتم اصلا تا هفته دیگه بهش فکر نمی کنم . چون داستانهای دیگه فکرمو مشغول می کنند . ممنونم از پیشنهاد های جالبت و دستت هم درد نکنه که در این بازار خلوت که بقیه معلوم نیست کجان حداقل فروشگاه دلفین جان من بازه و فراموشمون نمی کنه .. با تشکر ...ایرانی

دلفین گفت...

داداشم هرچی فکر میکنی درسته همون کارو انجام بده فقط داداشم اگه میشه مامانه بیشتر نقش داشته باشه یعنی زن سامان بقیه داستانها هم عالی بودن مرسی

ایرانی گفت...

چشم دلفین جان ! ولی همه کاراکتر ها نقش خواهند داشت حالا سعی می کنم به این مامان های 47 ساله نقش بیشتر و پررنگ تری بدم حالا زمان و لحظه اون بسته به شرایط و روند داستان داره ... با درود ...ایرانی

 

ابزار وبمستر