ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر ونازنین 18

ایمیل من : هنوز باورم نمیشه .. شاید خیلی چیزا تو ذهنم توی تصورم بود اما این که  بیان شه انگار واسم یه معجزه بود هنوز باورم نمیشه .  درست مثل تایید در تغییر رمز ها شده .. تا حالا چند بار بهم زندگی داده بودی .. این بار منو وارد بهشت کردی . نکنه یه وقتی  مثل آدم که آدم نبود منو از بهشت بندازی بیرون . اصلا دلم نمی خواد این لحظات تموم شه ... دلم می خواد واست بنویسم از حسم بگم .. دلم می خواد داستان نازنینو ادامه بدم ... بعد از ظهر هم که به روال جمعه غروبا خونه نیستم . ولی نازنین چیزی ننوشته و کاری نکرده که پشیمون شه مگر این که اذیت شده باشه ..منم که  عشقمو ناراحت نکردم .. عاشقتم .. دیوونتم .. وای خدا چقدر عذاب کشیدم ولی از اون تیکه های اما و اگری پیام آخرت می ترسم .. شاید واسه همینه که اون جوری که دلم می خواد و حق این لحظه
های پر شکوهه نمی تونم بنویسم
کجایی نازخانوم ... یواش یواش نگرانم می کنی ها ... منم برم بخوابم .. اصلا حوصله
هیچ کاری رو ندارم حتی نوشتن .. چون خیلی خیلی خوشحالم ولی نمی دونم کجایی
ایمیل نازنین : از خودم دلم گرفته از این که چرا بهتر نتونستم فکر کنم از این که زود مغلوب شدم و از این که چرا ان قدر کم طاقتم برا زدن حرف ها . شاید اقرارم کار درستی نبود نمی خوام وابسته تون کنمنمیخوام آرامشتون بهم بریزه نمیخوام خدای نکرده بی توجهی به همسرتون بشه و هزار تا نمی خوام دیگه از خودم ناراحتم فقط همین
ولی با همه اینا یه حسی به من می گفت که نازنین هم یه حس خوبی داره .. با این حال بای اونو از این حال و هوای غریب در می آوردم و به نوشتن داستان خودمون ادامه می دادم .. دیگه گاه و بی گاه می نوشتم . حتی وقتی هم که برام سفری پیش اومد این نوشتن ها ادامه داشت ..حالا یک قسمت دیگه از داستان  تخیلی خودم و اونو در شمال می ذذارم تا برسیم به قصه سفر تفریحی آموزشی من به مشهد که به نوعی خاطرات هیجده سال قبلشو برام زنده می کرد .منتها این بار مدت زمانش کوتاه وچند روزه بود
نادرو نازنین در شمال 10....نادر  حالا به خوبی می دونست که نازنین چه راحت فکرشو می خونه .. یادش رفت که از نازنین چه سوالی می خواست بکنه .  نازنین یادش بود ولی به روی نادر نیاورد . می دونست هر سوالی که نادر داشته باشه واسش نوعی گیر دادنه . البته گاه خوششم میومد . دوست داشت که  دراین مورد خاص حرف بزنن .  اون از بی  نتیجه بودن روابطشون می گفت ولی ته دلش از این که نادر رهاش نمی کنه ناراحت نبود .. حس فرار , حس موندن , حس خواستن و حس نخواستن , باید ها و نباید ها , باور ها و بی اعتقادی ها , و کلا تضاد.. زندگی نازنینو در همش کرده  بود .اما نادر معتقد بود که دوستی پاک و تفاهم و یک پیوند زیبا و با شکوه همه این مسائلو حل می کنه . نازنین خودشو نباید خسته کنه ..
نادر : سردته نازنین
 نازنین : و به این میگی سر ما .. این هوا واسم لذت بخشه
 نادر: اییز آدمو فریب میده
نازنین : گناه داره .. دلت میاد این جوریدرموردش حرف می زنی آزارش میدی ؟
نادر: بعضی  آدما دل آدما رو به درد میارن خیالشون نیست اون وقت چه جوری دلشون واسه چیزایی که ساخته ذهن ماست غصه می خورن و دل می سوزونن؟
 نازنین سرشو انداخت پایین
نازنین : خیلی سخته تحمل کردن تو
 نادر : دوست داری بگی دوستت ندارم نازنین ؟
 نازنین : وست دارم درست دوستم داشته باشی
نادر: بذارم برم و بعد ها بگم من آن مردی بودم که  زیبایی عشق را در جدایی می دانست . به سخنان عشقش گوش فرا داد . فرار را بر قرار ترجیح داد . من ازت دست بر نمی دارم نازنین ... تو چشام نگاه کن و این رازو بخون
نازنین : الان تاریکه بذار واسه وقتی که هوا روشن شد
نادر: هر چی میگم تو یه چیزی واسه گفتن داری دختر
 نازنین : خوشم میاد تو رو حرص میدم . اذیتت می کنم . حقته نادر .. بخور .. الان چند ماهه داری حرصم میدی . خواب و خوراکو ازم گرفتی
 نادر: س تو هم خیلی دوستم داری
نازنین : نه بابا عشق کیلویی چند ؟ هر وقت بیاد در خونه مو بزنه با یه لگد پرتش می کنم بمیره .. من رو در بایستی ندارم
نادر: س چرا منو پرت نمی کنی
نازنین : اسه این که حتما در تو عشقی ندیدم
نادر: چیکار باید می کردم که می دیدی ..تو که اعتقادی نداری بهش
 نازنین : نادر اگه به این رفتارت ادامه بدی من صبح می ذارم میرم .. خیر سرمون اومدیم این جا اعصابمون آروم شه .. تو داری خط خطیش می کنی . نگاه کن .. من از این لحظه که رنگ تیره آسمون سرخ میشه  خیلی خوشم میاد . زمین و آسمون با هم روشن میشن .. دل آدما هم این وقت صبح بیش از هر لحظه دیگه ای روشن میشه نادر: پس دل تو کی روشن میشه
 نازنین : از جون من چی می خوای نادر
نادر: تو رو
نازنین : هیچ وقت بهش نمی رسی
 تو رسیدن آدما به همو در چی می دونی و در چی می بینی ؟ این که زیر یک سقف زندگی کنن ؟ این که هر روز صبح با هم از خواب پا شن و هر شب کنار هم بخوابن ؟ نادر: این جزء جدا ناپذیر این پیوند هاست .
نازنین : حالا اگه دو نفر باشن که به شیوه هایی دیگه  به هم آرامش بدن احساس همو  درک کنن ...پایان قسمت دهم داستان نادر ونازنین در شمال  
..بازم یه ایمیل دیگه بهش دادم که متنش به این شکل بود واون جواباش کوتاه بود یا خیلی کمتر از نوشته های من ..البته اشاره داشتم به ایمیل ها و پیامهایی که بهم داده ...
نادر: نمی دونم خوابم یا بیدار ؟! نمی دونم راستی راستی اینا رو تو نوشتی ؟! یعنی عشق بدون این که از تو اجازه بگیره  وارد خونه دلت شد ؟ من باورم نمیشه نازنین . باورم نمیشه .. یعنی من می تونم از این به بعد بگم و بنویسم نازنین من ؟ دیگه هر وقت از دستم در رفت و نوشتم نازنین من می تونم اون کلمه من رو حذفش نکنم ؟! باورم نمیشه .. شاید اگه مثل فرشته ها بالهای پروازی می داشتم و می رفتم به آسمونا این قدر تعجب نمی کردم .. باورم نمیشه . اصلا انگار واژه ها ازم فرار کردند . انگار قفل شدم . نمی دونم چی  باید بنویسم . نمی دونم . زن چه موجود عجیبیه . خیلی سخته حس کردنش ... شناختنش .. اما اگرم اونو  خوب نشناسیش کافیه که دوستش داشته باشی و خالصانه بهش محبت کنی به خواسته هاش اهمیت بدی .الان که زمینیا نباید بفهمن که تو هم دوستم داری .. دلم می خواد برم به آسمون .. پیش خورشید بی زبون .. فریاد بزنم از دل و جون ..بگم بهش که نازنین مهربون ..منو انداخت از زمین به آسمون ... البته این انداختن به معنای بیرون کردن از کلاس نیست . چون الان نمی دونم چی دارم میگم ..  میرم پیش خورشید .. اون منو نمی تونه بسوزونه چون  اون حرارت عشق و شادی که داره منو  می سوزونه خیلی بشتر از گرمای خورشیده .. دلم می خواد به ابرها به آفتاب بگم که نازنین عاشقم شده . دلم می خواد ستاره ها رو بیدارشون کنم و بهشون بگم . ولی اگه ستاره ها رو بیدار کنم دیگه شب میشه . حالا اینی که بی اجازه اومده خونه ما و ما هم قبولش کردیم اسمش هر چی می خواد باشه باشه واسه من فرقی نمی کنه . میگن اسمش عشقه ..مهم نیست بذار باشه ... مگه ما آدما رو به خاطر اسمشون دوست داریم که احساس رو به خاطر اسمش دوست داشته باشیم .. من میگم اصلا دوست داشتن .. میگم اینه که نازنین ..اوه نه نازنین من شاد باشه یعنی من خوشحالم..به من بگو نازنین خوابم یا بیدار ؟ بگو دوستم داری .. بازم از اون لبای قشنگت حرفای قشنگ بزن . بذار وقتی که بهت فکر می کنم این بار که تبسم رو گونه هام می شینه با یه حرارت و سرخی دیگه ای باشه ... خواهش می کنم نازنین .. بگو عشق من ... بگو با منی .. بگو من بیدارم ... بگو با این که در دنیای مجازی هستم ولی می تونم حست کنم ... بگو بهم نمی خندی .. بگو دیوونه ام نمی دونی .. بگو .. بگو نازنین.. بگو دیگه ... نازنین من دوستت دارم ... من از یک روز و نیم دیگه تا 4 روز نیستم ولی هر چند ساعت یه نگاهی به ایمیلت بنداز ... من اگه پیامی بدم شاید نتونم بشینم و منتظر جواب شم .. نمی دونم تازه اگه تونستم . باید این چند روزی درس هم بخونم .. یعنی جزوه خوانی .. فقط دلم می خواد مثل همیشه .مثل این روز های زندگی من مایه امیدم باشی .. به خونه دلم به خونه دلت خوش اومدی نازنین ... عاشقتم . دوستت دارم....ادامه دارد ..نویسنده : ایرانی



0 نظرات:

 

ابزار وبمستر