ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 19

نادر ونازنین 19

برای طی یک دوره کلاس آموزشی 5 روزه از طرف اداره  باید می رفتم به مشهد ...یکی دوتا از همکارام از شهر های دیگه استان هم بودند . راستش خیلی ها دوست داشتن این کلاسا رو برن و بالاخره در پیشرفت کاریشون تاثیر داشت ولی من دیگه به خاطر بیماری همسرم داشتم خوددمو چند سال زود تر باز نشسته می کردم .. برای اولین بار بود که سوار هواپیما می شدم ولی  اون جوری که انتظار داشتم استرس نداشتم . تمام نگرانی من فقط نازنین بود .نازنینی که تازه باهاش جور شده بودم . نازنینی که تازه بهم گفته بود که عاشقمه دوستم داره واحساسی مث احساس منو داره ..  خوشبختانه هواپیماش از اون توپولوف های لرزونکی نبود . مال شرکت آسمان یا ایران ایر و همچین چیزایی بود . فقط به اون فکر می کردم . حوصله حرف زدن با بغل دستی رو نداشتم . انگاری سوار اتوبوس شده باشم .. خدایا ! چرا نازنین بهم گفته که اگه من یک هفته از حال کسی با خبر نداشته باشم اهمیتشو از دست میده بی خیال میشم .اصلا چرا باید این حرفو بزنه .مگه اونایی که عاشق هم میشن این قدر باید زود از هم زده شن ؟ این قدر زود باید از هم دست بکشن ؟ محبت , محبت میاره .. شاید اونایی که به عشق زمینی اصالت میدن و عشق آسمانی را از یاد بردن همچین حس و حالاتی داشته باشن ولی من دوستش داشتم با تمام وجودم. وقتی خدا رو حس کنیم خیلی راحت عشق زمینی خوددمونوهم حس می کنیم و از یادش نمی بریم . اونوقت دیگه این جوری نیست که بخواهیم محبت رو در دو طرف ترازو قرار بدیم و بگیم باید طوری محبت کنیم که توازن بر قرار شه وگرنه  به یکی غرور دست میده به دیگری حقارت .. این خیلی بده ... دوتا که به هم گفتن عاشق همیم و از ته دل همو دوست داشتن و داشته باشن دیگه بین اونا نه غرور معنایی داره نه حقارت . عشق یعنی این .. عشق سیاستی به معنای گریز از عشق نیست اگه کسی بخواد این جوری عاشق شه روزی شکست می خوره حتی اگه خوددش عامل شکستش نشه ظرفش اونو شکست میده .. چون اون جوری که از تسلیم شدن و تسلیم بودن طرفش بدش میومد حالا این خودشه که تسلیم محض و بی چون و چرا میشه و از همون حرکتی ضربه می خوره که خودش از اون فرار می کرده . برام جالب بود سینه ابر ها را شکافتن و از اون بالا به زمین وکوه ودریا نگاه کردن .دریا کاملا آرام بود .به رنگ سبز پسته ای .. یکی از نخستین روزهای پاییز94 بود . چقدر همه جا را زیبا می دیدم .. فکرم خیلی مشغول بود . اگه برگردم اون سرد میشه ؟ یا یه بهانه ای داره برای فرار از من ؟ نه .. اون نباید با من این جور حرف می زد وروحیه منو کسل می کرد . با این مشکلات من حواسم چه جوری به مطالعه باشه ! چه جوری ذهنمو متمرکز کنم ؟! تمام فکر و ذهنم به این بود که وقتی مستقر شدم چه جوری برم به کافی نت و جایی که بتونم برای نازنینم پیام بدم . برام مهم نبود چند روزی رو وارد سایت نشدن و داستان ننوشتن , اما اگه یک روز از اون بی خبر می موندم حس می کردم که شاید برای همیشه از دستش بدم .. چرا باید همش از من بپرسه واسه چی عاشقم شدی ؟ از چی من خوشت اومده ؟ راستش هیشکی نمی تونه به درستی به این سوال جواب بده .. شاید یه چیزایی رو بگه ولی این حس به دل آدم می شینه .. شاید روتمامی قلب آدم بشینه . تو نمی تونی بدون این حس زندگی کنی , نفس بکشی , حرکت کنی .. بدون این حس نمی تونی بیدارشی بخوابی .. شاید طرفت دیدش نسبت به دنیا به خودش به آدمها دیدی باز باشه .. با محبت ومهربونو دوست داشتنی و با فرهنگ باشه .. یه حسی داشته باشه که تمام احساسات قشنگی رو که می تونه وجود داشته باشه در وجودت زنده کنه تحریک کنه نشون بده .. وتو به خاطر همین زیبایی هاست که میری سراغش .. شاید هم بهترین آدم روی زمین نباشه ولی برای توبهترین وخواستنی ترینه .. یه حسی داشتم که انگار دارم میرم به یک سفر بدون بازگشت ..چهل و پنج دقیقه طول کشید تا به مشهد برسیم .. یعنی مدت زمانی که هواپیما رو هوا بود . فکر کنم چند دقیقه ای کمتر از زمانی  که تاکسی تلفنی گرفتم تا از خونه منو ببره به فرودگاه دشت نازساری ...وقتی پیاده شدم حس می کردم هنوز سوار نشدم . به یاد اون وقتایی افتاده بودم که حداقل دوازده ساعت رو باید در اتوبوس می نشستم تا برسم به این شهر مقدس . تا اون زمان هنوز شماره تلفن نازنین رونداشتم . راستش ازبس سرسختی نشون داده سخت نرم شده بود که دیگه به خودم اجازه نمی دادم که بهش بگم شماره ات رو بده که یه وقتی فکر نکنه یک شبه می خوام ره صد ساله رو برم ..... ادامه دارد ...نویسنده .: ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر